سلام مهستی خانم توصیه می کنم سایت و کتاب هایی در مورد مراقبه مطالعه کنید.بدون شک کمکتون می کنه.
خدایا! یاریمان کن تا اندیشه ای توانگر داشته باشیم! آمین!
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام مهستی خانم توصیه می کنم سایت و کتاب هایی در مورد مراقبه مطالعه کنید.بدون شک کمکتون می کنه.
خدایا! یاریمان کن تا اندیشه ای توانگر داشته باشیم! آمین!
سلام عزیزم
یه نکته ای توی حرفات گرفتم که میخوام برات بگم..
برنامه ریزی احساسی و ذهنی تو جوریه که قراره خوشبخت نباشی...به همین سادگی.و هرکاری میکنی تا خواسته یا ناخواسته به این هدف برسی.نمیخوام برم توی بحث های پیچیده بزار یه مثال ساده برات بزنم:
من همیشههههه سرکلاسام یا قرارم 5دقیقه یا 10 دقیقه دیر می رسیدم!یه روز برام جالب شد که آخه چرا؟چرا هرگز 1دقیقه زودتر نمیرسم؟!! با اینکه مثلا 1ساعت زودترش قصد کردم برم جایی اما بازم دیر میکنم!چرا؟ وقتی خودمو زیرنظر گرفتم علتش رو فهمیدم! وسوسه ی انجام کار اضافی در زمان های خالی کوچک . پس کافی بود در برابر این وسوسه مقاومت کنم تا پیروز بشم.
شما هم قضیت همینه.در مقابل وسوسه ی بیشتر کارکردن برای راضی شدن از خودت مقاومت کن.میدونم اولاش سخته! خیلی سخته اما عادت میکنی و یه احساس رها شدگی خوبی بهت دست میده.
مثلا : به دوستت که بیمارستانه تلفن بزن و ازش معذرت بخواه که نتونستی بری پیشش .
-با مادرت تماس بگیر و بگو چقدر دوسش داری و حتما توی فرصت مناسب به دیدارش میری.
-درسته نتونستی مدتها ورزش کنی اما فردا صبح 1کیلومتر قبل از محل کارت رو تا اونجا پیاده برو و سلامتی و نشاط رو با تمام وجود احساس کن. از اینکه پا داری برای پیاده روی ،جوونی و سالم لذت ببر.
-برای هفتت برنامه ریزی داشته باش و روزهایی رو به استراحت اختصاص بده.من وقتایی که فشار درس و کارام زیاد بود پنج شنبه صبح ها و جمعه بعداز ظهرا به خودم استراحت جایزه میدادم.
ممنونم از وقتی که میزارید.
جناب باغبان؛ سلام. شاید زندگی برای من جریان خاصی نداره. انگار همیشه بیرون ماجرام. دارم یه فیلم تراژی_کمدیک میبینم که هزار بار توی خودش تموم میشه اما باز ادامه پیدا میکنه... جیم برادوک قهرمان میشه اما زندگی هنوز سخته! سیندرلا وارد قصر میشه اما نمیتونه صبح تا شب برقصه! تایتانیک غرق میشه اما فیلم ادامه داره! بردن جایزه نوبل خیلی وقته که دیگه آرزوی جان نش نیست...
اگر به هدفم نرسم... نمیتونم تصورش کنم. چون دوباره و صدباره تلاش میکنم و قطعا تمام مدت دارم کنکاش میکنم که چرا نتونستم و چطور شد که کار به اینجا کشید و متهم ردیف اول خودم هستم! پس قطعا نمیتونم شاد باشم.
heart1993 سلام. چندسال کلاس مدیتیشن میرفتم که عالی بود اما استادم سال نود فوت شد. کتابهایی هم که در این زمینه وجود داره برای من که به خاطر درس و علاقه شخصی، فلسفه رو عمیق مطالعه کردم؛ چندان جالب نیستند. اگر کتاب خوبی به فارسی یا انگلیسی معرفی بفرمایید؛ ممنون میشم.
خانم ارم؛ سلام. حرفتون درسته. همیشه با خودم میگم از اول هم قرار بر خوشبختی نبوده. برای همین از هیچکس و هیچ چیز توقعی ندارم. نمیتونم در مقابل وسوسه حرکت مقاومت کنم. یک ماهه که به خاطر آسیب جسمی؛ نتونستم ورزش کنم و توی این مدت کلافه شدم. آروم گرفتن و رفع خستگیم در حد دو روز یا حداکثر یک هفتهاست. اگر برای مسافرت راهی مریخ هم بشم احتمالا هفته دوم شروع میکنم به پیدا کردن کار(این خصلت رو به طور خیلی شدید و نگرانکننده، مادرم هم داره). شما معمولا در تایم استراحتتون چه میکنید؟
سلام دوست عزیز به نظر من دور خودت دیواری کشیده ای دیواری از جنس غم ونارا حتی
تیشه ات را بردار بشکن این دیوار را
یا اینکه دری باز کن از پشت آن بیرون بیا
امروز زیباست
دیدن خورشید بعد از دو روز ابری زیباست عزیزم خوب نگاه کن عظمت در نگاه توست
عمیق نگاه کن وزیبایی ها را دریاب
خط کشی بردار بین دردها وغمها وکسالتهاراهمچنین زیبای هاوخوشی ها وشادی ها فاصله بیانداز
اینجا دنیاست عزیزم توام اند خوشی ها وغم
پس جدا کن وتمییز بده
چرا خندیدن به جوک های بیمزه کار نیست !اونهم می تونه کار باشه کاری برای
شادی برای گرم شدن برای انرژی گرفتن برای سبک شدن
حتی از بو کردن خاک هم انرژی بگیر
تاهستیم باید شاکر باشیم شکر شما دیدن زیبایی هاست
شکر شما خندیدن است
شکر شما سخت نگرفتن است
پس سخت نگیر جوری زندگی کن که انگار هیچ وقت امروز تمام نخواهد شد
سلام دوست عزیز. یهویی صفحه تون رو باز کردم. خیلی دلم میخواد باهات صحبت کنم. حتما میام صفحه ت رو میخونم. الان باید برم خونه.
ولی دوس داشتم بگم من کلی مشکل دارم. ولب خیلی خوشبختم. دوس دارم درباره این حسم باهات حرف بزنم.
خوشحال باش حتی الکی
سلام عزیز صبح بخیر
:72:
می خام دل نوشته هامو برات بگم اون وقت خودت قضاوت کن ببین خوشبختی چیه
برا اینکه احساس خوشبختی کنی زندگی تشکیل بده خودتو جمع جور کن ببین شما لیاقتشو داری بسم ا... بگو از نو شروع کن
هرجا زندگی جریان داره همون جا خوشبختی هست زندگی که برا خوشحال کردن بچهها تلاش کنی باهاشون دعوا کنی با همسرت یکی بدو کنی
خونه رو تمیز کنی دنبال این باشی که غذای مورد علاقشون را درست کنی از همه مهمتر دعوااااااا کنی بجنگی گاهی وقتا پیروز میشی گاهی وقتام به اشتباهاتت پی میبری
یکی از کلیدای خوشبختی کمک کردن به دیگران هست اون وقته که احساس غرور میکنی تونستی یه نفر را از غم ناراحتی بیرون بیاری
یه اقایی برا اینکه از ناموسش دفاع کنه ناخاسته مرتکبه قتلی شده حالا همه دارن کمکیش میکنن براش پول جمع میکنن تا اون خوشبخت باشه تا
خوشبختیشون رو با دیگران تقسیم کنن اره اون بنده خدا یی که کمکش کرد داشت کارش به طلاق میکشید ولی با کمک کردن به اون اقا خدا بهش
کمک کرد داره زندگیش به روال عادی برمیگرده
با دوستان فامیل ارتباط برقرار کن توی خونه تنها نمون گاهی وقتا من اون قدر در گیر دیگران میشم که مشکلاته خودم رو فراموش میکنم همیشه
سعی میکردم مشکلای خاهرم را به مامان گوش زد کنم یا همکارم درگیری داشت با حرفام یه جوری کمک میکردم با این سایت که اشنا شدم همش
همکارم میگفت اول برو فکر خودت باش شاید با نوشتهام نتونستم کمکی کرده باشم ولی این حس را دارم فکر میکنم کمکی کردم احساس رضایت خوشحالی دارم
سعی کن باخدای بزرگ انس بگیری هرروز سوره یس بخون روزی 100تا صلوات برا سلامتی امام زمان عج ا... بفرست در مراسمای مذهبی شرکت کن
از خدا :323:بخاه کمکت کنه منم براتون دعا میکنم تا به زندگی بر گردی
موفق باشین
- - - Updated - - -
سلام عزیز صبح بخیر
:72:
می خام دل نوشته هامو برات بگم اون وقت خودت قضاوت کن ببین خوشبختی چیه
برا اینکه احساس خوشبختی کنی زندگی تشکیل بده خودتو جمع جور کن ببین شما لیاقتشو داری بسم ا... بگو از نو شروع کن
هرجا زندگی جریان داره همون جا خوشبختی هست زندگی که برا خوشحال کردن بچهها تلاش کنی باهاشون دعوا کنی با همسرت یکی بدو کنی
خونه رو تمیز کنی دنبال این باشی که غذای مورد علاقشون را درست کنی از همه مهمتر دعوااااااا کنی بجنگی گاهی وقتا پیروز میشی گاهی وقتام به اشتباهاتت پی میبری
یکی از کلیدای خوشبختی کمک کردن به دیگران هست اون وقته که احساس غرور میکنی تونستی یه نفر را از غم ناراحتی بیرون بیاری
یه اقایی برا اینکه از ناموسش دفاع کنه ناخاسته مرتکبه قتلی شده حالا همه دارن کمکیش میکنن براش پول جمع میکنن تا اون خوشبخت باشه تا
خوشبختیشون رو با دیگران تقسیم کنن اره اون بنده خدا یی که کمکش کرد داشت کارش به طلاق میکشید ولی با کمک کردن به اون اقا خدا بهش
کمک کرد داره زندگیش به روال عادی برمیگرده
با دوستان فامیل ارتباط برقرار کن توی خونه تنها نمون گاهی وقتا من اون قدر در گیر دیگران میشم که مشکلاته خودم رو فراموش میکنم همیشه
سعی میکردم مشکلای خاهرم را به مامان گوش زد کنم یا همکارم درگیری داشت با حرفام یه جوری کمک میکردم با این سایت که اشنا شدم همش
همکارم میگفت اول برو فکر خودت باش شاید با نوشتهام نتونستم کمکی کرده باشم ولی این حس را دارم فکر میکنم کمکی کردم احساس رضایت خوشحالی دارم
سعی کن باخدای بزرگ انس بگیری هرروز سوره یس بخون روزی 100تا صلوات برا سلامتی امام زمان عج ا... بفرست در مراسمای مذهبی شرکت کن
از خدا :323:بخاه کمکت کنه منم براتون دعا میکنم تا به زندگی بر گردی
موفق باشین
سلام مهستی جان
شما با تعریفی که از زندگیتون داشتین تمام چیزایی که میخواستین بدست اوردین اما از کنار همشون رد شدید و این بدست اوردن براتون خوشحالی ایجاد نکرده
یکی این احتمال میره که در ناخوداگاهتون،خودتون لایق خوشبختی نمیدونید یا براتون دست نیافتنی ویکی هم اینکه کلا زندگی در نظرتون جذابیت خاصی نداره وبهترین اتفاق هم که بیفته میگین که خب که چی زندگینه همینه دیگه یجور پوچ گرایی .
اگر یکی از این موارد باشه باید سعی کنید تغییر دیدگاه بدین
بی نهایت از لطف شما ممنونم و امیدوارم همیشه در زندگیتون شاد و موفق باشید.:72:
دیده جهان بین؛ ممنونم از توجهتون. من نمیگم خندیدن کار نیست. من هنر خوندم و قطعا به نظرم جهان جای زیباییه. زندگیم از راه ساختن زیبایی(به زعم خودم) میگذره. اما بلد نیستم چطوری باید درک زیبایی شناختی رو با لذت مرتبط کنم. من حتی فرق بین تحسین کردن و دوست داشتن رو به سختی میفهمم.
s-h عزیز، الکی خوشحال بودن مشکل نیست. من میخندم و برای بچههام(توی پرورشگاه) جهانی پر از نور و رنگ و ریتم توصیف میکنم. دوران دانشجویی توی نشریات مطالب طنز مینوشتم. زندگی به معنای واقعی کلمه برای من مضحکه. اما شادی و آرامش حقیقی ندارم. چیزی که گاهی خیلی کوتاه حسش کردم اما نتونستم نگهش دارم.
جناب باغبان؛ سلام. میخوام فارغ از هر جریان و فلسفهای -بدون اینکه مطابق رویای ذهنیم کلبهای گوشه جنگل بسازم- بدون هیچ هدف خاصی و اجبار ذهنی به هدف مشخص، گذرا و آروم زندگی کنم. سیالیت و جریانات "مد"گونه که در وجود همه هست و برای برخی لذت بخشه و منجر به پذیرفتن و رها کردن میشه؛ برای من تبدیل شده به شتاب و عجلهای که فقط مانع دستیابی به آرامشه. تعدد بی شمار گزینهها منجر به آشفتگی و عدم انتخاب میشه. میخوام دست از کنکاش و کلنجار رفتن بردارم.
هلنای عزیز؛ اینکه درگیر مشکلات بقیه بشم تغییری در اصل احساسم ایجاد نمیکنه. فقط حواسم از خودم پرت میشه به بقیه. در واقع غم اونا رو میخورم. وقتم خالی نیست. دور و برم هم به حدی با آدم مختلف و متضاد شلوغه که گاهی احساس خفقان میکنم. دوستان من بیشتر از اونکه "دوست داشتنیِ من" باشند برطرف کننده نیازهای اجتماعی و همراه برای پذبرفتن ریسک هستند. کنارشون خوشحالم اما دلم براشون تنگ نمیشه؛ پس اون خوشحالی هم عمیق نیست. بچه نمیخوام و مردی که کنار من باشه؛ در دراز مدت شاد نخواهد بود.
mahtaban سلام. جمله اول شما جای فکر زیادی برام داشت. من به همه چیزهایی که میخواستم نرسیدم. به همه چیزهایی که میخواستند رسیدم. به آرزوی همکلاسیهام برای قبولی در دانشگاه. به آرزوی اطرافیانم برای ازدواج با یک مرد پولدار و خوشتیپ. به آرزوی... هیچکدوم از اینها خواسته قلبی من نبودند. به اون چیزی رسیدم که لایقش بودم نه چیزی که دوستش داشتم.
صادق باشم با خودم؛ دلم میخواست توی دانشگاه رشته پایینتری رو بخونم. دلم شغلی با درامد متوسط و بدون هیچ هیجانی میخواست. بی تعارف و اغراق؛ اصلا میخواستم از هجده سالگی بشینم توی خونه و بچههام رو بزرگ کنم؛ گلهام رو آب بدم و یه شوهر باحال و سبیل کلفت داشته باشم که گند بزنه به تمام اصول خانواده متشخصم.
اما اینا رو الان میدونم که زمان زیادی گذشته. نه میتونم برگردم به نوجوونی و نه حتی میدونم الان چی میخوام. باید بگذره تا ببینم این اونی نبود که میخواستم! چطور بفهمم الان چی میخوام. چطور بفهمم خوشبختی من با شرایط فعلیم کجاست.
اصلا باید برم دنبالش؛ بمونم تا خودش بیاد یا فراموشش کنم.
باید برم یه سفر طولانی. باید مدتی همه چیز رو رها کنم. باید تصمیم جدی بگیرم در مورد اینکه زندگی ارزششو داره یا نه. شاید واقعا نیازی نیست صبر کنم تا به اندازه کافی خسته بشم.
باز هم متشکرم از وقت و توجهی که بیچشمداشت صرف بنده کردید.
- - - Updated - - -
بی نهایت از لطف شما ممنونم و امیدوارم همیشه در زندگیتون شاد و موفق باشید.:72:
دیده جهان بین؛ ممنونم از توجهتون. من نمیگم خندیدن کار نیست. من هنر خوندم و قطعا به نظرم جهان جای زیباییه. زندگیم از راه ساختن زیبایی(به زعم خودم) میگذره. اما بلد نیستم چطوری باید درک زیبایی شناختی رو با لذت مرتبط کنم. من حتی فرق بین تحسین کردن و دوست داشتن رو به سختی میفهمم.
S-H عزیز، الکی خوشحال بودن مشکل نیست. من میخندم و برای بچههام(توی پرورشگاه) جهانی پر از نور و رنگ و ریتم توصیف میکنم. دوران دانشجویی توی نشریات مطالب طنز مینوشتم. زندگی به معنای واقعی کلمه برای من مضحکه. اما شادی و آرامش حقیقی ندارم. چیزی که گاهی خیلی کوتاه حسش کردم اما نتونستم نگهش دارم.
جناب باغبان؛ سلام. میخوام فارغ از هر جریان و فلسفهای -بدون اینکه مطابق رویای ذهنیم کلبهای گوشه جنگل بسازم- بدون هیچ هدف خاصی و اجبار ذهنی به هدف مشخص، گذرا و آروم زندگی کنم. سیالیت و جریانات "مد"گونه که در وجود همه هست و برای برخی لذت بخشه و منجر به پذیرفتن و رها کردن میشه؛ برای من تبدیل شده به شتاب و عجلهای که فقط مانع دستیابی به آرامشه. تعدد بی شمار گزینهها منجر به آشفتگی و عدم انتخاب میشه. میخوام دست از کنکاش و کلنجار رفتن بردارم.
هلنای عزیز؛ اینکه درگیر مشکلات بقیه بشم تغییری در اصل احساسم ایجاد نمیکنه. فقط حواسم از خودم پرت میشه به بقیه. در واقع غم اونا رو میخورم. وقتم خالی نیست. دور و برم هم به حدی با آدم مختلف و متضاد شلوغه که گاهی احساس خفقان میکنم. دوستان من بیشتر از اونکه "دوست داشتنیِ من" باشند برطرف کننده نیازهای اجتماعی و همراه برای پذبرفتن ریسک هستند. کنارشون خوشحالم اما دلم براشون تنگ نمیشه؛ پس اون خوشحالی هم عمیق نیست. بچه نمیخوام و مردی که کنار من باشه؛ در دراز مدت شاد نخواهد بود.
MAHTABAN سلام. جمله اول شما جای فکر زیادی برام داشت. من به همه چیزهایی که میخواستم نرسیدم. به همه چیزهایی که میخواستند رسیدم. به آرزوی همکلاسیهام برای قبولی در دانشگاه. به آرزوی اطرافیانم برای ازدواج با یک مرد پولدار و خوشتیپ. به آرزوی... هیچکدوم از اینها خواسته قلبی من نبودند. به اون چیزی رسیدم که لایقش بودم نه چیزی که دوستش داشتم.
صادق باشم با خودم؛ دلم میخواست توی دانشگاه رشته پایینتری رو بخونم. دلم شغلی با درامد متوسط و بدون هیچ هیجانی میخواست. بی تعارف و اغراق؛ اصلا میخواستم از هجده سالگی بشینم توی خونه و بچههام رو بزرگ کنم؛ گلهام رو آب بدم و یه شوهر باحال و سبیل کلفت داشته باشم که گند بزنه به تمام اصول خانواده متشخصم.
اما اینا رو الان میدونم که زمان زیادی گذشته. نه میتونم برگردم به نوجوونی و نه حتی میدونم الان چی میخوام. باید بگذره تا ببینم این اونی نبود که میخواستم! چطور بفهمم الان چی میخوام. چطور بفهمم خوشبختی من با شرایط فعلیم کجاست.
اصلا باید برم دنبالش؛ بمونم تا خودش بیاد یا فراموشش کنم.
باید برم یه سفر طولانی. باید مدتی همه چیز رو رها کنم. باید تصمیم جدی بگیرم در مورد اینکه زندگی ارزششو داره یا نه. شاید واقعا نیازی نیست صبر کنم تا به اندازه کافی خسته بشم.
باز هم متشکرم از وقت و توجهی که بیچشمداشت صرف بنده کردید.
سلام
فلسفه زندگی یعنی ، اصلی ترین هدف زندگی ......
همسر - کار - شغل و ...... اینا فلسفه زندگی نیست !!
اندیشه های شما قابل تامل و بررسیه . ( خیلی چیزها یاد گرفتم - ممنون )
ان شالله به اون چیزی که دوست دارید و براتون خِیره و مایه آرامشتون میشه ، برسید .
موفق باشید .:72: