از روی بدبختی ترس از خانه سالمندان
نمایش نسخه قابل چاپ
من اصلا شوهر اینجوری نخواستم من فقط یه سر پرست خواستم
سلام.
خانم خادم الرضا، فکر میکنم حدود سی سال سن داشته باشید. گمان مسکنم الان خیلی زود باشه برای اینکه به خانه سالمندان فکر کنید.
پیش بینی منفی ای که دارید نسبت به اینکه حتما کارتون به خانه سالمندان بکشه، از چی ناشی میشه؟
شما میتونید فرزندتون رو جوری تربیت کنید که مادرش رو فردی ارزشمند بدونه و اگر هم خدایی نکرده در سنین بالا نیاز به مراقبت پیدا کردید، فرزندتون رهاتون نکنه. اما گمان نمیکنم برای یک پسر، راحت باشه قبول کنه مادرش فقط به خاطر سرپرست داشتن یا تامین مالی شدن، با کسی ازدواج کرده که وفادار بهش نبوده. و گمان نمیکنم این فرزند، بعدا خشمش از مادرش رو به راحتی بتونه رفع کنه. و برعکس شما، فکر میکنم با چنین ازدواجی، احتمال اینکه در اینده فرزندم، آن هم فرزند پسر، رهایم کنه، خیلی بیشتره.
الان در سنی هستید که هم توانایی تغییر و رشد دارید، هم انقدرتجربه از زندگی کسب کرده اید که بتونید با پختگی بیشتر ادامه مسیر زندگیتون رو پیش ببرید. واقعا خیلی زوده که تسلیم چنین تصمیمی بشید فقط به خاطر ترس.
حالا حداقل یه ده پانزده سال دیگه تلاش و صبر کنید، اگر شرایطتون رو خودتون نتونستید در کنترل بگیرید، بعد به فکر سرپرست باشید.
شاید وضع مالی خیلی خوب ایشون باعث شده فکر کنید که اگر ردشون کنید فرصت از دست داده اید. اما شرایط سنی و توانایی های یالفعل و بالقوه ی زیادی دارید که چنین انتخابی میتونه قطعا اونها رو هم بسوزونه.
یک نفر در آشنایان ما، در سن ۱۶ سالگی ازدواج کرده بود و یک سال بعدش هم باردار شده بود و در دوران بارداری متوجه اعتیاد همسرش شد و طلاق گرفت. خودش شروع به کار کرد. چند سالی خونه پدرش بود و البته اونقدر عزت نفس داشت که کرایه اتاقی که توش زندگی میکرد رو علیرغم مخالفت پدر و مادرش، پرداخت میکرد. و کم کم هم تونست خودش خونه کوچکی بگیره و مستقل بشه. نذاشت دخترش هم کمبودی حس کنه. مورد هم براش پیش میومد ولی میگفت نمیخوام دخترم زیر دست ناپدری باشه. تا ابنکه بالاخره دخترش رو به ثمر رسوند، دانشگاه فرستاد، و دخترس هم ۲۴ سالگی ازدواج کرد. و او یک سال بعد از ازدواج دخترش، به خواستگاری که انسان خوبی بود و عروس و داماد هم داشت ولی چندین سال بود خانمش فوت کرده بود، و البته برای این زن قوی واقعا ارزش قایل بود جواب مثبت داد و ازدواج رسمی کردن و تنها خانم اون آقاست و با عزت و آرامش داره زندگی میکنه.
تسلیم ترس هاتون نشید. بلکه از ترس ها به عنوان ابزاری برای انگیزه رشد استفاده کنید.
باز هم توصیه میکنم اون پیجی که معرفی کردم رو بررسی کنید. مطمینم اگر شناختتون نسبت به خودتون بیشتر بشه، مدیریت بهتری بر خودتون و ترس هاتون خواهید داشت و خودتون رو هدر نخواهید داد.
راستی چند تا سوال.
چرا گمان میکنید ازدواج با ایشون، شما رو از خانه سالمندان رفتن نجات خواهد داد؟
اطلاعی دارید شما چندمین همسر ایشون قراره باشید؟ مطمین هستید اولیش هستید؟!؟
با چه تضمینی فکر میکنید اموال ایشون به باد نره زمانی؟؟
این رو صد در صد میتونم بگم که اقایی که میاد خواستگاری و چند همسری رو حق خودش و دارای مجوز شرعی! میدونه، در دوران محردیش هم صیغه کردن های یک روزه و چند روزه رو حق مسلم خودش میدونسته و متاسفانه فقط یک موجود هوسباز هست که شرع شده وسیله توجیه هوسبازی هاش. ضمن اینکه از نظر سلامتی هم احتیاط داره.
بعد از شما هم به چهار تا زن رسمی اکتفا نخواهد کرد و الی ماشالله صیغه را ادامه خواهد داد.
حالا واقعا یک کسی که خودش رو خادم الرضا نام گذاری کرده، اونقدر از خدا ناامیده که در سن سی و چند سالگی، فقط به خاطر ترس از خانه سالمندان به چنین موردی تن بده؟
.
.
.
خانم خادم الرضا، زن موجود فوق العاده قوی است. باور کنید. مردا فقط زور بازوشون بیشتره. ولی در مسایل دیگه اگر بگم زن قویتره، حرف بیجایی نزده ام.
راستی با تله ها یادمه آشنا بودید. فکر نمیکنید در یک تله فکری افتاده اید؟ اگر بتونید شناساییش کنید و به درستی مدیریتش کنید، خیلی نتایج بهتری خواهید گرفت.
.
.
مساله شما چیز غیرقابل حلی نیست. امیدوارم برای مساله ای که قابل حل هست، تصمیمی نگیرید که شما رو در برابر مسایل واقعا غیرقابل حلی قرار بده.
- - - Updated - - -
سلام.
خانم خادم الرضا، فکر میکنم حدود سی سال سن داشته باشید. گمان مسکنم الان خیلی زود باشه برای اینکه به خانه سالمندان فکر کنید.
پیش بینی منفی ای که دارید نسبت به اینکه حتما کارتون به خانه سالمندان بکشه، از چی ناشی میشه؟
شما میتونید فرزندتون رو جوری تربیت کنید که مادرش رو فردی ارزشمند بدونه و اگر هم خدایی نکرده در سنین بالا نیاز به مراقبت پیدا کردید، فرزندتون رهاتون نکنه. اما گمان نمیکنم برای یک پسر، راحت باشه قبول کنه مادرش فقط به خاطر سرپرست داشتن یا تامین مالی شدن، با کسی ازدواج کرده که وفادار بهش نبوده. و گمان نمیکنم این فرزند، بعدا خشمش از مادرش رو به راحتی بتونه رفع کنه. و برعکس شما، فکر میکنم با چنین ازدواجی، احتمال اینکه در اینده فرزندم، آن هم فرزند پسر، رهایم کنه، خیلی بیشتره.
الان در سنی هستید که هم توانایی تغییر و رشد دارید، هم انقدرتجربه از زندگی کسب کرده اید که بتونید با پختگی بیشتر ادامه مسیر زندگیتون رو پیش ببرید. واقعا خیلی زوده که تسلیم چنین تصمیمی بشید فقط به خاطر ترس.
حالا حداقل یه ده پانزده سال دیگه تلاش و صبر کنید، اگر شرایطتون رو خودتون نتونستید در کنترل بگیرید، بعد به فکر سرپرست باشید.
شاید وضع مالی خیلی خوب ایشون باعث شده فکر کنید که اگر ردشون کنید فرصت از دست داده اید. اما شرایط سنی و توانایی های یالفعل و بالقوه ی زیادی دارید که چنین انتخابی میتونه قطعا اونها رو هم بسوزونه.
یک نفر در آشنایان ما، در سن ۱۶ سالگی ازدواج کرده بود و یک سال بعدش هم باردار شده بود و در دوران بارداری متوجه اعتیاد همسرش شد و طلاق گرفت. خودش شروع به کار کرد. چند سالی خونه پدرش بود و البته اونقدر عزت نفس داشت که کرایه اتاقی که توش زندگی میکرد رو علیرغم مخالفت پدر و مادرش، پرداخت میکرد. و کم کم هم تونست خودش خونه کوچکی بگیره و مستقل بشه. نذاشت دخترش هم کمبودی حس کنه. مورد هم براش پیش میومد ولی میگفت نمیخوام دخترم زیر دست ناپدری باشه. تا ابنکه بالاخره دخترش رو به ثمر رسوند، دانشگاه فرستاد، و دخترس هم ۲۴ سالگی ازدواج کرد. و او یک سال بعد از ازدواج دخترش، به خواستگاری که انسان خوبی بود و عروس و داماد هم داشت ولی چندین سال بود خانمش فوت کرده بود، و البته برای این زن قوی واقعا ارزش قایل بود جواب مثبت داد و ازدواج رسمی کردن و تنها خانم اون آقاست و با عزت و آرامش داره زندگی میکنه.
تسلیم ترس هاتون نشید. بلکه از ترس ها به عنوان ابزاری برای انگیزه رشد استفاده کنید.
باز هم توصیه میکنم اون پیجی که معرفی کردم رو بررسی کنید. مطمینم اگر شناختتون نسبت به خودتون بیشتر بشه، مدیریت بهتری بر خودتون و ترس هاتون خواهید داشت و خودتون رو هدر نخواهید داد.
راستی چند تا سوال.
چرا گمان میکنید ازدواج با ایشون، شما رو از خانه سالمندان رفتن نجات خواهد داد؟
اطلاعی دارید شما چندمین همسر ایشون قراره باشید؟ مطمین هستید اولیش هستید؟!؟
با چه تضمینی فکر میکنید اموال ایشون به باد نره زمانی؟؟
این رو صد در صد میتونم بگم که اقایی که میاد خواستگاری و چند همسری رو حق خودش و دارای مجوز شرعی! میدونه، در دوران محردیش هم صیغه کردن های یک روزه و چند روزه رو حق مسلم خودش میدونسته و متاسفانه فقط یک موجود هوسباز هست که شرع شده وسیله توجیه هوسبازی هاش. ضمن اینکه از نظر سلامتی هم احتیاط داره.
بعد از شما هم به چهار تا زن رسمی اکتفا نخواهد کرد و الی ماشالله صیغه را ادامه خواهد داد.
حالا واقعا یک کسی که خودش رو خادم الرضا نام گذاری کرده، اونقدر از خدا ناامیده که در سن سی و چند سالگی، فقط به خاطر ترس از خانه سالمندان به چنین موردی تن بده؟
.
.
.
خانم خادم الرضا، زن موجود فوق العاده قوی است. باور کنید. مردا فقط زور بازوشون بیشتره. ولی در مسایل دیگه اگر بگم زن قویتره، حرف بیجایی نزده ام.
راستی با تله ها یادمه آشنا بودید. فکر نمیکنید در یک تله فکری افتاده اید؟ اگر بتونید شناساییش کنید و به درستی مدیریتش کنید، خیلی نتایج بهتری خواهید گرفت.
.
.
مساله شما چیز غیرقابل حلی نیست. امیدوارم برای مساله ای که قابل حل هست، تصمیمی نگیرید که شما رو در برابر مسایل واقعا غیرقابل حلی قرار بده.
خانوم پو ممنونم از شما
منکه نمیخواستم الان پاسخ مثبت بدم
گفتم خیلی از این خواستگار نماها دارم
راستش دو تا مهار در خودم حس کردم یکی بزرگ نباش یکی موفق نباش
بزرگ نباش که همیشه وابستم
موفق نباش که هی به خودم میگم تو موفق نمیشی تو یه زندگی خوب نخواهی داشت تو یک زندگی خوشبخت همراه با تعهد همسر نخواهی داشت کلا حس میکنم تو هیچی موفق نمیشم
منتظر شوهر خوبم نه امیدوار به رسیدن بهش
انتظارمم هی سر میره هی داغون میشم
خودم میدونم خوشبختی واقعی یک حس درونیه به داشتن خونه ماشین بچه همسر نیست یک وقتی ادمها نون خشک میخورن ولی انقدر عزت نفس دارن که ادم مات مبهوت میمونه
احساس میکنم خدا با من شوخیش گرفته هرچی میخوام بهم نمیده
بهش میگم حد اقل اون چیزهایی که دارم برام نگه دار سریع ادمهایی رو جلوم میاره که هیچی ندارن بهتره بگم همه چیز زندگیشون از دست دادن
من در جریان جدایی بیمار شدم و جدای کلا این بیماری و حسهاش اعتماد بنفسم داغون شد
اون خادم الرضایی که انقدر محکم صحبت میکرد در عین انعطاف که دیگران میگفتن بیا برای ما کار کن حالا بخاطره نبود اعتماد بنفس و تند صحبت نکردنم مجبورم سکوت کنم اینم منو ازار میده
و شما به نکته خوبی اشاره کردید
من اعتماد بنفسم ضعیف شده
در اصل مشکل زندگی من اینه
سلام
ببخشید یه مواردی خدمتتون میگم :
شما و همسرتون بنا بر هر دلیلی جدا شدید ،،،یعنی در یه دوره ای یه تصمیمی داشتید .
فرمودید د رجریان جدایی یه مسائلی براتون پیش اومد از نظر روحی .
به نظرم این کارها را انجام بدید :
* پذیرش و قبول این تصمیم و عدم محاکمه خودتون ( فکری و روحی )
*بازسازی کودک درونتون ! و آشتی با خودتون
*ادامه روند زندگی با دید مثبت و اینکه از خدا همش خوبی ست .
* دوری از تله رها شدگی ( اینک هفش فکر کنید قراره همه چیز از شما گرفته بشه و در آینده اتفاق های وحشتناک بیافته ) - دکتر شیری یه مبحث داره در این موضوع می تونید مطالعه کنید .
* احساس می کنم یه خورده در حال مبارزه با خودتون هستید ...این باعث میشه دیگه انرژی بقیه مسیر براتون سخت باشه .
-شناسایی مسائل خوبه ،،ولی بیشتر انرژی مون بشه برا توسعه خودمون .
-اگه اعتقاد دارید اعتماد به نفس و عزت نفستون ضعیف شده در این موضوع ، در این مبحث مطالعه داشته باشید و از مشاوره ها بپرسید .
-یه هدف همیشه برا خودتون داشته باشید که بتونید برا خودتون انگیزه ایجاد کنید ( مهارتی - شغلی و ....)
اون کتاب نیروی حال را نمیدونم خوندید یا خیر ....بهتون کمک می کنه .
شاید شرایط سخت باشه ...ولی در روزهای طوفانی ، دریا از ناخدا ،ناخدای خوب می سازه
هر فردی مسائل و درخت غم و یا سختی خودش را داره ،،،به آدم های جامعه نگاه نکنید ،،هر کدومشون مسائل خودشون را دارنند ،،میگن در اون دنیا هر فردی میگه درخت خودم بهتر بود از بقیه .
ان شالله با توکل به خدا این مسائل را حل می کنید .
به نظرم با یه مشاور حضوری مشورت داشته باشید .
سلام عیدتون مبارک
اگر دست خودم باشه تا وقتی پسرم راهی دانشگاه نکنم یه رشته خوب دوست ندارم ازدواج کنم حتی با فرد شایسته
ممکن حالااین وسط فکر الکی بکنم که حالا اگر با فلانی ازدواج کنم چی میشه ولی دلم میخواد اول پسرم برسونم به جایی
اول از همین یکی که من باعثش شدم به دنیا اومد و مسیولشم مواظبت کنم
تعدد بچه خوبه ولی ادم یکی داشته باشه ولی اون بشه وسر المستودع فیها
فقط یک سوال من قدیم خیلی حوصله داشتم مخصوصا قل از ازدواج
الان از حوصلم کم شده شاید به همسر هم فکر کردم چون حوصلم سر رفته میگم شاید با وجود اون انگیزه برای کارام پیدا کنم
دریغ که میدونم با وجود فرد دیگه هم....
به نظرم به اسم خانه سالمندان حساس شدین
من مادرم 5 تا بچه داره
خودش همیشه میگه پیر این آخری ه مبره سرخونه و زندگیش میرم سالمندان
منم بهش میگم زیر 80 سال رو راه نمیدن ( به شوخی )
این سالمندان ممکنه برای همه م اپیش بیاد
یکی از اقوام ما بچه نداشت و زن و شوهر با هم رفتن سالمندان
وای اینجوری نگو حیاط خلوتدلم گرفت اونجا مثل زندان نمیدونم تا اون موقع پولدار میشم تا یه پرستار برای خودم بگیرم
سلام
علاوه بر توصیه های قبل... چند توصیه های جدیدی برای شما دارم.
* اتفاقی که هرگز نیفتاد
شاید برای شما پیش آمده که مثلا نگران از واکنش کسی بودین... مدام فکر میکردین خب الان قرار هست چی بگه؟ چکار کنه؟
اما بعد از اینکه اون شخص رو دیدین و متوجه شدین خیلی عادی برخورد کرده به نگرانی ها و ترس های خودتون خندیدین و گفتین همش همین! چقدر سر این موضع ناراحت بودم.
حقیقت همینه بسیاری از نگرانی ها و ترس های ما در ارتباط با آینده هرگز رخ نمیدن.
* ازش بیشتر بدونم!
مثلا ترس شما چی هست؟ خانه ی سالمندان
خانه ی سالمندان یعنی زندان؟ روی چه حسابی؟
پس باید برم ببینیم اونم از نزدیک، باید فضا رو لمس کنم. در دل ترس وارد بشم و سپس به سؤالاتم پاسخ درست بدم. در نتیجه ترس های من فروکش میکنن، آگاهیم بالا میره و نگاهم تغییر پیدا میکنه.
* بیکاری و هزار درد سر
وقتی احساسات منفی بما هجوم میارن، بهترین راه درگیری ذهنی هست. باید مشغول بشین و وقت فراغت کمتری داشته باشین.
* زمان حال
ما فقط این ساعت رو داریم، نمیشه برای فردای نیامده غصه خورد یا نگران شد. باید ببینیم فردا و فرداها چه پیش میاد و در مسیر رودخانه زندگی رها و جاری بشیم. این بمعنی برنامه ریزی نکردن، انکار و بی خیالی نیست بلکه بمعنی توقف نگرانی ها و ترس های غیر منطقی و از دست ندادن زمان حال هست.
* مثبت اندیشی رو درونتون تقویت کنین.
...............
http://www.hamdardi.net/forumdisplay.php?f=76
* خود شناسی ← خود باوری و تقویت اعتماد بنفس
رجوع به مقالات تالار
مباحث خودشناسی رو پیگیری کنین.( قبلا بهتون دربارش عرض کردیم )
یکسری تکنیک ها هم هست بهتون کمک میکنه جلسات بعدی براتون میگذاریم.