-
همسرم اصرار داره بيا خونه ت،
هرچى ميگم الان مشكل ما كه حل نشده، ميگه اقا جان من تا قيام و قيامت با فاميلات همينم. يه سلامم ك ميداد بهشون دبگه نميده، امروز دم در جلو خودم مامان بزرگم و دايى مو ديد با كمال وقاحت سرشو انداخت پايين رفت. ازينور مامان بابامم ايندفه خيلى نازاحتن، به خدا از همينا روم نميشه برم، خب الان كه وضعم بدتر شد. تازه شرطم گذاشته ازين به بهد مادرم هرجا خواست بره مسافرت من بايد ببرمش و توام دوس ندارى نيا اما حق ندازى نظر بدى.( فك نكيند مادر شوهر من ي ادم سنتى، برعكس ماشين زير پاش ٦٠ ميليون پولشه، وقتيم شوهر داشت تنها با دوستاش ميرفت تركيه ى تفريح، حالا ك شوهرش فرت شده ماشينو پارك ميكنه دم در زنگ ميزنه شوهر من ببره برسونش)
-
الهام جان فک نمیکنم رفتنت فعلا درست باشه
اجازه بده کمی بیشتربابچه های اینجامشورت کنی
صبرکن تامشاورها پاسخ بدن
اینجوری که نمیشه...
-
اخه پاييزه جان ازينورم هى زنگ ميزنه بيا خونه، چقد نامردى منو گذاشتى رفتى، عكساى منو باباشو ديشب برام فرستاده، ميگه جفتتونو باهم از دست دادم، هى ميگه منو خونه تنها گذاشتى رفتى وسط غصه فوت بابام، تو اگه قهر نكرده بودى الان زندگيمون سر جاش بود...
هى داره بهم عذاب وجدان وارد ميكنه. ميگه من قليون نميكشم، مسافرتم ميبرمت، فقط بيا خونه و نخواه با خونوادت احترام بداوم
كاش يكى مشاورارو بگه بيان كمكم، نميدونين چقد غصه خوردم اين روزا ك چه تصميمى درسته
-
ببین الهام جان همسرت هم خدارومیخوادهم خرما...هم میخوادبرگردی هم میخوادهمون موضع خودشوداشته باشه..اگه واقعانگران ازدست دادنته پس بایدتلاش کنه واسه تغییر...مثلا بگه سعی مبکنم باخانوادت بهترباشم...نه اینکه محکم بگه احترام نمیزارم...به نظرم خودش هم دودله فقط الان تحساساتی شده...تاکی میخوای احساسی جلوبری...بایدفکردرست وحسابی بکنی...
اگه الان برگردی به شرط اینه قلیون نکشه ومسافرت بری مشکلت حل میشه؟؟؟مشکل فقط این دوتاست؟؟؟!!!!!خودت هم میدونی نه...
بازدوباره باکوچکترین بی احترامی به خانوادت بهم میریزی خب حق هم داری...اگه واقعا میتونی ندیدبگیری پس برگرد...اماتاکی؟؟؟تواززیرب ه به عمل نیومدی که!!!
آدم بایدبتونه توی زندگی مشترک ببخشه گذشت کنه...خانوادت خون وخونریزی که نکردن پس همسرت نبایداینقدرسفت وسخت بگه احترام نمیزارم
من این حرفشوقبول ندارم...
متاسفانه همسرت بارفتن تویه خلایی احساس کرده ومیخوادزورتراین خلا روپرکنهوباآرامش به کارهاش ادامه بده..وگرنه هیچیش نیست...
به نظرم واسه یه بارهم که شده درگیراین احساسات نشو...
من فردابهمشاورها پیام میدم که بیان تاپیکت...انشالله که ببینن وبیان..
صبورباش
-
سلام خانم الهام
الان شما دنبال تضمیناتی هستی که اگر قراره برگردی، به یک زندگی با ثبات رفتارهای درست برگردی که در اون احساس امنیت وآرامش کنی .
در این صورت وارد فازهای احساسی شدن دوباره تو رو به همون نقاطی میرسونه که از اول مشکل داشتی بنابراین با روشی میانه و معقول دوباره فکر کن ببین دنبال چه هستی.برای خودت ده خواسته رو به ترتیب اهمیتشون لیست کن که در صورت بودن اونها میتونی دوباره با ثبات قدم وارد اون زندگی بشی از طرف دیگه ده خواسته ای که شوهرت ازت داره ومدام این مدت گفته رو لیست کن...بعدش بشین اینها رو بررسی کن....ببین چندتا از اون خواسته ها رو میتونی یا میتونید برآورده کنید...کدوماش اهمیت داره واساسیه کدوماش بی اهمیته.
این کمکت میکنه حداقل برای خودت مشخص بشه مشکل و مساله ت چیه ارزشهای اصلی ای که به خاطرش حاضر شدی وارد زندگی مشترک بشی چی بودن
-
سلام عزیزم
مشاورتون رو ادامه میدین؟
در مورد برگشتنتون من نمیتونم نظری بدم.ولی شاید من اگر جای شما بودم فعلا برنمیگشتم و به همسرم میگفتم گاهی بیرون همدیگه رو ببینیم و جلسات مشاوره رو
هم ادامه بدیم.
توی صحبت ها هم سعی میکردم خیلی منطقی و با لحن آروم و متین در عین حال قاطع انتظاراتم رو بهش بگم.
تا اونجا که یادم میاد مشکل شما بیشتر این بود که همسرت بیشتر وقتش رو بیرون حالا چه با خانواده و چه با دوستاش میگذروند.ولی شما الان بیشتر در مورد رابطه
اون با خانواده شما حرف میزنید تا اون موضوع.
مساله فقط مسافرت بردن شما یا قلیون نکشیدن نیست.مساله عدم مسئولیت پذیری اونه.توی مشاوره هم به نظر من باید بیشتر این موضوع مطرح بشه.
به نظر من الان که اون سعی در برگشت و درست شدن زندگیتون داره تو هم جدی باش و از خواسته های به حق خودت کوتاه نیا.
-
سلام الهام جان
آقای امین خیلی خوب نوشتن ، کمک بزرگیه برات .
ببین واقعیت اینه مردایی که رفیق باز یا بچه نه نه هستن یا اعتیاد به الکل دارن ، درصد کمیشون اصلاح میشن و اون هم به سختی و در مواقع خاص
تازه مادرشوهرتون هم که کمر همت بستن برای خراب کردن زندگیتون ،
نمیدونم کدوم مادری میاد به پسره متاهلش خونه مجردی بده و اینطور راهنماییش کنه
همسر شما اگر معجزه ای رخ نده ، در حالت عادی شاید تغییر کنه اما فکر نکن بیشتر از 20-30 درصد بهتر بشه ،
میخام بگم اگر شما تلاش کنی اگر ایده آلش باشی ، از خیلی خواسته هات بگذری ایشون فکر کن 30 درصد بهتر میشه ، شما با 30 درصد بهبود ایشون مشکلت حل میشه یا نه ؟
مورد بعدی اینکه ، شما چه همسرت باشه چه نباشه فقط و فقط برای خودت تلاش کن قوی شی و کلا زاویه نگاهت به ازدواج و علاقه و زندگی رو تغیر بده به سمت مستقل شدن ، قوی بودن ، به خودمتکی بودن ، انتظار نداشتن ، واقع بینی و...
ولی خودتو سرزنش نکن ، چرا فکر میکنی میشینن میگن به خاطر گوشت زندگیتو بهم ریختی ؟
چرا نمیگی همسرت بخاطر یه گوشت و لجبازی و کینه، تو رو به خونه خودت راه نداد ؟
اصلا بزار همه آدمای شهر درموردت فکر بد کنن ، مگه مهمه؟
اگه همه آدما درموردت فکر خوب کنن ، تو میتونی خوشبختی رو احساس کنی؟
اصلا مگه داریم کسی رو که همه در موردش درست قضاوت بکنن ؟
این واقعیت خیلی زیاد به درد بعد از طلاقت میخوره که :
تو اشتباه داشتی اما چیزی نبود که مجوز اینهمه خطای همسرت باشه ، مشکلات همسرت چیزی نیست که بشه باهاش یه زندگی و خانواده با حداقل نیازهای اولیه رو تشکیل داد.
تو نه داری امتحان پس میدی نه تقاص گناه و..
تو فقط یه انتخاب اشتباه داشتی ، و الان باید پای اشتباهت وایسی
فکر کن رفتی 2متر پارچه خریدی که برای خودت چادر بدوزی ولی 2متر پارچه کمه ، باید 4متر پارچه میخریدی ، پس در نتیجه چادرت کوتاه میشه ،
سعی کردی خودتو توی اون 2متر جا کنی ولی نتونستی چون واقعا نمیشد ، تو فقط یه اشتباه کردی همین
خدا دوستت داره و تو فرصت زندگی داری ، نه آزمونه ، نه بدبختیه نه هیچی ، فقط باید اشتباهتو جمع کنی
یا همین 2مترو سرت کن و باهاش حس خوب داشته باش
یا بزارش کنار
به همین راحتی میتونی زندگی کنی ، خانواده داری ، سلامتی و زیبایی و ... و میتونی به یه معرفت و کمالاتی هم برسی .
خییلی فکر کن
به بعدش
خودتو حسابی واسه بعدش آماده کن ، ولی از مشکلاتت غول نساز
ببین من خواهرم میگفت الهی بمیرم گیسوکمند خیلی محدود شدی و آقاجون بهت گیرمیده و..
ولی واقعا ازین بابت اصلا ناراحت نیستم ، زودتر میام خونه ، دوستامو کمتر میبینم یا توی تایمی میبینم که از کارم مرخصی بگیرم که دیر نرم خونه و وفق دادنهای این شکلی
و مدام به این فکر میکنم که چقدری ها آرزو دارن یه خونه و سایه پدر باشه که بهش پناه ببرن
حالا من بشینم زانوی غم بغل کنم که پدر عزیزو مهربونم یه کوچولو محدودم میکنه
میخام بگم خیلی راحت میشه مشکلاتو توی ذهنت کوچیک کنی و تحملتو بالا ببری
حرف مردم ، محدودیت ، و یه مهر طلاق و چیزای این شکلی درد نیست واقعا
سعی کن نگاهتو عوض کنی
من خودم یه روز با خواهرم رفتم جلسات معاضدت که اجباری باید برن دادگاه و مشاوره بدن ، دو روزم رفتم بیمارستان همراه مادربزرگم ،
کلا وقتی مشکلات لاینحل مردمو دیدم خیلی زیاد خجالت کشیدم ، که به چیزایی مشکل و درد میگفتم .
موفق باشی الهی .
-
سلام
شما ظاهرا اصل قضیه رو فراموش کرده اید و مرتب از رفتار همسرتان با خانواده و مشاوره ای که اون آقای مشاور بهتون داد (بی خاصیت) میگید.
مشکل شما قبل از هرچیز مشروب خوردن، عیاشی و بی مسئولیتی آقا است. بقیه مسائل از جمله برخوردهای اطرافیان شما (که باتوجه به محسنات این آقا احتمالا محق هم هستند) بهانه و فرع هستند. در واقع اگر این نکات منفی در شخص همسرتان نبود احتمالا خانواده شما هم برخورد بهتری داشتند. در واقع خانواده شما حق دارند با این آقا که به جای رسیدگی به همسرش (دخترشان) دنبال بی یندوباری هست سرد و حتی اهانت آمیز برخورد کنند. لابد همسرتان انتظار تشویق و احسنت داره !؟
شما وقتی نزد مشاور می روید باید نکات اساسی که مرکز ثقل مشکلات هستند رو مطرح و چاره جوئی کنید، مشاور هم باید روی همین نکات مانور بده، نه فرعیاتی که اهمیت کمتری دارند یا با حل شدن مشکلات اصلی خودبخود حل می شوند. اصلا فرض بگیرید رابطه همسر شما و خانواده تان گل و بلبل بشه، چه مشکلی از زندگی تان حل میشه؟ شما در خلوت تان با خودتان دو نفر زندگی میکنید نه با خانواده های تان.
اینقدر موضوع رو کش ندید. خیلی صریح و قاطع و با تضمین از این آقا بخواهید دست از رفتارهای زشتش بردارد، مشروب خوردن رو کنار بگذارد، به هیچوجه با اون دسته از افراد رابطه نداشته باشد (قطع رابطه کامل). اگر پذیرفت چه بهتر. اگر نپذیرد شما دو راه بیشتر ندارید یا قبول این وضعیت و عواقب آن برای خودتان و فرزندان آینده تان. یا جدائی. همین، والسلام
آسمان و زمین رو به هم بیاورید از این حالاتی که گفتم خارج نخواهید شد و باید بین همین ها انتخاب کنید. از مشاور هم کاری برنمیاد.
-
سلام، مرسى از همه دوستان ك نظر دادن
راس ميگيد، متاسفانه چون من سر بحث خونوادگى از خونه زدم بيرون الان همه عيباى ديگه كمرنگ شده و انگار مشكل ما همين خونواده ها بودن فقط. ك البته شايد يك سوم موضوع همين باشه،
مشكلاتى كه من باهمسرم و زندكيم داشتم:
-رفيق بازى، كه من به اينكه روز با دوستاش وقت بگذرونه راضى بودم اما خب اون شبهام ياز دلش ميخواست بيرون باشه،( الان داره ميگه ديگه ازين انقاقا نميوفته چون قليون گذاتشم كنار) و خونه مجرديش كه اونم قبىل نكرده، به مشاور گفته اونجا يه واحد خونه ست كه فاميلامونم اونجا جمع ميشن و فقط براى من نيست.
-وابستگيش به خونوادش، كه تو دو سالى كه خونمم حتى اگه از اسمون سنگ بباره بايد هرشب مادرشو ببينه، و همه حرفاى زندگيمونم مامانش در جريان بود كه بهشم گفتم و زير بار نرفت گفت من هيچ خحرفى نزدم.خيلى عذاب وجدان داره نسبت به مادرش، فك ميكنه خدا بچه وو بوجود مياره كه فقط به پدر و مادر خدمت كنه، نميتونه بين وظايف پسرى و همسرى تهادل برقرار كنه، مثلا مادرشوهر من صد بار مسافرت رفته بعد فوت شوهرش، اما اگه بعد دوسال شوهرم ميخواست منو ببره حايى ميگف مامانمم ببرم بايد يه بار.
كه اينم نپذيرفته بود و به مشاور گفته بود من به مامانم وابسته نيستم فقط دوسش دارم.و چون مغازم اونجاست من انقد به مامانم نزديكم و خيلى باهاش وقت ميگذرونم.
- اينكه در واقع ما هيچ تفريحى نداريم باهم، بهرحال اينم بخشيه از زندگيه، كه باهم مهمونى بريم، كه مهموندارى كنيم، مسافرت بريم، اما من اصلا همچين چيزايى رو تحربه نكردم، و وقتى ب همسرم ميگم ميگه دعوت كن خونوادتو هروق رفتن ز بزن من ميام، بارها شد خالم اومد خونه ما ز ميزد رفتن بگو بيان.
-خونواده هامون، كه اين مدتى ك اينجا بودم و بهش فك كردم ديدم واقعا بحش زيادى از ما مشكل ما همينه، شوهر من خيييلى راحت بى احترامى ميكنه ب پدر و مادرم، همين كه ما هيچ جا كنار هم نيستيم و من خميشه تو مهمونيا تنهام، همين كه مهمونى نمياد خونم ، همين كه شوهر من وقت كمى براى من ميذاره(خب بخش بزرگى از وقتش با خونوادشه ك اگه خوب بوديم اونجا كنارش بودم، بخش زيادى از تننايى منم تو خونوادمه كه اكه خوب بوديم كمارم بود، و اصلا وقت خيلى كمترى داشت كه بره سمت دوستاش)يا اينكه هركى با خونواده خودش ميره مسافرت.
-يك سرى خصويات ك اونا ديگه اخلاقشن و فك نميكنم هيچوق عوض شه، مثه لجبازياى بيش از حد كه خيليم بهش افتحار ميكنن خونوادگى .كثل اينكه كوچكترين حركتى بايد تلافى شه از سمتشون و اينكارشونم خيلى دوس دارن، شوهرم هركاو كوچيككى كه ميكنه غرم ميزنه بابتش، كثلا منو ببره دكتر، انگار دوس دخترشم و داره لطف ميكنه، و باعث شده من به سختى ازش انتظارى دشتنه باشم.
- مشكل مالى، كخ هيچىقت برام مهم نبود، چون از طرف بابام تامين ميشم.
-
سلام دوست عزیز
یه سری مشکلات داری که یه دونش توی زندگی هر کی باشه خوشبختی رو خراب می کنه. شناخت من از همسرتون با توجه به حرفهای شما یه پسر بچه ننه بی پول و بی مسئولیت و عیاش و خوش گذران و پررو و بی ادب و لجبازه تازه من صفه خائن رو هم بهش اضافه می کنم.خیانت به زندگیتون. به وقتی که باید برای تو بذاره اما برای دیگران می ذاره. خیانت به پولی که باید برای تو خرج کنه اما برای دیگران میکنه. ببخشید بابت خصوصیاتی که به شوهرت نسبت دادم من در جایگاهی نیستم که یه آدمی رو که نمی شناسم قضاوت کنم. اما منو به عنوان خواهرت بدون که با توجه به تعریفهایی که کردی شوهرت رو اینجوری دیدم.
مگه مشاوره قبل از ازدواج نرفتی یکی از این خصوصیات های بالا باعث می شه مشاور بگه ازدواج نکنید. ایشون کلکسیونی از صفات بارز و برجسته است. نمی خوام نا امیدت کنم اما من اگه جای تو بودم نمی تونستم برگردم و ادامه بدم. شاید مشکل از ظرفیت کم منه اما من با گیسو کمند عزیز خیلی موافقم. و نظرم اینه من لایق بهترین ها هستم و واقعا خواهرانه می گم همه زندگی ها اینقدر با مشکل نیست . اصلا این همه اعصاب خوردی توی یه زندگی طبیعی نیست. این همه ترس و تحمل اصلا طبیعی نیست . من به شخصه جدایی رو مرحله آخر می دونم اما می خوام این رو بدونه که این زندگی که شوهرت برات ساخته از حد استاندارد و طبیعی خیلی پایین تره و یه فکر اساسی کن.
یا وقت بذار شوهرت رو بزرگ کن مشاورت رو هم عوض کن. یا برو به زندگی خودت برس و برای بار دوم با آگاهی با یه آدم باشعور و فهمیده و مستقل ازدواج کن.
امیدوارم آرامش به زندگیت برگرده