-
سلام.
اگر فكر ميكنيد مناسب شما هستند، شهامت داشته باشيد و با خانواده مطرح كنيد و اگر فكر ميكنيد مناسب شما نيستند به طور كامل با ايشون قطع ارتباط كنيد.
دخترها اگر از پسرى خوششون بياد، با يك نگاه، يك لبخند، حتى با جمله ى عيد شما مبارك كلى اميدوار ميشن و رويابافى ميكنن و حرف هاى اون پسر، كمك ها و خير خواهى هاش رو به خودشون ميگيرن. در حالى كه شايد يك آقا به قول پسرا از رو مرام و معرفت و لوتى گرى اين كار رو بكنه. چيزى كه معلومه اين دختر دل بسته كه شما احساسش كردين وگرنه هيچ دخترى بى منظور دنبال اپلاى كردن واسه يه پسر نميوفته، يا فوقش ميگه كار هست، ديگه اصرارى نداره حتما بريد.
البته شايدم شما حساس شديد كه در اينصورت حضورتون در يك محل كارى (اگر قصد ازدواج با ايشون نداريد) خطرناكه. چون هر لحظه امكان به دام افتادن احساستون هست!
پيشنهاد صريح من به شما اينه:
اگه ايشون رو ميخواين: مطرح كردن با خانواده و خواستگارى
اگر ايشون رو نميخواين: قطع كامل ارتباط با اون خانم و رد شغل.
موفق باشيد.
-
سلام. من سینا هستم. چند هفته قبل این تاپیک رو درست کردم و ازتون کمک خواستم. اول از همه از دوستانی که منو راهنمایی کردن تشکر می کنم. ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم. راستش تو این مدت یک مشکل بزرگ پیش اومد. میشه کمکم کنید؟راستش من تو این مدت هنوز دودل بودم که شرکت ایشون برم با نه. تا اینکه یک روز ایشون به من پیام داد که فشار کارش زیاد هست و با رییس شرکت دعوا کرده. چندتا از نمونه کاراش رو هم برام فرستاد. منم دیدم سرش خیلی شلوغه، اومدم کمکش کنم. چندتا از طرحاش رو آماده کردم و تو بعضی کارها راهنماییش کردم.این مسیله گذشت و بعد از چند روز با من تماس گرفت که می خواد کنار شغلش یه کار جنبی رو هم شروع کنه. از من هم درخواست همکاری کرد. راستش به نظرم کاری که می خواست شروع کنه، کار مناسبی نبود. برای همین یک متن بلند بالا براش نوشتم که این کار مشکلات خودشو داره. بهش گفتم: "شما در شرکت مهمی کار می کنید. بهتره به جای کار جنبی سعی کنید از بقیه همکارا مطالب جدید یاد بگیرید و در حوزه های علمی مختلف فعالت کنین."آخرش قبول کرد. روز بعد گفت از همکارای دیگه خواستم باهاشون همکاری کنم. بعدش گفت هر چی یاد گرفتم برای شما هم می فرستم. بهش گفتم: "این کارو نکن. اگه بفهمن شاید کارتو از دست بدی. نباید برنامه های شرکتو به کسی بیرون شرکت بدی". اما قبول نکرد. گفت مشکلی پیش نمی یاد. اما هنوز قبل از این که شروع کنه یه مشکل بزرگ پیش اومد....رییس شرکت فهمید که می خواد با بخش های دیگه کار کنه و عصبانی شد. بعدشم سرش داد و فریاد کرد و تهدید کرد که اخراجش می کنه. این دختر خانم هم ناراحت میشه و از شرکت میاد بیرون....من داشتم یکی از طرح ها رو آماده می کردم تا براش بفرستم. وقتی براش فرستادم، ماجرا رو برای تعریف کرد. گفت داره استعفا میده. خیلی سعی کردم راضیش کنم این کارو نکنه. ولی گفت: :چند ماهه حقوقش عقب افتاده. تازه از بقیه هم بیشتر کار میکنه. آخرشم گفت همون بهتر که اینجا نیومدی". با همه این حرفا بهش گفتم:" استعفا نده. بعد یه مدت همه چی درست میشه. تازه کلی تجربه جدید پیدا می کنی". ولی زیر بار نرفت. فکر کنم خیلی لجبازه و زود از کوره در میره...وقتی این ماجرا رو تعریف کرد خیلی ناراحت شدم. فکر می کنم تقصیر من بود که شغلش رو از دست داد. من ازش خواستم بره از بخش های دیگه چیزی یاد بگیره. اگه تحریکش نمی کردم این اتفاق نمی افتاد...اون روز وقتی با من صحبت کرد حالش خیلی خراب بود. منم اصلا نمی دونستم باید چی کار کنم. فکر می کردم بابت اتفاقی که افتاده مقصرم. باید ازش عذرخواهی کنم. یک دفعه از دهنم در رفت و گفتم یک قرار بذاریم همدیگه رو ببینیم. اونم قبول کرد ولی گفت به شرطی که چیزی (هدیه ای) برام نیاری و گرنه برای همیشه قطع رابطه می کنم. اول گفت تو لابی هتل قرار بگذاریم ولی بعد گفت یه جای دیگه.راستش اول که گفت بریم لابی هتل یه کم جا خوردم. آخه میدونین بعضی خانواده ها قرار خواستگاری تو لابی هتل میذارن (مثلا تو اصفهان). منم گفتم جاهای دیگه هم میشه رفت که گفت باشه، یه جای دیگه بریم. حالا به من نخندینا! ولی من تا حالا با کسی تو لابی هتل قرار نگذاشتم و نمی دونم اصلا ما رو همین جوری راه میدن یا نه. در ضمن بار اول هم هست که با یه دختر جایی غیر از دانشگاه قرار میگذارم....حالا بگذریم سوال من اینه که:1- چه طوری ازش معذرت خواهی کنم که باعث شدم شغلش رو از دست بده؟ یا اصلا چه طوری راضیش کنم از خر شیطون بیاد پایین و برگرده سر شغل قبلیش؟ هر چند فکر نکنم فایده ای داشته باشه چون از الآن راه افتاده دنبال کار و میگه یه کار پیدا کردم بیا با هم بریم.2- این سوال یه کم بچگانه است ولی کجا قرار بگذاریم؟ تو لابی هتل یا جای دیگه؟ آخه نمی خوام یه وقت کسی از آشناها من رو با یه دختر ببینه و شر درست شه؟ راستی به صرف نوشیدنی هم دعوتش کنم یا نه؟3- براش چه هدیه ای ببرم؟ هرچند گفته برای چیزی نیار ولی اون خیلی برام چیزی آورده و فکر کنم زشت باشه دست خالی برم. خودم می خوام براش یه کتاب ببرم. به نظرتون خوبه؟ آخه من معمولا کتاب هدیه می دم.ببخشید پرحرفی کردم و سوالای بچه گانه پرسدم. دوباره از دوستانی که در این مدت من رو راهنمایی کردن تشکر می کنم.
-
سلام اقا سینا.. به نظر من یه کافی شاپ باهاش قرار بذارین ، میتونین به صرف قهوه یا هر نوشیدنی که خودش انتخاب کنه دعوت اش کنید و صحبت کنید، در مورد هدیه، به نظرم هیچی نبرین، خودشم هم تاکید کرده، موضوع گفتگو رو هم در مورد اتفاق کاری که براش پیش اومده انتخاب کنید و در همون مورد صحبت کنید، به خاطر اینکه شما تو پست های قبلی اتون اشاره کردین که برای ازدواج نمیتونین فعلا بهش فکر کنید.. اما خوب ممکنه بعدا ببنید اتفاقا کیس خوبی هستش و جدی بشین. از این فرصت میتونین تا حدودی شناخت نسبی از دخترخانم پیدا کنید.. درمورد این که اقوام ببنید هم هیچ نگرانی نداشته باشین.. مگه شما به خودتون شک دارین؟ چه اشکالی داره هر دو عاقل و بالغ هستین ، این ملاقات رو هم خیلی ساده و عادی برگزار کنید.. راستش اصلا دوست ندارم پیش داوری کنم و حدس و گمان بزنم.. اما خب یه جورایی شواهد نشون میده دختر خانم به شما علاقه دارن.، خدا رو چه دیدی شاید قسمت هم باشین.. البته اگه به سمت جدی شدن رابطه اتون پیش رفت قطعا به اندازه کافی برای بررسی و شناخت وقت بگذارین.. براتون بهترین ها رو ارزو میکنم.. موفق باشین
-
لام
بهتره تو یه کافی شاپ قرار بذارین و یک سری کتاب و جزوه با خودتون ببرید و جوری وانمود کنین که انگار جلسه کاری با هم گذاشتین..تا اگه کسی هم دیدتون با خیال راحت بگین که یه ملاقات کاری بود و راجبه
برنامه های شرکته
البته اگه کسی هم ببینتتون خوبه.. چون شما رو از این فشار روانی و تعصبات و خجالت بی مورد ازاد میکنه و کمی قبحش براتون میریزه..
قبل از ایشون اونجا باشید تا کمی شرایط محیط براتون عادی بشه .. وقتی ایشون اومدن بعد از احوال پرسی و این حرفا ازشون سوال کنین چی میل دارن و بعد سفارش بدین.. و چیز عجیب غریب سفارش ندین
خیلی رسمی و خشک نباشین.. باب حرف زدنو شما باز کنید ..
از اینکه کسی شمارو ببینه ترسی نداشته باشین..
ایشون در حال تست کردنه شما هستند و واسه همین موضوعه کادو رو پیش کشیدن.. الان منتظرن ببینن شما چه عکس العملی نشون خواهید داد..
کادو خریدنه شما یعنی ابراز علاقمندی .. ولی اگه نمیخواهید علاقه ای شکل بگیره به همون کتاب دادن بسنده کنید
-
سلام دوستان من دوباره برگشتم. از همتون بابت راهنمایی متشکرم. میشه بازم کمکم کنید. واقعا توی دوراهی موندم. تو پست قبلی گفتم به دلیل مسایلی که پیش اومد این دخترخانم تصمیم به استعفا گرفت. بعد از این مسایل قرار گذاشتیم هم دیگه رو ببینیم. به پیشنهاد ایشون رفتیم کافی شاپ. ایشون هم با همون ظاهر ساده همیشگی اومد. فقط این بار به جای مقنعه شال انداخته بود و موهاش از زیر شال بیرون زده بود. ولی از نظر من حجابش کامل بود. منم براش یه کتاب هدیه بردم. اول قبول نکرد. ولی گفتم فکر کن این هم مثل اون همه جزوس که بهت قرض دادم. آخر قبول کرد و بعدا هم که خوندش خیلی خوشش اومد و تشکر کرد. البته این کتاب هم یه کتاب معمولی نبود...یه رمان عاشقانه بود... دو ساعت با هم حرف زدیم. دوباره سعی کرد منو برای مهاجرت قانع کنه. فهمیدم با تمام خواهر و برادراش قصد مهاجرت داره. راستش منم از مهاجرت بدم نمی یاد. به خصوص که شرایط من برای مهاجرت از ایشون هم بهتره. من به دو زبان فرانسه و انگلیسی مسلطم و امتیازم هم از ایشون بیشتره. ولی موندم با خانوادم چی کار کنم. من تک فرزندم. درسته با خانوادم و در واقع با کل فامیلم اختلافات اعتقادی زیادی دارم و لی فکر نمی کنم تنها گذاشتن اونا سر پیری کار درستی باشه. آخه اونا که غیر از من کسی رو ندارن. ولی از اون طرف هم اون قدر تو کارهای من دخالت می کنند گه گاهی دلم می خواد برای همیشه از این خانواده و فامیل متعصب جدا شدم.با این شرایط ازدواج من و این دختر خانم غیر ممکن به نظر میرسه. نه من می تونم خانوادمو سر پیری تنها بگذارم و نه ایشون میتونه به خاطر من از خانوادش جدا شده و ایران بمونه. در مورد این مسایل با هم صحبت کردیم و ایشون هم قصدش برای مهاجرت جدی هست اما مشکلات من رو هم قبول داره. با وجود این موانع نمی دونم چرا رابطه ما کمرنگ تر نشده که هیچ، گاهی وقت ها پر رنگ تر هم شده. من دست آخر قبول کردم برم شرکت ایشون تا شاید بتونم به ایشون کمکی بکنم و فشار کاریش کم بشه و شغلش رو هم حفظ کنه. ایشون هم خیلی استقبال کرد. با وجود مشکلاتی که با رییسش داشت خیلی تلاش کرد تا من جذب شم. وقتی گفتم دارم میام شرکت برای ملاقات حضوری خیلی خوشحال شد. هر چند دقیقه پیام می داد که چی شد. اومدی یا نه؟ فکر می کردم تو شرکت میاد استقبالم. ولی نیومد... فقط پیامکی با هم در ارتباط بودیم. یعنی از اون پیام های خاص می داد...مثلا می گفت به شما افتخار می کنم و از این حرفا...بعد چند روز گفت که دیگه نمی تونه اینجا کار کنه و می خواد بیاد بیرون. خیلی ناراحت شدم... راستش من فقط به خاطر شخص ایشون تصمیم گرفتم این شغل رو قبول کنم...چون می خواستم بیشتر با هم باشیم... اوایل خیلی استقبال کرد... حتی گفت باید میزامون کنار هم باشه. اما بعد یه دفعه گفت می خواد بیاد بیرون. گفت خیلی ناراحته که نمی تونیم با هم کار کنیم... ولی با ریاست واقعا به مشکل خورده...گفت کاش اینجا بودی تا برات گریه می کردم...هر چند خیلی کمک کرد که منو ببره تو شرکت ولی الان میگه اینجا قدرتو نمی دونن...بهتره که نیایی...علیرغم این مسایل، رابطه ما کمرنگ تر نشد. ما دوباره قرار گذاشتیم و رفتیم کافی شاپ. اون هم در کمتر از دو هفته... گفت قراره خیلی با هم بیرون بریم....و جالبه که نمی گذاره من حساب کنم... راستش رابطمون مثل موج مربعی بالا پایین میشه. خوشبختانه تا حالا هیچ وقت دعوا نکردیم... اما گاهی وقتها احساس می کنیم بیش از حد احساساتی شدیم... این مواقع رابطمون کمرنگ میشه و شاید تا یه هفته از هم بی خبر باشیم. اما بعد دوباره شروع میشه... این جور مواقع یه نفر دوباره سر صحبت رو باز میکنه... ایشون رو نمی دونم ولی من واقعا دلم براش تنگ میشه... هر وقت تو محیط کار براش اتفاقی می افته و به من میگه واقعا ناراحت می شم...دلم می خواد براش کاری کنم.... انگار واقعا با من نسبتی داره...انگار واقعا همسرم هست... راستش از اون چیزی که می ترسیدم اتفاق افتاده...احساس می کنم واقعا بهش وابسته شدم... واقعا دوستش دارم... قبلا خیلی سعی می کردم تو صحبتام ملاحظه یه سری مسایل رو بکنم...اما الان گاهی وقتا از دستم در میره...خیلی راحت بهش میگم بیا بریم بیرون و اون هم قبول میکنه...با این حال در رابطه ما هنوز "شما" تبدیل به "تو" نشده...ببخشید خیلی حرف زدم. الان شب و روزم شده فکر این دختر خانم. حالا دو تا سوال دارم. ممنون می شم راهنماییم کنید.1- اولیش درباره مهاجرت هست. راستش من خودم قبل از آشنایی با این دخترخانم هم به مهاجرت فکر می کردم. الان هم که با ایشون آشنا شدم فرصت خوبی هست. چون هم تنهایی مجبور نیستم برم. هم اینکه خواهر و برادر ایشون خارج هستن و ما اگه بریم حداقل روزای اول از بابت مسکن نگرانی نداریم. اما از اون طرف پدر و مادرمو چی کار کنم؟ من تک فرزندم. اونا غیر از من کسی رو ندارن. علیرغم تمام اختلافاتی که با من دارن هرچی فکر می کنم می بینم کار درستی نیست سر پیری تنهاشون بذارم و پولاشونو بردارم برم اون ور آب. چی کار کنم؟ مهاجرت کنم یا نه؟2- می خوام یه بار برای همیشه این مسایل رو با این دختر خانم مطرح کنم و ازش تقاضای ازدواج کنم. چه طوری بهش بگم که از دستم ناراحت نشه؟ می ترسم از دستم عصبانی شه و بذاره بره. خوشبختانه ما تا حالا با هم دعوا نکردیم. از مشکلات من هم خبر داره. به نظرتون میشه امیدوار بود؟ حالا چه طوری بهش بگم؟ ممنونم که وقت گذاشتین و نوشته های منو خوندین
-
سلام
نمیخوام بگم شما اینطور هستید و اینطور فکر میکنید و یا بدبین بشید. فقط میخوام این سؤالا رو از خودت بپرسی. چقدر با این خانم آشنایی دارید. منظورم این هست که واقعا شناختتون کافیه؟
بهتره که اگر خواستگاری هم رفتید و.... ، حتما به یک مشاور ازدواج خوب هم مراجعه کنید. احتمالا جواب این خانم مثبت باشه.
رابطه شما احساسی شده. برای انتخاب حواستون رو جمع کنید.
در مورد تصمیم به خارج شدن از کشور هم فکر میکنم اگر خوب فکر کنی و تحقیق کنی راحت تر میتونی تصمیم بگیری. همه جوانب رو بررسی کن، یکیش پدر و مادرت.یکیش اهداف خودت در زندگی، یکیش روحیاتت(زندگی در کشور دیگه)، یکیش امکاناتت در حال و آینده چه در ایران یا در خارج از کشور، واقعیات، تغییرات، ارزش هات و .....
ضمنا فکر نکن حتما همه چیز عالیه چون شرایط دختر خانم ،(از نظر بودن برادراش و ...) اینجوریه. خارج رفتن یه چیزه، ازدواج با این خانم یه چیز. این دو تا از هم جدا هستن. اینطور فکر نکن که با این خانم ازدواج کنم هم فاله و هم تماشا. نه. هر کدوم به جای خودش. میخوام بگم قصدش برای خروج از کشور، باعث نشه ناخودآگاه بعضی مسائل رو نبینی.
بازم میگم منظور من نامناسب بودن این خانم برای شما نیست اما با چشم باز انتخاب کردن است.
موفق باشید.
-
ببخشید من بهتون گفتم نمیخوام نظر منفی بدم. اما فکر میکنم بد نباشه کمی به این موارد توجه کنی. اینها رو میگم که بیشتر بررسی کنید که اگر درستند دقت کنید و اگر هم من با توجه به صحبتای خودتون اشتباه میکنم که هیچی.
ایشون به نظر می رسه که زیادی احساسی و شاید کمی هم خودخواهانه عمل میکنه. اول به شما میگه به اصرار که برید پیشش در اون شرکت، بعد به خاطر مشکل خودش با رئیس میگه میخوام استعفا بدم و اینجا قدرتو نمیدونن توام بیا بیرون تا با هم باشیم. خب اگر خیلی شناختی از محیط کارش و رئیسش نداشت نباید شما رو وادار میکرد. اصلا خودتون می خواستید به اون شرکت برید؟ با روحیات و ... شخص شما میخوند؟ حالا که رفتی میخوای بمونی؟ اساسا شما خودت چی میخوای؟
ضمن اینکه بهش گفتید نمی خواید مهاجرت کنید به خاطر پدر و مادرتون که پیر هستند و تنها فرزندشان هستید(من نمی گم دلیل شما درسته یا غلط)، اما ایشون باز به شما اصرار کرده که بیا بریم و فلان. خب این یکم نشوندهنده اینه که ایشون به منافع یا مصالح شخص شما در مواردی که متناقض با خودش باشه ممکنه خیلی اهمیت نده. درک متقابل.
در مورد حمایت کردن، بسیار خوبه . اما در بعضی موارد ممکنه برای طرف مقابل و خودتون خوب نباشه. دکتر بابایی زاد در یه برنامه ای در مورد بازی های روانی صحبت می کرد. مثلا به خاطر سابقه کودکی که داشتیم یا .... ناخودآگاه میخوایم نقش ناجی رو داشته باشیم و مثلا ممکنه به خاطر برطرف شدن حس کمبودای مختلف خودمون باشه.
حمایت کردن هم باید آگاهانه و بالغانه باشه.
(شاید شما اصلا همینطور بالغانه حمایت میکنید، منظورم مشکل داشتن شما هم نیست اما میخوام حواستون رو جمع کنید.)
در نهایت قبل از هر تصمیم نهایی، مشاوره ازدواج خوب میتونه راهنما باشه.
-
سلام دوستاندر ابتدا از خانم یا آقای زلال که لطف کردن راهنمایی کردن تشکر می کنم. من و این دخترخانم هر دو در زندگی مشکلاتی داشتیم و داریم. ایشون پس از جدایی والدینشون کمی مشکلات مادی پیدا کردن. البته نه اون قدر که محتاج کسی باشن. قبلا تو دانشگاه با ماشین میومد و گوشی مدل روز داشت اما الان این چیزا رو نداره. با این حال حتی اون زمان هم که وضع مالی خوبی داشت ظاهر ساده ای داشت. یعنی کسی به راحتی نمی فهمید که وضعشون خوبه. اما بعد از جدایی پدر مادرش به مشکل خورده. وقتی بعد از چند سال دوباره دیدمش احساس کردم کمی شکسته شده. اعتراف کرد که مدتی افسردگی داشته و این کارو هم قبول کرده تا از خونه بیاد بیرون. یک مسیله ای که تا حالا نگفتم و شاید بهتر بود از اول می گفتم اینه که من هم یه دوره افسردگی رو تجربه کردم که منجر به کاهش وزن شدید هم شد. مدتها در منزل تنها بودم و تعصبات و افراط والدین و فامیلم مانع از فعالبت های اجتماعی من می شد. حتی وقتی پزشکی احتمال افسردگی من رو به خانواده گوشزد کرد هیچ کس توجهی نکرد و همه گفتن:" دکتره بی خود گفته!". این مسیله منجر به افت تحصیلی شدید من شد و من که زمانی شاگرد اول بودم یه ترم نزدیک بود مشروط شم و همه استادام تعجب کردن. ولی با نصیحت اساتید دوباره با هزار مصیبت خودمو بالا کشیدم و به شرایط قبلی برگشتم. همون موقعا بود که با این دختر خانم آشنا شدم....وقتی از سربازی برگشتم مدتی بیکار بودم و دوباره همون افکار سراغم اومد. رفتم کلاسای مختلف اسم نوشتم تا دوباره مثل قبل نشم. ولی با همین کلاس ها هم خوانوادم موافق نبود. تا میام یه کم آهنگ گوش بدم، میگن اینا چیه گوش میدی. تو خونه ما یه سره شبکه قرآن روشنه و حتی تو ماشین هم مجبورم رادیو قرآن گوش کنم! خانواده من تا این حد متعصبن! منم از بیکاری به پوچی رسدم. خانواده هم هیچ کاری برای من نمیکنه. نه به فکر کار منه نه به فکر ازدواجم. فامیل هم که از خانواده متعصب تر. فقط براشون چادری بودن دختر مهمه و لاغیر. الان میخوان دختر یک روحانی رو که یک سال از من بزرگتره برام خواستگاری کنن. همه فامیل میگن ما موافقیم. آخه اینا چی کارن که به جای من تصمیم می گیرن... در پست های قبلی گفتم که خیلی از ازدواج های اینجوری تو فامیل ما به مشکل خوردن. چون همه ظاهربین بودن و تو زندگی هم دخالت میکردن. حتی اسم بچه های فامیل رو هم بعضی بزرگترها تعیین می کردن...نمی خوام منم مثل اونا بشم. با این شرایط فکر می کنم تا همین الانم خیلی لطف کردم که کنار خانوادم موندم. هر کی دیگه جای من بود تا حالا سر به بیابون گذاشته بود...از رفت و آمد با فامیل و صحبت با خانواده هیچ لذتی نمی برم. بدبختانه خواهر و برادر هم ندارم. از تنهایی دارم می پوسم. با وجود تعصبات متحجرانه خانواده و فامیلم شاید هیچ وقت نتونم ازدواج موفقی داشته باشم. حالا وسط این همه تنهایی یه دختر پیدا شده که بتونم از تنهایی در بیام. خودش بهم گفت من جای خواهرتم هر درد دلی داشته به من بگو. از اون طرف اونم گاهی وقتا درد دل میکنه. دلیل مشکلات کاریش هم اینه که تحمل شرایط سخت رو نداره. زمان دانشجویی هم همین طوری. وقتی درسا سخت می شد یا استاد خوب نداشتیم به مشکل می خورد. من اون زمان تو درسا کمکش کردم. الانم می خوام تو کار کمکش کنم. هم کار می کنم هم یکی هست که باهاش صحبت کنم و از تنهایی در بیام. آخه این حرفا رو به دوست های مذکر نمیشه گفت. مسخرم می کنن. ولی ایشون به حرفم گوش میده. تا حالا هیچ وقت اختلاف نظر زیادی نداشتیم. از اون طرف اونم میگه هر وقت شما رو می بینم انرژی می گیرم.در مورد مهاجرت هم... خب راستش من به مشکلات مهاجرت واقفم و البته من هم متقابلا خیلی سعی کردم این مسایل رو به این دختر خانم یادآوری کنم. ایشون هم قبول داره که مهاجرتش شاید موفقیت آمیز نباشه و معلوم نیست تا کی باید منتظر بمونه. آخه میدونین که پروسه مهاجرت در سال های اخیر طولانی تر شده...در مورد نوع روابطمون هم...خب راستش...یه بار وقتی ازش درباره اعتقادات پرسیدم گفت" من با آقایون زیادی دوست هستم...دوستی معمولی نه دوست دختر و دوست پسر.. همون طور که الان با شما دوستم. اما همیشه حریمی بین خودم و آقایون کشیدم که نمی ذارم رابطمون از این حریم فراتر بره". نمی دونم دقیقا منظورش از این حرف چی بود... با این حال در محیط کار بیشتر با خانمها هست و موقع ناهار هم با اوناست. خیلی دور و بر آقایون نیست. ولی خب با من کافی شاپ میاد...با هم تو خیابون قدم می زنیم...البته اون حریم هم بینمون هست...بگذریم...نمی دونم سرانجام این ارتباط چی میشه...واقعا علاقه داره یا همین جوری فقط میخواد دوست اجتماعی باشیم... نظر شما چیه؟ من هم می دونم شاید نتونم باهش ازدواج کنم...اما این رو هم می دونم که با توجه به مشکلات خانوادگی خودم شاید هیچ وقت نتونم ازدواج کنم. از اون طرف از تنهایی دارم دیوونه می شم. دلم می خواد مثل این همه زوج جوون دست زنم رو بگیرم و تو خیابون قدم بزنم... بریم سینما...بریم پارک... اما با این خانواده و فامیل متحجر و متعصب هیچ وقت نمی تونم دختر مورد علاقمو پیدا کنم. همین قدر بگم که خانواده من فکر می کنن آدم های خراب میرن پارک و سینما و حتی اگه زن و شوهری تو فامیل دست همو بگیرن کلی بهشون چیزی می گن. حالا وسط این همه بدبختی این دختر خانم هست که می تونم باهش برم بیرون، تو خیابون قدم بزنیم و مثل همه دخترها جلوی لباس فروشی ها و عطرفروشی ها وایسته تا مغازه ها رو نگاه کنه. از منم انتظار پول خرج کردن نداره...پول کافی شاپ رو هم به نوبت حساب می کنیم. مهربونم که هست...دعوا هم که نمی کنه...چی از این بهتر. شاید نتونم باهاش ازدواج کنم...اما حداقل تا وقتی ایران هست که میتونه همدم من باشه تا از تنهایی در بیام. از اون طرف من هم کمکش می کنم. شاید این کار دست نباشه ولی شما راه بهتری سراغ دارین؟ اگه دارین لطفا بفرمایید.ببخشید این نوشته خیلی طولانی شد...ولی دل پر دردی دارم...ممنونم
-
سلام
به خاطر شرایط سختی که تجربه کردید متاسفم و درکتون میکنم که زندگی در اجبار و تعصب چقدر میتونه سخت باشه.
در مورد رابطه شما و اون دخترخانم سوالی که برای من پیش اومد اینه که چطور وقتی ایشون این رابطه رو یه رابطه عادی میدونه به شما پیشنهاد مهاجرت داده؟
در هر صورت این چیزی که میگم یه نظر شخصیه.شاید من اگر جای شما بودم با این شرایط خانواده و با اطمینان از اینکه نمیخواستم به سبک اونا زندگی کنم به
استقلال فکر می کردم.
من نمیگم حتما با اون دختر خانم ازدواج کنید و مهاجرت کنید.ولی بهتون توصیه می کنم به جای زندگی در شرایطی که براتون خیلی سخته و باهاش موافق نیستید
خودتون سعی کنید زندگیتون رو بسازید.و تمرکزتون رو روی مستقل شدن البته با فکر و منطق بذارین.
-
دیگه یواش یواش داری تصمیمتو میگیری. این دختر به شما علاقه داره والا اینهمه نگرانتون نبود لابلای حرفات حرف ازدواجو پیش بکش ببین نظرش چیه. به نظر من موقعیت خوبیه. محکم باش و تصمیم نهایی رو بگیر تردید نکن. منظورش از ارتباط با اقایون اینه که خیلی ادم متعصبی نیست که بخواد بگه زن و مرد تحت هیچ شرایطی حق حرف زدن ندارند اما خودش ادم بی حاشیه ای به نظ میاد. شخصیتش خیلی شبیه منه. مطمئن باش یکم بری جلو اونم میاد سمتت. پسر امام علی میگه فرصت ها مثل ابر میایند و میگذرند. فرصتو از دست نده. در ضمن مردانه فکر کن و زنانه تصمیم بگیر. محکم برو جلو:104::104::104: