فردا ميرم تهران خونه خواهرم
ميخام مشاوره برم كه مطمعنشم
خدايا كمكم كن
نمایش نسخه قابل چاپ
فردا ميرم تهران خونه خواهرم
ميخام مشاوره برم كه مطمعنشم
خدايا كمكم كن
دوست عزیز اگه اینجا میای برای راهنمایی گرفتن یه جمع بندی ازحرفهای دوستان بکن مطمئنا نظری که بیشترداده میشه اهمیت بیشتری داره《مثل تماس نگرفتن شما با همسرتون》به نظرمن پست آبی آسمونی خیلی مفیده البته پستهای صفحات قبلی رو نخوندم که درباره اونانظر بدم.نکته دیگه ای که من حس کردم تصمیم به طلاق شماکاملا احساسیست چون دلتون میخواد ایشون تماس بگیره وهنوز روزنه امیدی به زندگیتون دارین.
چیزی را که ازش خیلی میترسین شاید بهترین اتفاق زندگیتون باشه به خدا توکل کنین انشالله بهترین سرنوشت برایتان رقم بخورد:323:
ديشب اتفاقي تو خيابانو پدرم باباشو ديده بود و آوردش خونه. اصلا اونا خبر نداشتن كه ما ارتباط نداريم. فكر مي كردن كه با هم ارتباط داشتيم ميگفت ازش پرسيدم گفته ارتباط داريم.
يعني انقدر براش مهم نيست كه حتي به خونواده اش بگه
وقتي به پدرش حرف زدم فقط مي گفت شرمنده ولي تو هم مقصري
اصل كار مادرشه فقط حرف اون اهميت داره كه اونم فقط به فكر پسرشه
حتما ميگن ولشون كن اون خودش بعد يه مدت برميگرده ، برهم نگشت بشينه خونه باباش
فعلا از تهران رفتن هم پشيمون شدم
کار درست همینه که آدم مسائل زندگیش رو به راحتی بروز نده.
اما شما در تاپیک قبلی هم بعد از مشکلی که پیش اومده بود، به مادر همسرت گفتی. این مورد رو هم به محض وقوعش به پدرش گزارش دادی، دیشب هم که باز تکرار کردی.
این همسر شما و زندگی شماست، چاره ای نیست جز اینکه مسئولیتش رو به عهده بگیری و مسائلش رو حل کنی.
مسائل این تاپیک در امتداد تاپیک قبلی شماست. اگه فکر می کنی زندگیت شایسته ی جدایی نیست، تاپیک قبلیت رو بخون، بشین درست و حسابی به اجزاء زندگیت (نه فقط زندگی زناشویی) و اجزاء شخصیت و روحیات همسرت فکر کن. ببین چه مسیری طی شد که به اینجا رسیدید.
و بدون که بدون عمل گرایی به نتیجه مثبت نمی رسی. چه جدا بشی و چه نشی و بخوای مسائل خونه پدری رو حل کنی.
من خيلي مغرور و لجباز قبل از شروع دعوا و بعدش بسيار ضعيف و ناتوان. اصلا قادر به تصميم گيري نيستم
الان بشدت شخصيت وابسته ايي پيدا كردم كه بخاطر دوري ازش دارم دق مي كنم.
از طرفي بخاطر رفتار پرخاشگرش نمي تونم خودم برگردم كه اصلا اميدي ندارم
نمي دونم چرا شخصيتش اينطوريه كه دعوا با من اصلا براش مهم نيست و هيچ تلاشي نمي كنه
از طلاق مي ترسم و طاقتش رو ندارم ولي فكر كنم عاقبتي جز اين ندارم
با خودم ميگم من ده سال آينده كه پير شم و كسي رو نداشته باشم اين آدم سر هر موضوعي منو ول كنه تكليفم چي ميشه كه تا الان هيچ وقت نشون نداده منو ميخاد
خوبي كرده و من بخاطر خاطره هاي خوب عذاب وجدان دارم ولي من هم براش بد نبودم
هيچ وقت منو درك نكرد
اگه از موضوعي ناراحت بودم به جاي دلداري و همدلي عصباني و دعوا كرد
از در بيرونم كرد از پنجره تو اومدم
از خودم بدم مياد كه انقدر در برابرش ضعيفم
وارد بازيش نشو يعني اون ستم کنه و شما زجربکشي بعد بياد نجاتت بده و روز از نو
بشين براي خودت فکري بکن،ببين جسارتش رو داري که وضع رو تغيير بدي يا مي خواي تا آخرعمر همينجوري سر کني.
مهارتي يادبگير و از شوهرت کم کم پول بگير پس اندازکن.
واقعا جسارت هيچ كاري رو الان ندارم
خودم هم نمي دونم آيا واقعا سزاوار انقدر خشم و بي توجهي الان هستم يا نه
از نظر مالي تا بحال من همش ضرر كردم. پارسال همين ايام دزد به خونمون زد و تمام طلاهام رو برد. غير از مقدار اندكي چيزي برام نموند. ماشين من هم كه هميشه سرش دعوا بود فقط زيره پاي خودش بوده. جهزيه و همه چيزم الان تو خونه جا مونده. و من موندم يه ساك كوچيك
دلم مي خاست حتي يه پيام ميداد
كاش يه قدمي بر ميداشت
خودم تنها موندم از تنهايي مي ترسيم ولي الان از همه تنهاترم
شب ها كابوس مي بينم كه بعد از جدايي چطور تو جامعه و فاميل زندگي كنم
٣ساله همه زندگيم شده بود اون
درسمو ادامه ندادم. دنبال كار نگشتم
پدر و مادرم و كلافه كردم و ميگن نه براي خودت شخصيت گذاشتي نه براي ما
چرا باباش می گفت شما هم مقصری ؟
ميگن كه تو بهش محبت نمي كني نگا بقيه كن دور و وره شوهرشون چي مي كنن گرچه كه من تمام وقت و انرژي و علاقه ام رو به اون دادم
ولي من بخاطر توهين هايي كه به من و خانواده ام كرده نمي تونم ببخشمش و تظاهر كنم
اون لحظه بي محل مي كنم و اون ديوونه ميشه بهم حمله مي كنه و ميگه تو كي هستي و شروع ميشه
بدترين فحش ها و تحقيرها رو تو اين چندسال به من و خونواده ام كرده و من همش تحمل كردم و
وقتي ناراحت باشم عصباني شده و هيچ وقت پشيمان نيست
ريشه عصبانيتش بخاطر مسئوليت بيش از حد خونواده خودش هست ولي اونا ميگن كه تو هيچ وقت نبايد ناراحت باشي
وقتي ناراحت باشم مثل الان بلايي سرم مياره كه منو پشيمان كنه
من نمي دونم آخه آدم كسي رو دوست داشته باشه حاضره تا اين حد عذاب بده؟
به باباش گفتم دوستم نداره ولي هيج جوابي نداشت. گفتم بهمون توهين مي كنه ميگفت شرمنده