-
بنظر من اینجوری که نمیشه زندگی کرد! که هر لحظه منتظر باشید یا دعوا را ه بندازه یا فحش کاری یا هم اینکه صددرصد تابعش باشید! یا هم اذیت کردن های از روی لج و لجبازی! بهتره تکلیفتون رو روشن کنید بخصوص اگه هنوز بچه ندارید. اول با هم مشاور برید (اگر بیاد همراهتون!) و ببینید مشکلتون واقعا چیه؟! بعد از اون هم اگه لازم شد بهرحال مجبورید از خانواده تون کمک بگیرید با یک وکیل مشورت کنید و مهریه رو بذارید اجرا (اگه مهریه دارید و مثل بعضی خانما یه شاخ گل نیست!) و با کمک وکیل پیش برید و یا کلا ازش جدا شید یا وضعیت رو درست کنید مثلا خونه مستقل، نفقه، امنیت و ..
-
من میخوام تکلیف روشن شه چراکه نه ولی میدونم مشاور جماعت نمیاد.واسه جدایی هم راستش هنوز نمیدونم تکلیفم چیه دروغ چرا بگم من دوسش دارم ولی این رفتاراشم واسم قابل درک نیست خیلی بهم میریزم.بنظرم یجورایی مریضی روحی داره چون بااینکه اذیتم میکنه ولی غیر میستقیم دوباره میاد سمتم و جلب توجه میکنه حتی اگه شده دوباره اذیتم کنه ولی وجودش رو بهم نشون میده.خوبه یهو ی اتفاقی میوفته قات میزنه ب همه فحش و ناسزا میگه. اصلا تکلیفش با خودش معلوم نیس.من میترسم برم خونه بابام و دوباره بغد مدتی برگردم سر زندگیم با همین اخلاقای قبلیش با دز کمتر.همش ب فکر بقیه س و ارامششونه بقیه منظورم خانوادشه. اینکه ناراحت نباشن دلگیر از چیزی نشن. ولی من یا خودش مهم نیستیم.تازه بخوام اعتراض کنم یا احساس ناراحتیدکنم انچنان میزنه تو ذوقم ک دیگه حال ادامه دادن ندارم.
-
در مورد مریضی روحی باهاتون موافقم ضمن اینکه دوتا از دلیلهای اصلی که باز میاد سمتتون اولیش رابطه ج ن س ی و دومی هم اینه که یجورایی به قول شما خودش رو نشون بده و بگه هستم!! ایشون وابستگی خیلی زیادی به خانواده اش داره و در مقابلشون احساس مسئولیت شدید میکنه! با مشاور باید مشورت کنید (توی همین سایت هم می توانید از مشاوره پولی استفاده کنید). برادر یا بزرگ فامیل کسی ندارید واسظه شه و بیاد باهاش صحبت کنه ببینه مشکلش چیه؟
-
ممنون ازجوابتون.ن متاسفانه باپدرش قبلا چندین بار صحبت کردم ولی نتیجه آنچنانی نداره.از باباش خیلی حرف شنویی داره ولی نمیدونم چرا درینباره اینطور نیست.دیشب درعین ناباوری برای اولین بار برام شال گرفته بود هنوزم باورش سخته!البته باخواهرش اینا رفته بود بیرون شاید اونا چیزی گفتن ولی بهرحال برام جالب بود هرچند زیادقشنگ نیست ولی کادوشو دوس دارم.باور بفرمایید اصلا باهاش راحت نیستم جرات نمیکنم حرف دلمو بش بگم قبلا لاقل میتونستم باهاش حرف بزنم ولی الان اینجور نیست.ی چیز دیگه اینکه دیشب غیرمستقیم چندبار میگفت دیگه طلاقت نمیدم بخشیدمت اصن معلوم نیست احوالش چجوریه.واسه مشاور هم اگه بدونم واقعا کارش خوبه حاضرم هزینه کنم.ولی نمیدونم مشکلم مسخرست یا دلیلش چیه کهذافراد زیادی مخصوصا کارشناسا اصلا سمت پستم نمیان ونظری نمیدن.
-
سلام
دوست عزیز به نظر من تااینجا که تلاشهای شما ثمره داشته واین رو حتی در حد کوچکی دیدید
چیز دیگه اینکه دیشب غیرمستقیم چندبار میگفت دیگه طلاقت نمیدم
همین که گفتین شال برای شما خریده
اینها همه اثر مثبت رفتارهای شماست که به صورت عکس العمل در ایشون میبینید
باز هم تلاش کنید مطمئنم که موفق خواهید شد
امیدوارم هر چه زودتر از سختی هایت فارق شوی
-
خیلی ممنونم.ولی این کاراش مقطعی هست و نتیجه کلی نداره اینجوری نمیتونم ادامه بدم چون خسته میشم و دلزده میشم.بعدش اینکه من میخام اساسی تغییر کنه حداقل زندگیم مستقل بشه و خودشم ب این نتیجه برسه چطوری بهش بفهمونم مخصوصا اینکه ترک شراکت کنه
-
سلام عزیزم
منتظر نباش که شوهرت یک شبه ویک روزه به میل خواسته شما عوض بشه وهمه چیز گل وبلبل بشه
اگر واقعا قصد زندگی کردن داری و خوبیها وبدیهای شوهرت رو سبک سنگین کردی وبه این نتیجه رسیدی که زندگی ارزش داره وباید برایش بجنگم البته جنگی به معنی تلاش نه دعوا وعصبانیت وکم محلی وبی حوصلگی
بنابراین می تونی تلاش کنی تلاشی همراه با صبر وتمرکز واقعی
دیدی وقتی مادری میخواهد فرزندش راه رفتن یاد بگیرد به همراه کودکش تاتی تاتی راه میره
پس عزیزم اگر زندگیت را دوست داری باید صبرکنی و خواسته هایت را هم پیگیر باشی یک شبه هیچ چیزی عوض نمی شه جز اینکه به خودت وروحت آسیب میزنی عجله نکن بی حوصله نباش
ولی خواسته هایت را پیگیر باش اقتدار شوهرت را حفظ کن وتا می توانی رفتارش را تحسین کن هرچند که از بعضی کارهایش منزجر میشوی اما اگر سیاست داشته باشی نکات خوبی برای تحسین پیدا میکنی
از مشاوران سایت بهره بگیر ومقالات را چند باره بخوان
ای کاش دوستان دیگر هم نظراتشون رو می گذاشتند
امیدوارم تلخی زندگیت به شیرینی عشق مبدل شود
/ این لینک رو هم بخونhttp://www.hamdardi.net thread-5623.html
-
چی بگم هر چی بیشتر فکرمیکنم بیشتر دچار افسردگی میشم.نمیدونم باید چیکارکنم ک درست باشه.بعضی وقتادب موندن علاقه من میشم بعضی وقتام نا امید میشم و میخام زود خلاص بشم ازین شرایط.ولی درهرصورت تصمیماتم انی و لحظه ای هست برای مشاوره هم متاسفانه شرایطم طوری نیست که بتونم حضوری برم مشاوره.تلفنی هم حس میکنم اون تاثیری ک باید رو نداره.
-
سلام دوست خوبم دست از تلاش برندار
مهم اینه که شما تلاش خودت رو انجام بدی
مهم اینه که بگی من می تونم و عمل میکنم
به زندگیت رنگ شادی ببخش بخند محکم راه برو کتاب خواندن را فراموش نکن مخصوصا کتاب های طنز
حتی برای دل خودت زندگی کن به خودت انرژی بده
شاد باش با دوستانت بیرون برو
برای خودت آواز بخون
غصه رو کنار بگذار افسرده نباش چون اگر قورت ندیش تو را می بلعد
به خودت اهمیت بده ووجودت رو با ارزش بدان
دفتری باز کن ودر آن درد هایت را بنویس تا آنها را لا به لایش مدفون کنی
حتی برای خدا نامه بنویس واز دردهایت شکایت کن
در لابه لای نامه ات رنگ خدا را خواهی دید
خدایی که صبور است ومهربانانه گوش میدهد به تو لبخند میزند وتو را نوازش میکند ...
نگذار که شادی تو وابسته به خوب وبد شوهرت باشد
زندگی یعنی امید یعنی خواستن وتلاش کردن
آنوقت اگر خدای نکرده در جهتی کشیده شدی که از دست تو خارج بود
خوشحالی که تمام تلاشت را کردی
منتظر نتایج خوبت هستم
-
دیده مهربان ممنون برام وقت میذاری.ولی بعد اینکه شوهرم ب شدت باهام بد برخوردکرد و بدترین توهینای ممکن رو ب خونوادم گفت و هیچی نگفتم حتی اعتراض نکردمثگفتم بذار خالی شه اونم بی دلیل.ولی اصلا ب روی خودش نیاورد حتی معذرتخواهی نکرد اصلا و ابدا انگار هرچی گفت حق بوده و منم باید بی چون وچرا بپذیرم.بعد این واقعه بازم چیزی نگفتم فقط بعد یک روز تلفنی خیلی مختصر گفتم کارش خیلی بد بوده.تا چند روز پیش جلو خونوادش بشدت بهم توهین کرد اونم سر شستن جوراب!کلا قاطی داره خیلی برام سخته صبوری کنم نمیدونم چطور رفتار کنم اصلا برام قابل حضم نیست.اگه اعتراض کنم میترسم بدتر شه ولی همین سکوتمم تاثیری نداره همون توهیناش داره بسشتر و بیشتر میشه...میترسم عادت کنه به این رفتارش.خیلی از زندگی خسته شدم.راه به راه دنبال خونوادش خودشو اسیر کرده همش بفکر ارامش بقیه س.بعد موقع حرف زدن میگه توکه کمو کسری نداری خرجی نداره همه چیزت محیاست.کلا رفتارم عوض شده درمقابل کارا و توهیناش بر عکس قبلا ک حداقل اعتراضی داشتم الان دیگه سکوت میکنم و نهایت گریه میکنم.اون روز ب مامانش گفتم چقد رفتارش زشت و تخریب کننده س ولی من نصیحتی ازشون نشنیدم ک ب پسرشون چیزی بگن.میخام تا عید صبر کنم ولی مطمعنم بی فایدس.نهایتا کارمون ب جدایی میکشه چون این وسط ب تغییر هر دونفرمون نیاز هست ن اینکه فقط.من کوناه بیام یا صبوری کنم.میدونم ی جای کار میلنگه ولی.ممکنه روش من اشتباه باشه.اصلا نمیدونم چطور باید رفتار کنم.