نظر همه محترمه به شرطی که با تمسخر و کنایه نباشه. لطفا رعایت کنید.
نمایش نسخه قابل چاپ
نظر همه محترمه به شرطی که با تمسخر و کنایه نباشه. لطفا رعایت کنید.
خانوم نازنین غ باز هم عرض می کنم نظر بنده فاقد هرگونه جسارت و توهین بود.و هم چنین پوزخند . برداشت شما متاسفانه اشتباه بود.در هر حال be cool
من از پاسخهايي كه همه شما دوستاي گلم دادن تشكر مي كنم . واقعا همتون هميشه نظر لطف به من داشتيد . نازنين گلم خيلي از صراحت كلامت خوشم مياد عين خودمي ، حس ميكنم اگه ببينمت شايد از لحاظ ظاهري هم خيلي به هم شبيه باشيم .
به هر حال من برايه حل اين مشكل كه حال يه معضل شده اينجا موضوع و ايجاد كردم و قصد ايجاد فضاي پر تنش و ندارم . بازم از همه همتون ممنون و سپاسگزارم
عزیز دلم سلام. به قول یه بنده خدایی مشکل بین عروس و خانواده شوهر تا حدودی طبیعیه. هیچ وقت اجازه نده این حد و مرز طبیعی بیش از اندازه گسترده بشن. به نظر من نباید اجازه می دادی شوهرت چیزی بفهمه. فکر کن دعوای بین تو و مادر شوهرت دعوای بین تو و مادرت بود. بازم میذاشتی شوهرت بفهمه؟ تجربه ی شخصی من نشون میده که متاسفانه مردا در اینجور موارد فقط کارو خرابتر میکنن. پس تا دیر نشده با مشورت پدر و مادرت یه راهی پیدا کن که بتونی آتش خشم مادر شوهرتو خاموش کنی. چون همونطور که میدونی ممکنه خدای ناکرده شعله ی خشمش زندگیتو بسوزونه. فکر کن داری میری با همسایت حرف بزنی، نه با مادر شوهرت.به نظر من در مورد برخورد با خانواده ی همسرت مستقل از همسرت رفتار کن!
ممنون از تو شعله عزيز
نظر خيلي خوبي دادي ؛ شايد بتونم اين كارو من بكنم ؛ اما مادر شوهر من كه نمي تونه به من به چشم همسايه اش نگاه كنه ؛ و چه بهتر كه نمي تونه ، چون اينقدر غرور داره كه حتي با همسايه هاشونم رابطه خوبي نداره . اون از روز اولي كه من وارد خونشون شدم منو با اسم عروس خطاب كرد و دائم سعي كرد بهم بفهمونه اوني كه اونجا نشسته خواهر شوهرته ، اون يكي برادر شوهرته و من مادر شوهرتم كه مي خوام از صفحه روزگر محوت كنم :160:
نمي دونم اين چه قسمتي بود كه نصيب من شد ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!:203:
ديروز كه از سر كارم رفتم خونه ، تو مسير حالم بد شد ، زنگ زدم بابام اومد بردم بيمارستان ، خدا ميدونه ديشب كه از بيمارستان اومدم خونه ، عين يه جسم نيمه جون افتادم رو تخت و تا صبح زير سرم خوابم برد . بيچاره خونوادم .؛ نمي دونم بايد چيكار كنم ؟
همه اينا بخاطر اينه كه مبينم شوهرم پشتمو خالي كرد و منو به مادرش ترجيح داد ، او رفت و حتي نفهميد كه من چقدر تنها مانده ام ، مني كه هيچ گاه تنهاش نذاشتم ... تو بي پوليش ، تو تنهائيش ، تو مريضي اش ، تو غمش ، اما او چه ساده گذاشت و رفت ...
چقدر بي وفائييييييييييييييييييييي
ماندگار عزیزم اینقدر غصه نخور آجی
خدابزرگه مطمئن باش که شوهرتم الان پشیمونه ولی روی برگشتن نداره چند روز طاقت بیار تا هر دو طرف سردبشین بعد بیرون باهم صحبت کنین نه در حضور خانوادهاتون .
یه کم با سیاست رفتار کنی میتونی همه چیزو حل کنی . من اگه تو همون دوران عقدم با شما و اینجا آشنا شده بودم مطمئنم الان این وضعو نداشتم
یه وقتایی ما فقط چوب سادگی و عدم سیاست خودمونو میخوریم تا دیر نشده پاشو و از نو زندگیتو بساز ولی این دفعه با حدو مرزمشخص .
ماندگار عزیزم
واسه چی ضعف نشون میدی آخه؟
اون باید ناراحت بشه اگه تو رو از دست بده تو که نباید ناراحت باشی غصه نخور عزیزم خدا رو شکر کن که هنوز نرفتی سر خونه زندگیت و عقدی
همین الآن تکلیفت روشن شه بهتره عزیزم
ميدونيد يه چيز خيلي عذابم ميده هر چي مي خوام فراموشش كنم نمي تونم ، اونم اينه كه چرا مادر شوهر من با اينكه ميدونه شوهر من چقدر روي من تعصب داره و حساسه ، رفته بهش گفته كه زنت جلو داماد و برادراش بي حجاب بوده و هزار چيزه ديگه كه به خدا روم نميشه بگم ( اخه به كدامين گناه ناكرده ) !!!!
آخه مگه من چه هيزم تري بهش فروخته بودم ، فقط با اين كارش مي خواست شوهرمو به جونم بندازه و اونو عصبي بكنه كه سر من داد بزنه و جلو همه باهام دعوا كنه . به خدا اينبار ديگه كوتاه نميام ، دلمو شكوندن :47::54:، هر چي كه به شوهرم ميگفتم من حجابمو رعايت كرده بودم ، اما تو گوشش نمي رفت كه نمي رفت ، خدا از سر مامانش نگذره . چقدر اخه بعضي از اين بزرگترها تا اين حد بي انصافند ؟؟؟ چرا آخه ؟؟؟:54::54::54::54:
عزيزم اينقدر غصه نخور. مي دونم خيلي سخته. هيچ كدوم از ماها جاي تو نيستم. ولي اصلاً كوتاه نيا. اگر كوتاه بيايي اين كار واسش عادي مي شه. حرمتها خيلي شكسته شده. همش هم به نظر من تقصير همسرت هست كه نمي تونه جلوي مامانشو بگيره. به خدا توكل كن. تو تايپيك مادرشوهر نق نقو و بددهن يه پستي برات گذاشتم برو بخونش. كوتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتاه نيايي ها.
الينا جون و harfe dele عزيز
من وقتي عاشق همسرم شدم ، با اينكه خونواده ام با اين وصلت موافق نبودن ، واقعا عاشقش بودم ، به خاطرش همه چيزو تحمل كردم همه چيزو ، حتي توهينهاي مادرش و نسبت به خونوادم ؛ همش هم به خطر اينكه شوهرمو دوست داشتم و نمي خواستم كه از دستش بدم ولي اينبار خوب جواب محبتهامو داد ؛ خوب حقمو گذاشت كف داستم و گفت به سلامت . حالا مي بينم زيادي از خود گذشتگي به خرج دادم حالا ديگه من كوتاه بيا نيستم كه نيستم آتش خشمم لحظه به لحظه داره بيشترو بيشتر ميشه ، تمركزمو از دست دادم ؛ مي خوام خرخره مادر شوهرم و بجوئم ، كه زندگيمو داره دستي دستي ازم ميگيره