چه کمکی بگیرم..
پسره به مادرو پدرم قول داده همجوره مراقبم باشه
اخرین باری که دعوا کردیم سر شیطنتاش بود که من رفتم و گفتم
می خوام جدا بشم گفتم نمیتونم تحمل کنم چون وفاداری برام خیلی مهمه
سه ماه تمام خودشو مادرش اسرارو خواهش کردن برگرد چقدر گریه کرد چقدر غرورشو شکوند
چقدر گفت دوست دارم گفت غلط کردم ..
گفت خیلی ادم بدی ام میدونم
بعد اینهمه اسرارش برگشتم بهش گفتم توروخدا اگه نمیتونی خوشبختم کنی اگه نمیتونی خوب باشیی
بیا توافقی جدا بشیم توروخدا با من بازی نکن
گفتم سر اون شیظنتت خیلی عذاب کشیدم اگر مطمئنی میتونی تغییر کنی برمیگردم
گفت اره...
حالا سر هیچ و پوچ قایم شده و تلفنی به من میگه تموم کنیم...
مادرم به پدرم گفت و پدرم عصبانی شد
گفت کاری نکنید تا اخر فروردین بهش مهلت میدیم اگر نیومد عذرخواهی و از کارش پشیمون نشد
مهرتو میزاری اجرا گفت بهترین وکیلو برات میگیرم
اگر اینوارم پیداش شد حسابشو میرسم و تمام داراییشو پای مهریت میگیرم ازش..
گفت میرسونمش به صفر تا بدونه نباید با دختر من بازی کنه..
چه روانشناسی اخه :302:برم در خونش بگم توروخدا بیام بریم با من زندگی کن ؟
من زندگی به التماس نمیخام
من کار بدی نکردم که!!
اون حتی حاضر نیست حرفاشو به من حضوری بگه !!
همون روزم قطع کرد من انقدر دلم پر بود پیام میدادم اخه چطوری میتونی انقدر سنگ بشی یهو ؟
فقط میگفت بس کن بابا...
نمیفهمم واقعا..
بهش گفتم باشه بس میکنم یروز میاد که تو گریه میکنی و من با ریشخند بت میگم بس کن..
خدا نگذره ازش اینطوری منو خار کرد جلو خانوادم..
- - - Updated - - -
اخه سنشم همچین کم نیست..
راهی برای من نگذاشته..
من نمیخام التماس کنم بگم بیا مشاوره..
هرچقدرم علاقه داشته باشم غرورم دارم!