وااااای عزیزم مو به موی حرفات توصیف شوهرمنه فک کنم یه روحن دردوبدن! دیگه نا ندارم بقران
نمایش نسخه قابل چاپ
وااااای عزیزم مو به موی حرفات توصیف شوهرمنه فک کنم یه روحن دردوبدن! دیگه نا ندارم بقران
اگه مشکلت حل شد به منم بگوچه کردی هرروزم گریه است.داغونم
سلامعزیزم بنظرمن خودت با مادرشوهرت آرومو بااحساس صحبت کن:300:
بانو فرانک گرامی
برای مشکلی که داردی تایپیک بزنید و مسئله خودتان را بیان کنید اینگونه زودتر به جواب میرسید در ظاهر شاید مشکلات شبیه هم باشه ولی نمیشه نسخه کلی پیچید:72:
این وابستگی درست شدنی نیست،من هرکاری کردم که شوهرم به من وابسته بشه و دست از وابستگی شدید به خانوادش ب داره اما بعد از سه سال نشد که نشد حتی بچه آوردم گفتم بچه بیاد دیگه منو ول نمیکنه صبح تا شب.اما فایده نداشت الان دخترم هم وابسته کرده صبح که بیدار میشه با دخترم میرن گاهی حتی واسه ناهارم نمیاد خونه همونجا میمونه،هروقتم من اعتراض میکنم میگه تو منو زندان کردی..دست به هرکاری زدم که تو خونه سرگرم بشه اما یروز که نره مامان باباش صداش میکنن،آخه ما طبقه بالای خونه پدر شوهرم زندگی میکنیم.حتی مسافرت گردش مهمونی پارک بخوایم بریم میان دنبالمون.هرچی تلاش کنی نمیشه،به نظر من یه بچه معصوم و گرفتار نکن که بیشتر تنها میشی
- - - Updated - - -
این وابستگی درست شدنی نیست،من هرکاری کردم که شوهرم به من وابسته بشه و دست از وابستگی شدید به خانوادش ب داره اما بعد از سه سال نشد که نشد حتی بچه آوردم گفتم بچه بیاد دیگه منو ول نمیکنه صبح تا شب.اما فایده نداشت الان دخترم هم وابسته کرده صبح که بیدار میشه با دخترم میرن گاهی حتی واسه ناهارم نمیاد خونه همونجا میمونه،هروقتم من اعتراض میکنم میگه تو منو زندان کردی..دست به هرکاری زدم که تو خونه سرگرم بشه اما یروز که نره مامان باباش صداش میکنن،آخه ما طبقه بالای خونه پدر شوهرم زندگی میکنیم.حتی مسافرت گردش مهمونی پارک بخوایم بریم میان دنبالمون.هرچی تلاش کنی نمیشه،به نظر من یه بچه معصوم و گرفتار نکن که بیشتر تنها میشی
خدا به ادم رحم کنه چه مشکلاتی وجود داره !!!
فقط من موندم بعضیا چه پیشنهادای خنده داری میدن یکی میگه بچه بیار یکی میگه وابسته به بازی رایانه ایش کن اینا دیگه چه پیشنهادیه :311:
بنظر من فعلا باید به خودت توجه کنی دائم ازش نخوای بمون اصلا خودتو بیخیال نشون بده که داری زندگی خودتو میکنی خیلی ام شاد و خوشحالی .. ببین اصلا دلش واسه زن و زندگیش تنگ میشه نترس از ازدست دادن
راستش من كلا قطع اميد كردم ازينكه شوهرم با خونوادم خوب شه يا از وابستگيش به خونوادش كم شه، يه جورايى زده شدم ازين بچه بازى، مادرشوهرمم افتخاااار ميكنه به اينكه هردو تا بچه ش زندگيشونو گذاشتن كنار و صبح تا شب در اختيارشن و هرجا ميشينه پز ميده كه بچه كم دارم اما اندازه همه بچه هاى مردم دوسم دارن و به فكرمن، يه جورايى ته دلم ازش متنفرم كه همچين بچه اى رو تربيت كرده، اما همه م ميگن مشكلت درمانى نداره مگه اينكه بپذيريش، منم الان ديگه پذيرفتم ايشون پسر مادرشه و دراخر شبى ٣ساعت شوهر منه، اونم كه تلفنى باز در تماسه با خونوادش، ....
اگه بخوام بهش فك كنم ديوونه ميشم.
فقط به همه كسايى كه اين مشكلو دارن ميگم درمانى نداره
بچسبين به زندگى خودتون و به تنهايى عادت كنيد
من نمیدونم شوهر شما واقعا چه جور ادمایی هستن ولی مطمیینن تا این حد که شما فکر میکنین و جلوه میدین آدمای وهشتناکی نیستن. ولی از تجربه ای که دارم من و خانواده شوهرم یه جا زندگی میکنیم. کیمنم دقیقا همین مشکل داشتم شوهرم از صبح تا عصر سر کار بود. عصر ۶ اینا که میومد تا ۱۲ شب که میخوابید کم کمش ۴بار میرفت خونه مامانش میومد. الان بعد ۲ سال البته این ۶،۷ ماه آخر کارش جوری شده که ۴روز سر کار و نمیاد خونه و ۳ روز کلا خونس در کل ۲۴ ساعت ۱ بار فوقش ۲ بار میره پایین. شاید رفتنش کم شده ولی وابستگیش همون. میدونید چی کار کرذم. نشستم به خودم گفتم بمیری بمونی همین که هست و باید همینطوری قبول کنی البته اگه می خوام زندگی کنم و از اون مهمتر آرامش داشته باشم.کم کم قبولش کردم و هیچ حساسیتی نشون ندادم. با هاش هم پا شدم. کلا یه جوری جلوه دادم که انگار نه انگار که برام مهمه و بهش محبت کردم وقنی اومد خونه شاد و خوشحال رفتم. در باز کردم قهر نکردم اخم نکردم هر حرفی ام داشتم با آرامش بهش گفتم ذاینکه قبول کرد یا نه مهم نیست مهم اینه که خیلی چیزا با رفتارهام بهش یاد دادم. باورتون میشه خواهر شوهرم پشت سرم حرف زد و من این شنیده بودم با عصبانیت و حق به جانب رفتم به شوهرم گفتم میدونید چی کار کرده بود؟؟؟؟؟؟ فردای اون روز رفته بود ۵ کیلو گوشت خریده بود خونه ۴ کیلوش پیش من برد داد به خواهرش و ۱ کیلو گزاشت برا خونه ما . با این کارش داشت من تنبیه میکرد در حالیکه حق کاملا با من بود. ولی الان دیگه هیچوقت با اعصبانیت و قهر و دعوا اصلا حرف نمیزنم از همه مهمتر خودم در آرامشم. همین ۱هفته پیش داداشش یه حرفی زد ناراجت شدم. دیدمبا اعصبانیت بگم شبیه همون کار قبلیش یه کاری میکنه این سری با شوخی کفتم خودشم کشش ندادم. باورتون میشه روش کلی اثر گزاشت.
من نمیگم عین خدمتکار فقط محبت کنین لبخند بزنین یا امثا این کارا. نه . محبت یکطرفه و بیجا به هیچ دردی نمیخوره.
من میگم اول از همه خودتون اروم کنینن واقعیتهارو قبول کنین. حساسیتاصلا اصلا اصلا نشون ندین. میخوای ایراد گیری کنی یا با ارامش یا با شوخی یا یه گوشزد کوتاه. دیدی یه قدم به طرفت اومد ۱۰ قدم برو باور کن کم کم ازت یاد میگیره. ارزش بده به شوهرت هم تو خونه هم بیرون چه پیش خانوادش چه پیش خانوادت ببین از چیا خوشش میاد اون کارارو بکن. نمیمیرین بخدا .بد یاد نمیگیره. برعکس از رفتار شما کلی چیز یاد میگیره.
اگه میخوای مردی تو دستتون باشه این کارارو بکنین . بهش ارزش بدین خیلیییییی . به یه قدم مجبتش ۱۰ قدم محبت بریزین سرش. از خانوادش به طور مستقیم اصلا اصلا بد نگین. این کارارو بکنین به نفع خودتون نه شوهرتون . چون میشین عزیز دل شوهر. یه زن ایده ال.
اگه میخوای به آرامش برسی قبول کنین مسئول زندگیتون تمام مشکلاتتون و تمام رفتارهای شوهرتون شمایید اگه این قبول کنین باور کنبن تو زندگیتون غوغا میشه اون موقع میگردین تو خودتون تا مشکل حل کنین یه رفتارهایی نشون بدین که مناسب. ولی اگه طرف مقابل مقصر بدونین و منتظر باشین تا خودش تغییر بده این قبول کنین خودتون قول میزنین .
اگه میخوای تلاشهات بیهوده نباشه و به نتیجه ای برسی اولا با سیاست باش دوما الکی یک طرفه محبت نکنین چون نتیجه ای نداره . ثانیا نخواه که به یک شبه راهه صد ساله بری.
امیدوارم مشکلشون برطرف شده باشه .