راستی اشتباهم رو درست میکنم روزی که خونه اونها بودم دامن بلند با بلوز پوشیدم... هه هه....اگه دامن و شلوار میپوشیدم که صورتم رو ناخن ناخن میکرمدم... هه هه
نمایش نسخه قابل چاپ
راستی اشتباهم رو درست میکنم روزی که خونه اونها بودم دامن بلند با بلوز پوشیدم... هه هه....اگه دامن و شلوار میپوشیدم که صورتم رو ناخن ناخن میکرمدم... هه هه
سلام نجوا جان
خانومی سعی کن اونجور که دوست داری بپوشی ولی معیار های همسرت هم توش رعایت کنی اینجوری نه تو اذیت می شی نه اون
اگرم مثلا بهت می گه مامان گفته مانتو بپوشی بهتره بگو من اینطوری راحت ترم بیشتر میتونم خودمو جمو جور کنم اونجوری معذب می شم و ممکنه رفتارم غیر عادی بشه بدتر بشه
بگو اینجوری بهتر می تونم حجابمو رعایت کنم
نجوا جان من هم مشکل تو رو دارم
خودش بهم میگه موهات رو بذار بیرون توی جمع خودش شالم رو میکشه عقب که موهام پیدا باشه و همه هم می بینن ولی بازهم فرداش خودش توی همون جمع میگه زن من حجاب رو رعایت نمکنه و باز همون جمع قبل که شاهد ماجرا بودن حرفاش رو تایید می کنن....کاری میشه کرد؟
مشکل من و تو اینکه نامزدامون بین خودشون و خانوادشون گیر کردن نه می تونن خانوادشون باشن نه خودشون!
مشاورم میگه باید یه مدت تحمل کنم تا نامزدم به ثبات فکری برسه و بهم گفته تا وقتی عروسی نکنیم و نریم سر خونه زندگیمون نامزدم به ثبات فکری نمی رسه و قرار شده فعلا با این روال پیش برم که وقتی میرم خونه نامزدم یا توی مهمانی اونها میرم اونجوری بپوشم که خانواده اش بپسندن و توی فامیلا و مهمونیای طرف خودمون اونجوری بپوشم که نامزدم و خودم سرش توافق کردیم و هر دو می پسندیم
تو هم همین کار رو می تونی بکنی اگه راه بهتری تونستی پیدا کنی بهم بگو که منهم انجام بدم
وهم عزیز..
ممنونم از اینکه من رو راهنمائی میکنی..
من با همسرم همین توافق رو کردم که توی جمع اونها مثل اونها لباس بپوشم..یعنی جلوی اقوام// اما بین خودمون پوشیده اما راحتتر.. اما اون حالا خودش هم فراموش کرده... اصلا بدون دلیل با لباسی که با هم نخریدیم و سلیقه اون نباشه مخالفت میکنه..
من هم نمیتونم مدام با اون برای خرید برم.. دلم میخواد گاهی هم با سلیقه خودم وقتی بیرون میرم خرید کنم..البته با سلیقه ودم ولی با توجه به رعایت پوشش لباسم...
راستش 2 روز پیش مجلس شب چلم بود.. مادر و پدر وخواهر و شوهر خواهر و وخواهرها و شوهر خواهرهای خودم...
کلی زحمت کشیدیم... تدارک.. اونها هم همینطور... تا همون روز وقت برای خرید و انتخاب لباس نداشتم .. از من پرسید چی میپوشی .گفتم نمیدونم... گفت فلان لباس رو بپوش..یک لباس زشت که اصلا مناسب من برای اون شب نبود..گفتم نه... خودم یک کاریش میکنم... من هم یک دامن بلند سفید با بلوز پوشیده پوشیدم.. وقتی اومدن دیدم اخماش تو همه به من میگه برو جوراب بپوش در حالی که اصلا پاهام جز روی پام دیده نمیشد.. گفت حوصله حرفای بابام رو ندارم..در حالی که من کاملا پوشیده بودم..دلم ترکید...فقط کافی بود یکی یک حرف بزنه بترکم از گریه..رفتم کنارش گفتم نگو بابام بگو خودم..من کاملا پاهام پوشیدس اما به خاطر تو میپوشم و بدون روزم رو داغون کردی..اونم تمام مدت قیافه گرفته بود و همه فهمیدن که من جوراب پام کردم و اون برای من قیافه گرفته...این اولین بار بود که این طور توی جمع با من سرسنگین بود..مادرم فهمید گفت جرا اینطوری بود..من هیچ چیز نگفتم... خیلی ناراحتم..از اون روز نه اون به من زنگ زده نه من...
من هم نمیزنم...روزمو داغون کرد..یک گیری داد که اصلا درست نبود..از طرز نگاهاش خسته شدم..یک لحظه که موهام میاد بیرون چشمش به موهامه.. اگه لباسم بره بالا با چمش اشاره میکنع..من که احمق نیستم... خودم دخترم ..هواسم به این چیزا هست...چرا اینکارا رو میکنه عادت کرده... اما من اینطوری نیستم و نمیتونم بااین مساله کنار بیام... اگرم کنار بیام فقط خودم رو دارم داغون میکنم...