-
با سلام
به نظر من صحیح نیست که اون بچه توی سن شیرخوارگی از مادرش دور باشه
از طرفی به نظر نمیاد خانواده همسر شما هیچ علاقه ای به تداوم این زندگی داشته باشن یا حداقل میخوان شما رو تحت فشار بذارن تا تغییرات لازم رو بکنی
نمیدونم شرایطت الان چطور هست ولی اگر شرایط مناسب هست و صلاح میدونی، میتونی به منزل خانواده شوهرت بری و بچه ها رو ببینی یا اصلا حداقل کوچکه رو با خودت بیاری تا بعد به بقیه ماجرا فکر کنی و راهکارهای لازم رو به کار ببری
-
ممنون
از همسرم خواستم بیاد منو ببره تا بچه ها رو بیارم پیش خودم....شهر پدر مادر شاز ما دوره.....هنوز خبری نیست
خواهش میکنم دعا کنید برام قبول کنه
-
امیدوارم مشکلتون حل بشه
شرایط خیلی بدیه درکتون میکنم
-
ممنون دوستان
یه سوال مهم مدیر محترم لطفا این مرحله رو هم کمکم کنید خواهش میکنم.....من طبق حرفهای شما پیش رفتم......اول ایشون پیا مداد که اصلا حاضر نیست به این زندگی ادامه بده
بعد من گفتم باشه من قبول دارم و خطاهامو وگفتم دارم رو خودم کار میکنم وقول میدم که اشتباهاتم رو تکرار نکنم.....
بعد ایشون گفتن باشه "من وبچه ها در حال حاضر الان تو ارامش عجیبی هستیم اگه تو قول میدی میتونی اختلالی تو ارامش ما ایجاد نکنی باشه بیا باهم زندگی کنم هر چند من اصلا خوشبین نیستم" وبعدش گفتن که باید تعهد بدی ......
ببینید من فکر میکنم یه جای کارو من اشتباه کردم.....من خیلی از ایشون دلجویی کردم که بیا زندگی مون رو بسازیم.....حالا ایشون درخواست کرده که من باید تعهد بدی پیش همه...
باور کنید نمیدونم باید چی کار کنم مشکلات ما تا حالا یه چیز دونفره بوده......خیلی غصه میخورم که اون منو دلیل همه مشکلات میدونه.....در حالیکه زندگی یه چیز دو نفره است....
خواهش میکنم بیاد بگید من باید چی کار کنم تعهد بدم....ازش بخوام اونم به کاراش فکر کنه؟؟؟
-
سلام عزیزم مطمعن باشید زندگی با وجود دو بچه به آسونی از هم نمیپاشه ,من برداشتم اینه که ایشون تو زندگی نتونستن نقش تامین کنندگی(چه از لحاظ مالی و چه جنسی) که به یه مرد حس قدرت میده تجربه کنند برا همین دست به یه همچین رفتار بچه گانه ای(قهر)زده تا به قول معروف هم زهر چشمی از شما گرفته باشه و هم عقده گشایی کرده باشند,الان وظیفه ی شما اینه که رو نقایص خودتون کار کنید تا بتونید بعد از آشتی روابط بهینه و متعادلی برای همیشه پایه ریزی کنید,بیشتر تحویلشون بگیرید ,تاکید میکنم الویت اولتون همسر باشند نه فرزندان,کمی خود را از روزمرگی زندگی و بدو بدو بیرون بکشید و تفریحات هر چند کوچک در کنار همسرتان در نظر بگیرید که باعث میشه دلهاتون مثل قبل بهم نزدیک بشه,,,در پایان به شما مژده هیر میدهم که به زودی آشتی می کنید چون یک زن پیر(مادر شوهر)نمیتونه بیشتر از این از پس تر و خشک کردن بچه ها بر بیاد و شما ظاهرشون رو نگاه نکنید که وانمود میکنند همه چی مرتبه!!!!من این مسعله رو تجربه کردم که میگم مادر یک روز بیمارستان بود و مجبور بودم بچه رو بذارم پیش مادرشوهرم که ایشون زمین و زمان رو به هم دوخت!!مطمعن باشین نادر شوهرتون به زودی کم میارن!!توکلتون به خدا باشه و به هیچ وجه نگران جدایی و..نباشین ایشون فقط خواستن خودی نشون بدن و تنهاییشون رو فریاد بزنن فقط همین!!همه ما یه آستانه تحمل داریم همسرتون آستانه رو رد کرده و این شکل رفتار رو بروز داده که به مرور زمان حدود یک هفته دیگر خوب خوب میشه و به حالت نرمال برمیگرده,,,به خدا توکل کن خواهر گلم....
-
ممنون دوستای خوبم باران بهاران زانکو وفکور
میشه بگید حالا که تصمیم گرفته بیاد ولی به شرط تعهد من چی بگم؟؟؟قبول کنم تعهد بدم؟؟؟؟ببینید من قبول دارم اشتباه کردم ولی خب شما بهتر از هرکسی میدونید دوطرفه است
مثلا ایشون تا یازده شب شرکته.....وقتی میاد خسته است پسر کوچیک من هم شبا خیلی بیدار میشه......خب من از ایشون میخوام کارش رو کم کنه ولی میگه تو جلوی پیشرفت منو میگیری....یا مسائل این مدلی
حالا من تعهد بدم ؟؟؟؟چون شرطش اینه واسه برگشتن!!!!
-
سلام عزیزم بیدار شدن بچه شب ها طبیعیه و ایشون باید به عنوان یه پدر این مساعل رو درک کنه و اگه نمیتونه با این قضیه کنار بیاد جدا از شما بخوابه به نظر من مشکلی پیش نمیاد این طوری.
در مورد تعهد دادن یا ندادن به نظر من زندگی معامله نیست که با این کاغذ بازی ها بشه سر و شکل داد تنها چیزی که زندگی رو جلو میبره گذشت گذشت و گذشت هست,,چه اشکالی داره برای خوشی زندگی و همسرتون هر چقد تعهد شفاهی خواست بگین چون دروغ نگفتین ومتعهد شدین که تغییرات مثبت به نفع زندگیتون پیدا کنید ولی تعهد کتبی به هیچ وجه!!لازم نیست اگه چنین خواسته ای داشتن تند برخورد کنید و قضیه بیخ پیدا کنه فقط سکوت کنید نه مثبت نه منفی بذارید بفهمه از مطرح کردن چنین خواسته ای عمیقا ناراحتید و نگران دوباره قهر کردنش به هیچ وجه نباشید چون دیگه به اندازه ی کافی تو این مدت تخلیه روانی شده و میدونه که بدونه شما و با وجود دو فرزند نمیشه ادامه داد پس اومده که بمونه,,خیالتون راحت راحت خواهر گلم
-
اینقدر از این جمله اش که"پسر کوچیکه کلی وزن گرفته وما در آرامشی عجیب هستیم" دلم سوخت دلم برای این همه سالم سوخت.....خدایا واقعا دلی گفته یا خواسته حرص منو دربیاره.....اخه چرا باید حرص منو دربیاره....مادری که ده روزه بچه هاشو ندیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کجای ما مسلمونه؟؟؟ این خدا نقشش چیه تو زندگی ما!!!!!!!!!!یعنی واقعا اینقدر دل سنگ بوده؟؟؟ چطور دلشون اومد بچم رو جدا کنه؟؟؟؟؟؟دلم برای اون همه وقت انرژی احساس میسوره چرا راحت رفت چه راحت این حرفا رو میزنه.....اصلا برگرده که چی بشه.....من به چه امیدی به چه آینده ای باهشون زندگی کنم
مگه من چی کار کرده بودم که حاضر نشده صحبت کنه؟؟؟؟؟؟؟؟گاهی شیطون گولم میزنه شاید ....
نمیدونم کابوس سختیه به خدا مرگ مادرم مرگ دخترم اینقدر منو بهم نریخته بود......
ببخشیدا طرف خانمش خیانت میکنه یه همچین ظلمی بهش نمیکنه....
اصلا پشیمونم از اینکه ازتون کمک خواستم.....یه همچین ادمی باید بره...اصلا کسی که که تا یکم زندگی اش سخت میشه فرار میکنه و کلی از زنش از کسی که باهاش روز وشب کرده میگه....همون بهتر بره....
تو این دوازده سیزده سال ما با هم بزرگ شدیم همیشه میگفتم ارشدش تموم شه بهتر میشه....سربازی اش تموم شه بهتر میشه......کار پیدا کنه....دکترا قبول شه.....
اما خودم رو گول زدم....من با یه ادم خیالی زندگی کردم.....طفلک بچه هام قربانی خواسته منو واون شدن
طفلک خودم....چقدر احمق بودم.....میگه بیا تعهدبده.....تعهد بدم چی کار کنم گوسفند باشم
خدا ............هستی.................خدا تو رو به برزگی ات مردم......تو رو خدا
من تو شهرمون موقعیت کاری خوبی دارم ....پدر سرشناسی دارم....خواهر براردام .....خیلی آبروداری کردم همش تظاهر کردم خوشبختم اما نبودم
من تمام مدت سعی داشتم بگم خوشبختم اما نبودم....
تو رو خدا کمکم کنید....
خدا شما رو وسیله آگاهی من قرار داده شما شهودید....بگید من چی کار کنم خواهش میکنم
-
سلام عزیزم این که گفتید خدا کجای زندگی ماست خدا کل زندگی ما هست به بچه هات نگاه کن خدا رو ببین من جنین شناسی میخونم و معتقدم مادر شدن بزرگترین معجزه ی خلقته این که خدا دوستت داشته و بهت فرصت مادر بودن داده و..خواهش میکنم کمی هم نعمت ها رو ببینید سلامتی,خانواده حمایتگر,داشتن دو فرزند گل,موفقیت تحصیلی قرار نیست زود خودمون رو ببازیم و با هر مشکل کوچکی از خدا ناراحت باشیم,قبول دارم گذشته ی سختی داشتی ولی همین خدا اگه یه نگاه به پشت سرت بکنی ردپاش همه جای زندگی هممون هست نمیخوام شعاری صحبت کنم ولی شاید حکمت سختیهایی که کشیدی امتحان الهی بوده و الان هم شیطان اومده سراغتون نذارید شیطان رو سفید بشه دستتون رو محکم بذارید تو دست خدا و بسازید زندگی,عزیز دل به ساختن و زحمت هایی که کشیدی فک کن همیشه خراب کردن خیلی راحته,این ساختن که بهاش عمره پس خودت رو نباز به شیطان میدان نده,شما دو فرزند گل دارید که در قبال آنها مسعولید تا محیط امنی به نام خانواده براشون فراهم کنید اگه این براتون هدف مقدسی باشه تحمل مشکلات آسون میشه,,,,محکم دستان خدا رو بگیرید از لطف خدا هرگز ناامید نباشید خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر و مادر مهربان تر هست پس حال دلتون رو میدونه چون خیلی نزدیکه بهمون,,,به خدا توکل کنید و مدارا کنید ....
-
ممنون باران بهار عزیزم
من به تک تک جملات شما ایمان دارم.....الان شرایط روحی ام کلی ریخته به هم.....ایشون تعهد کتبی میخواد کنار همه کنار همه خونوادشون.....بعد هم اخرش نوشتن هر چند اصلا خوشبی نیستم.....میدونید فکر میکنم اصلا نشناختمش.....فکر میکنم لایه های زیرین مخفی داره......دیگه از ش میترسم.....راحت نوشته اگه نتونی اون ارامشی که من میخوام رو فراه کنی من قید زندگی رو راحت میزنم....این جمله بعد از دو هفته جدایی داره میگه....خیلی سرد خیلی بی روح......
اصلا به خودم شک دارم یعنی من اینقدر بد بودم....
بازم ممنون دوست خوبم ....خدا میدونه چقدر به این جملات وهمفکری شما نیاز دارم
من همیشه از زمان دانشج.یی وبعد محیط همکاران ودوستان فرد قوی بودم....من بودم که به همه راهکار ارائه میدادم......من همه رو به صبر دعوت میکردم.....اما حالا ذهنم از آنالیز کوچکترین مسائل درمانده شده....
دعا کنید برام.....خدا خودش حل کنه