-
زندگی یعنی زیستن در اقیانوس انتخابها.
اما خیلی از ما یا انتخاب نمی کنیم چون نمی خواهیم مسئولیت انتخاب هایمان را بپذیریم و یا دست به افراط میزنیم و دچار وسواس انتخاب میشویم که خودش یک نوع عدم انتخاب است.
افراد انتخابگر کسانی هستند که میتواند پیرامون عواملی که به یک تصمیم اهمیت میبخشند بیندیشند.
این افراد سپس میتوانند مشخص کنند که آیا یکی از گزینهها به آن اندازه مطلوب است، آیا هیچ یک از گزینهها را نباید انتخاب کنند و یا آنکه باید به دنبال گزینهی جدیدی باشند.
و بالاخره اینکه آنها به معانی ضمنی انتخاب صورت گرفته و پیامهای منتقل شده توسط این انتخاب پیرامون انتخاب کننده به عنوان یک فرد میاندیشند.
به منظور تمرین مهارتهای یک انتخابگر، کارهای زیر را امتحان کنید:
الف: زمان اختصاص یافته به فکر کردن در مورد تصمیماتی را که برای شما کم اهمیت هستند کاهش داده یا به کلی حذف کنید.
ب: بخشی از این زمان آزاد شده را به یافتن پاسخ این پرسش اختصاص دهید که شما در حوزههایی از زندگیتان که تصمیمات مهم به آنها تعلق دارند واقعا به دنبال چه هستید؟
پ: اگر به این نتیجه رسیدید که هیچ یک از گزینههای عملی در آن حوزههای معین برطرف کنندهی نیازهای شما نیستند، به ایجاد گزینههای بهتری بیندیشید که بتوانند رافع نیازهای شما باشند.
-
-
دوستی ازدواج گونه، کلاه گشاد بر سرخودتان گذاشتن است!
ما دوستیم... !
این جلد بیرونی رابطه است. در شکل عمومی دوست هستید اما کارهایتان و رفتارهایتان برای یک رابطه ازدواجی ست. شدت احساساتتان، ایده آل سازی، خواب هایتان، توقعات و انتظارات تان.
طرف مقابل، تقصیری ندارد اگر شما در ذهن تان با او ازدواج کرده اید بدون شواهد بیرونی واقعی.
اگر با همین شیوه پیش بروید دیر یا زود سرتان به سنگ خواهد خورد و حالتان بد خواهد بود.
حد و مرزتان را نگه دارید، بگذارید رابطه مسیر منطقی خودش را طی کند. هیجانات شما شاید بیمارگونه باشد آنها را وارد رابطه تان نکنید. نبض رابطه را بهم میریزید.
تا به صورت واقعی از شما خواستگاری نشده و یا با بررسی شرایطتان به این نتیجه نرسیده اید از طرف مقابل خواستگاری نکنید. دوستی فقط دوستی است و قابل قیاس با زندگی زیر یک سقف نیست.
توهم ازدواج در ذهنتان را کنترل کنید و به اندازه ای با طرف مقابل تان به توافق رسیده اید در واقعیت و رویا حرکت کنید و بیشتر از آن پیش نروید.
اگر هم این کار را کردید، شهامت عواقبش را داشته باشید.
-
-
ما همه نامهربانی داریم.
این نامهربانی ها نشأت گرفته از زخم هایی است که با دردشان در پشت ما نشسته اند و با خودمان آنها را حمل میکنیم. با هر رفتاری یا تغییر رفتاری از دیگران یا عزیزان مان آنها تیر میکشند و درد میکشیم.
همه ما قدرت تخریب داریم، قدرتی برای تحقیر، برای نادیده انگاری، برای قضاوت های تند و قدرتی برای بی تفاوتی.
چه چیز باعث میشود نامهربانی را انتخاب کنیم؟
تفاوت ما در انتخاب ها و تصمیمات مان و نگاه ما به رنج هایمان است و اینکه بخواهیم شبیه زخم هایمان باشیم یا نه؟
بعضی اوقات با کسانی برخورد میکنیم که نقش بیدار کننده های ما را بازی می کنند او مقصر نیست بلکه به ما تذکر میدهد که هشیار باش تو زخم داری و نباید رفتار و حرفهایت تو را به زخمی بزرگتر تبدیل کند. همه ما همین الان که این متن را میخوانیم نیرویی از غم و خشم و حقارت و اضطراب همرامان هست. اما اینکه آن ها را برای اثبات قدرت مان استفاده کنیم و تخریبگرانه عمل کنیم یا از آنها برای خلق چیزی با ارزش استفاده کنیم انتخاب ماست.
:72:
-
-
قسمت اول
این روزها در کلاس ها و اتاق درمان و فضای مجازی این موج شخصیتی را زیاد می بینم. انگار از مسیر رشد و یادگیری و فهمیدن فقط اشتیاق و شور شروع را دارند. کمی که وارد مسیر یادگیری میشوند و یا وقتی در مسیر درمان، مسئولیت هایشان را به آنها گوشزد میکنی، همه چیز را رها میکنند و به دنبال سوژه، مشاور و یا کلاسی جدید میروند که آنها را هم ناتمام می گذارند. این افراد استاد تجربه های بی دردسر هستند.
شخصیت های پروانه ای افرادی جذاب و پر اشتیاق هستند که گرفتار پدیده ی اقیانوس هایی به عمق یک بند انگشت هستند. اینستاگرام و فیس بوک و توییتر هم زمین بازی آنها شده است. آنها به سادگی جذب عقاید جدید میشوند و بدون عمیق شدن در آنها سراغ عقیده و حرفی تازه می روند. حرف زیاد می زنند اما حرف معنادار نه.
بزرگترین مشکل این شخصیت ها، بی ثباتی، هیجان خواهی ناسالم و عدم پیگیری است.این افراد با عمیق شدن در یک رابطه یا یک مساله یا کتاب و در نهایت با مسئولیت پذیری در قبال آگاه بودن شان مشکل دارند.
آنها هیچ کتابی را به آخر نمی رسانند، هیچ کلاسی را که برای رشد آنها باشد تمام نمیکنند و یا جدی دنبال نمیکنند و دچار سندرم فردا هستند.
ادامه دارد...
:72:
-
-
بزرگترین نقطه ضعف این افراد، بی تعهدی به خود و زندگی شان است. آنها نمی توانند به تعهداتی که به خود یا دیگران میدهند عمل کنند چون عمل کردن به تعهد برایشان هزینه دارد. شخصیت های پروانه ای، زندگی فست فودی دارند، زندگی را این طور احساس میکنند که دائما باید با روابط، آدم ها و انتخاب های جدید بگذرانند بدون آنکه به دلایل انتخاب ها و چرایی رفتارشان فکر کنند.
وقتی در کلاس های خودشناسی و روان شناسی می روند بیشتر دنبال این هستند که به قدر پاسخ به بی حوصلگی هایشان، حرف هایی را بشوند و بروند بی آنکه آن حرف ها را مزه مزه کنند. این تمرین را انجام نداده سراغ تمرین دیگری می روند و به جای حفر یک چاه صد متری، ۱۰ چاه ده متری میکنند بدون آنکه لذت مسیر رسیدن به هدف و کسب نتیجه را طی کنند. بازی ارتباطی شان در اتاق درمان و کلاس و روابط و محیط کار «بازی آره- اما» بوده و برای هر چیزی دلیلی دارند که خودشان را با آن توجیه میکنند. رفیق شفیق ذهن این شخصیت ها، خود فریبی است و مانند پروانه به همه جا سرک میکشند برای عدم مواجهه ای صادقانه با خود.
برای رهایی از سندروم شخصیت های پروانه ای، باید یاد بگیرند هزینه و تاوان از این شاخه به آن شاخه پریدن را بپردازند و با تردید ها و ناصادقی ها و فرافکنیها و بی مسئولیت های خودشان مواجه شوند. پروانه ای نباشید.
پایان:72:
-