-
هر جور بود باید می رفتی روانپزشک.
حتی اگر استفراغ می کردی توی راه.
حتما برو عزیزم.
یک بار دیگه نوبت بگیر برو.
این بحران رو هم پشت سر می ذاری.
من بهت ایمان دارم. تو تغییرات خیلی خوبی داشتی.
الان هم کمی فشار روت زیاده. از دیگران کمک بگیر. اگر تنها نمی تونی بری از کسی بخواه همراهت بیاد .
-
به خاطر حالت تهوع بر نكشتم خونه. به خا اون نيروي شديدي كع همش توي خودم بهم ميكه تو بايد نابود شي نايودت ميكنم.
-
پوه عزیز؛ می تونی مشاوره تلفنی رو امتحان کنی؟
فردا صبح اولین کاری که انجام میدی این باشه که زنگ بزنی 1480 و از احساساتت و حالتهایی که بهت دست میده بگی.
اونا کمکت میکنند که کمی به خودت مسلط بشی بعدش بتونی بری پیش روانپزشک.
فقط امشب رو صبر کن. اگر می تونی برو یه لیوان شیر گرم کن بخور؛ بعدشم یه دوش بگیر! برو بخواب.
:72:
-
عزیزم گفته بودی که می خوای نماز رو شروع کنی.
در اولین فرصت پاشو وضو بگیر و نماز بخون و از خدا بخواه که این نیروی منفی رو ازت دور کنه.
همین طور که اومدی اینجا و کمک خواستی از اطرافیانت هم کمک بخواه.
حالت رو برای مادرت شرح بده.شده ازش بخواه بیاد پیشت بخوابه و با هم برید دکتر.
ذکر لا حول و لا قوه الا بالله رو زیاد بگو.
-
حالت های شما بخاطر یه فشار روحی شدیده.
عزیزم من هم سالها پیش این حالت را تجربه کردم. چه چیزی اینقدر بهت فشار اورده؟
دوست یا اشنایی کسی را نداری باهاش صحبت کنی اگر نه بیا اینجا بنویس و خودتو خالی کن.
اون زمان یادمه مشاورم به من گفت تا میتونی گریه کن و خودتو خالی کن و نزار اینقدر بهت فشار بیاد. نمیدونم برای شما هم گریه تاثیر داره یا نه.
فقط تنها نمون که خیلی بدتر میشی.
-
سلام دوستان عزیزم.
من هنوز نرفتم دکتر. ولی هفته قبل اتفاقی افتاد که خیلی سبکم کرد.
یه نفرو دیدم که در گذشته فکر میکردم چقدر قدرتمندتر از منه و چقدر رفتارش تحقیرم کرده بود و چقدر از اینکه نتونسته بودم مقابلش از خودم دفاع کنم یا رفتاری قاطع و قوی داشته باشم که نتونه اونجوری تحقیرم کنه ناراحت بودم.
یادمه اون موقع تحقیرها و رفتارهای او اونقدر دردناک بود برام و اونقدر احساس ضعیف بودن درونم ایجاد کرد و اونقدر دلشکسته شده بودم از اون و از سادگی خودم، که باعث شد من برای رفعش، کلی کتاب بخونم، کلی سخنرانی گوش بدم ، حتی من که با خدا قهر بودم از شدت دردش برم باز با خدا درددل کنم، برای اینکه از احساس ضعف خلاص شم، حتی نکات مثبت و قدرتی که اون فرد داشت رو در خودم رشد بدم. مثلا برم شنا یاد بگیرم.
و البته خیلی شاکی بودم از عدالت خدا. که چرا آدمهایی که بدجنسن، موفق ترن.
چند روز پیش خیلی اتفاقی اون فرد رو دیدم. اولش با اخم و تلخ رویی و یه حس خشم و نفرت ازش، و خیلی زورکی سلام کردم بهش. قیافش با همیشه فرق داشت. حتی تیپ و پوشش. قبلا خیلی مرتب و تر و تمیز میگشت و خیلی اجتماعی بود و همه جا هم کارش خیلی خوب راه می افتاد و پیشرفت خوبی میکرد. اما این بار که دیدمش، قیافش کلا درب و داغون بود. و من خیلی تعجب کرده بودم.
چون کنار هم نشسته بودیم، و با اون حال هم دیده بودمش یکم دلم سوخت و شروع کردم احوالپرسی. که چی میکنی و فلان کارت به کجا رسید و ..... . اون هم با یه حالت یاس و شکستگی جواب میداد. کلا همه زندگیش به هم ریخته بود. تمام اون کارهایی که توش به نظر من خیلی خوب پیشرفت میکرد و موفق بود همیشه، به نتیجه نرسیده بود. سرمایش رو باخته بود، از خانوادش طرد شده بود، مایوس، بی انگیزه، بی هدف، داغون.
برام خیلی عجیبب بود که اونقدر داغونه، که داره برای من که زمانی ضعف هام رو به روم میاورد و تحقیرم میکرد درد دل میکنه.
اونجا دیدم من نسبت به اون زمانی که اون تحقیرم میکرد خیلی قوی تر شده ام(اون هم به لطف تحقیرهای خودش) ولی اون نسبت به اون زمانی که من اونو خیلی توانمند میدیدم، اگر ضعیفتر نشده باشه، قوی تر نشده.
دیدن اون با اون حال و مشکلات خیلی شوکه کرده بود منو و تا دو روز براش گریه میکردم. البته گریه ها باعث شد خودم هم از اون حالت فشار سنگین این مدت یکم راحت بشم. مثلا درد قفسه سینه و حالت تهوع و خشمم خییلیییی کمتر شده و این یکی دو روز اخیر خیلییی آرومترم.
دیدنش یه چیزهایی رو برام روشن کرد.
بزرگترینش اینکه گاهی توی این دنیا هم میشه عدالت رو دید. و اینکه شاید من الان اونقدر هم که فکر میکنم بدبخت نیستم.
و اینکه واقعا آدمهایی که فکر میکنیم که دنبال نقطه ضعف در ما میکردن و میخوام قضاوتمون کنن و احیانا تحقیرمون کنن، خودشون اونقدر درگیری و گرفتاری دارن که وقت فکر کردن به ما رو ندارن. و حتی شاید مشکلات بزرگتری هم داشته باشن. پس بهتره اگر هم از کسی رنجی به آدم میرسه، به دل نگرفت و فقط گذشت و رفت.
-
سلام.
من ديكه نميتوتم. انكيزه اي هم ديكه براي تلاض و درنان و اغيير ندلون. اين همه جند ساله دارن الاش ميكنم, جي عوض شد? فقط الكي اداي زتده ها رو درلوردن.
همين.
بعد از اين هم بدبختي هاي بزركتري در لنتظلرمه. ميدونم, مطمئنم هيجي بهتر نميشه. حتي توي اين دنيا كسي به وجود من نيازي تداره كه به هاطر اوت تحنل كتم.
واقعا دليلي براي بودن و ادامه دادن ندارم.
دلم ارامش ميخواد. كي تموم ميشه اين دردها?
كاش خدا حداقل اونقدر دوسم داشت كه نخواد مركم خودكشي باشه.مرك عم اوق زياديه از خدا?
- - - Updated - - -
جقدر غلط تايبي...
با كوشيم امكان ويرايشم فعال نيست
-
عزیزم حتما برای مراجعه به روانپزشکت پیگیری داشته باش. اگر بدونی تمام این احساسات با استفاده از چند روش ساده و یا قرص تمام میشن آیا بازم نمی خواهی به خودت این فرصت رو بدی؟ حداقل این رو هم امتحان کن.
-
سلام.
خانم دلجو, من حدود 5 سال قرص خورده ام قبلا. اخرش همين اشه و همين كاسه.
خودكشي نميكنم. ولي ديكه حال جنكيدن و تلاش هم ندارم. البته واقعا ارزوي مرك دارم.
-
سلام.
امروز یکم حالم بهتره.
نشستم تمام کارهایی که یه جورایی باید انجام بدم و آش کشک خالمه و باید انجام بدم رو نوشتم. یکیش مثلا دفاع از پایان نامم. بالاخره تا اینجاش رو اومدم باید تا آخرش رو برم. نمیشه این آخر کاری ولش کنم.