-
سلام نگار جان.
خواستم به چند مورد اشاره کنم که خودتون تحلیل، نتیجه گیری و درباره شون تصمیم گیری کنید.
1. شما میفرمایید دوست ندارم وارد رابطه ی دوستی بشم و از طرفی میفرمایید مایلم خودم فرد ایده آلم رو انتخاب کنم. آیا این امر شکل یک تناقض به خود نمیگیره هرچند روابط معقول باشه؟ کسی که قصدش ازدواجه در حالت فوق مدرن و امروزی، همین که فهمید از ظاهر طرف خوشش اومده و طی پرس و جو و رفتارهایی که ازش دیده معقول به نظر آمده، با شناخت های اولیه از قبیل شغل و محل سکونت و تحصیلات و ... مشکلی نداره میگه تشریف بیارید دستبوسی پدر! این در حالتی هست که طرف مقابل هم مصمم باشه، گل و شیرینیش آماده باشه و منتظر کسب اجازه از پیشگاه حضرت عالی برای شرفیابی باشه. اما وقتی رفت تو تعریف خاطره و تماس های وقت و بی وقت و ... این سطحی از دوستی هست. هرچند معقول!
2. ماشاءالله به نظر دختر فهمیده و بالغی هستید و حتما هم میدونید خیلی دخترهایی که وارد روابط گاها متعدد شدن در پی عشق و ازدواج و غیره بودن. و اکثرا در ابتدا از روابط بیشتر ممانعت به عمل میاوردن. چه دخترهایی محکم تر از شما ، حتی سخت مقید و مذهبی، نمیگم حتی به فریب ، به خاطر فشار احساسشون ناخواسته و تدریجی گرفتار شدن. شما یک انسان هستید و هرگز حتی یک پیامبر مجاز نیست خودش رو در موقعیت خطر قرار بده، این اطمینان شما از کجا آمده که بر لب پرتگاه قدم میزنید؟ همیشه هم همه چیز اونجور که ما میخوایم پیش نمیره خانومم.اینطور نیست؟
3. کسی که روابط قبلیشو فراموش کرده دیگه مرور و مرثیه ثرایی نمیکنه. حداقل خشم و نفرتش مونده که بازم گواه بر حضور احساسیست. این که دوستش نداشته باشه کافی نیست. همانطور که اشاره فرمودید ایشون هنوز عصبی میشه و میگه تحت فشارم! آیا این شخص میتونه معقولانه راجع به ازدواج با شما فکر کنه ؟ اصلا میدونه چی از زندگی میخواد و هدفش چیه؟
4. گاهی ما از سر دلسوزی و ترحم با زندگی خود کاری میکنیم که بزرگترین دشمن ما با ما نمیکنه. مثلا میخوایم کمک کنیم آقای ایکس از رابطه اشتباه خارج شه، میخوایم بفهمونیم همه دخترا اونجور که تو فکر میکنی نیستند، اونوقت آن بیچاره ی پیشتر شکست خورده رو سربار خودمون میکنیم، محبت بیجا میکنیم، محبت بیجا میگیریم، وابسته میشیم، بدبخت میشیم، بیچاره میشیم، اونوقت خودمون که شکست عشقی میخوریم هیچ، یه شکست عشقی دیگه هم به او تحمیل میکنیم، هرچی دختره هم بدنام میکنیم.:311:
در حالی که چنین شخصی ناجیش من و شما نیستیم. کم هستند پدر و مادرانی که از سر دلسوزی زندگی بچه هاشونو داغون کردن؟ یا زن و شوهر هایی که از روی محبت زندگی همدیگرو نیست و نابود کردن؟ کسی که آسیب دیده نیاز به متخصص داره، ما شرایطش رو بدتر میکنیم. چنین القا میکنه که ما اونو تحت کنترل داریم، اما در حقیقت اون مارو تحت کنترل داره. چون بیماره و ما اینو درک نمیکنیم. چون از همیشه روحیه اش حساس تره و منظور مارو اشتباهی تعبیر میکنه. مثلا محبت میکنیم تصویر قبلی از ذهنش پاک شه، میشیم درگیری جدیدش. شاید حتی خودمون خبر نداریم که شاید درگیر بیماری قدرت طلبی هستیم و میخوایم قدرت خودمون رو به رخ بکشیم در مصداق تاثیر گذاری بر سرنوشت دیگران و تصاحب احساس یک نفی کننده ی احساس!
توصیه من به شما این هست که اعلام کنید مایل به ادامه این رابطه نیستید تا زمانی که به صورت رسمی اقدام کنند و اگر قصد اقدام رسمی دارن بایستی قبل از اون جلسات مشاوره رفته باشن برای فراموشی کامل رابطه قبلی. در اینصورت میتونن به صورت رسمی از طریق خانواده ها برای شناخت بیشتر اقدام کنند.
در مورد بند هایی هم که اشاره کردم بیشتر فکر کنید. :72:
-
سلام عشق افرين عزيز
ممنونم براي توضيحات خوبتون، هنوز احساساتم در حدي نيست كه نتونم خودمو از رابطه بيرون بيارم، متاسفانه علاوه بر شكست گذشته مشكلات ديگه اي هم از نظر دغدغه هاي زندگي داره كه شايد درخواست اقدام جدي با توجه به اينكه من در جريان اين مشكلات و درگيري ها هستم خيلي منطقي نباشه (چون ممكنه بگه كه با توجه به مشكلاتي كه داره و من هم از اونها اگاهم انتظار من به جا نيست) علت عصبي شدن ها مي تونه به مشكلات ديگه هم برگرده اما به قول شما روش حال حاضر هم روش خوبي نيست.
با جمع بندي حرف شما و دوستان دارم به اين نتيجه مي رسم كه شايد حتي اگه حاضر باشه رابطه جدي بشه بازم انتخابش به عنوام همسر كار درستي نباشه! نه به اين علت كه ادم خوبي نيست صرفاً به اين دليل كه شايد خودشم نمي دونه كه نمي تونه الان درست تصميم بگيره!
انتخاب اشتباه اون مي تونه ناخواسته باعث تصميم گيري اشتباه منم بشه.
-
سلام به همه دوستان عزیز
مدت ها بود که مسائلی ذهنمو مشغول کرده بود و در واقع حدود دو هفته پیش آخرین نتیجه گیری رو راجع به موضوع خودم گرفتم که یا نباید رابطه ادامه داد و یا باید با روش صحیح ادامه داد. چند روز پبش داشتم فکر می کردم شاید بد نباشه نتیجه کارامو به شما بگم، شاید تجربه ای برای بقیه در روابطی مشابه باشه!
همون روز ها پیش خودم فکر می کردم حالا چه کاریه؟! من کاری بهش ندارم بهش احساس هم پیدا نمی کنم، با وجود این همه مشکلات کاری که دارم حوصله دغدغه و بحث با اون در مورد این مسائل و ندارم، میذارم بگذره تا ببینیم چی میشه یه روزی که حوصله داشتم بهش می گم.
اما همون موقع که داشتم به این حرفا فکر می کردم درون خودم می گفتم: " داری خودتو گول میزنی، داری فرار می کنی، تو میدونی که احساس چیزی نیست که بتونی بیش از یه حدی کنترلش کنی، بهونه اینکه سرت شلوغه رو نیار خودتم میدونی هر چقدر کارات و دغدغه هات زیاد باشه بازم قدرت و زمان تموم شدن یه رابطه اشتباه رو داری و ..."
خلاصه این مکالمات و کلنجارهای شخصی تا یه چند وقت ادامه داشت، تا اینکه ازش خواستم یه زمانی رو تعیین کنه تا بتونیم با هم صحبت کنیم اما چون تقریباً متوجه شده بود من می خوام راجع به چی صحبت کنم، به طرز جالبی هیچ زمان آزادی پیدا نمی شد! منم چون درگیر همون کلنجارهای شخصی بودم خودمو با کار و... سرگرم می کردم.
تا اینکه یه شب زنگ زد و دیدم چقدر شاد و خوشحاله!! پر انرژی حرف میزد، شوخی میکرد و یه عالمه وقت برای حرف زدن داشت! دیدم فرصت مناسبی برای گفتن حرفامه اما دلم نیومد گفتم حالا بعد از مدت ها شاد شده من خرابش نکنم. شاید خودش هیچ وقت متوجه نبود که با من انقدر شاد نیست و همیشه در حال درد و دل کردنه و ممکنه که من متوجه این شاد بودن عجیبش بشم! حتی بهش گفتم چی شده امروز شادی! اما دیگه زیاد به روی خودم نیوردم.
بین حرفاش که داشت تعریف می کرد شاید حواسش نبود! بهم گفت: " راستی امروز یه اتفاق جالب افتاد، میدونی چی شد؟! اون دختره، بهم ایمیل زده حالمو پرسیده، می خواست ببینه من تونستم با مسائلم کنار بیام یا نه!"
فقط سکوت کردم! سکوت سکوت سکوت .... " پس برای همین شاده! چقدر تو ضعیفی مررررد!!! اون آدم باهات چی کار کرد و تو...؟؟؟
با سکوتم که مواجه شد تازه فهمید چی شده و من علت شاد بودنشو فهمیدم، گفت: " میدونی چرا خوشحالم؟! بالاخره عذاب وجدان گرفت! اما عجب آدم پررویه!!(احتمالاً این قسمت رو واسه شاد کردن من گفت!)"
توضیح اینکه چه احساسی داشتم یه کم سخته، ممکنه فکر کنید ناراحت شدم! اما نه ناراحت نبودم، خوشحالم نبودم! کاملاً بدون احساس بودم. بالاخره یه طرف قضیه کلنجارهای درونیم به شدت قدرت گرفت اونقدری که بعد از سکوت نسبتاً کوتاهم به حرف اومدم و بعد از کمی مقدمه چینی، یک جمله رو با قدرت تمام بیان کردم:
"از زندگی من برو بیرون"
بعد از اون شب یک باره دیگه زنگ زد و تلاش کرد تا از دل من بیرون بیاره اما من تکلیفم روشن بود وقتی دید که من اینجوریم گفت: من نمی تونم به کسی احساس داشته باشم، نمی تونم اعتماد کنم و باز هزاران حرف زد که در مقایسه من با اون دختر بود، حتی گفت اون دختر آشنا بود این کارو با من کرد چه برسه به تو که با من آشنا هم نبودی از قبل! ( چه معیار آدم شناسی خوبی!)
یه خداحافظی نصفه نیمه و پایان ماجرا...
خوشحالم که برگشتم به تنهایی خودم، این تنهایی هزاران بار مقدس تر از اون زمانیه که اینجوری سپری شد. خدارو شکر کردم که بازم تونستم خودمو بالاخره مدیریت کنم.
اونم احتمالاً میخواد ماه ها و سال ها در انتظار پیغام و سلامی از طرف دختری باشه که به بدترین نحو بهش خیانت کرده تا شااااااااااید بین لحظات افسرگی، شبی با یک ایمیل شاد باشه تا شاید زمانی یاد حرف من بیفته و پیش مشاور بره! ( همون اوایل رابطه ازش خواستم پیش یه مشاور بره تا اگه حرف های من (ساعت ها و روزها بدون هیچ چشم داشتی در این مورد باهاش حرف زدم و آرومش کردم، حتی شاید بیشتر از یه مشاور) روش تاثیری نداشته حداقل یه متخصص بهش کمک کنه.
توی این رابطه درس بزرگی گرفتم و شاید هدف اصلیم از گفتن این حرفا اینجا بیشتر گفتن همین درس و تجربه خودم و این بود که اگه یه روزی، یه زمانی، دختری یا پسری این حرفا رو تصادفاً خوند، بدونه که اگه دارید به کسی که باهاش هستید خیانت می کنید، بیرحمی شما فقط شامل حال طرف مقابلتون نمیشه این زنجیره ادامه پیدا میکنه (جالبه بدونید که اون دختر هم بهش خیانت شده بود در رابطه قبلیش، بهانه ای که برای خیانتش آورده بود این بود که دیگه نمی خواستم بهم خیانت بشه!(پس راهش اینه که تو هم خیانت کنی).
روابط انسانی خیلی پیچیدست، هر خوبی، هر بدی، هر خودخواهی و هر ضربه ای توی روابط بین ما آدما با شدت خیلی زیادی به طرف مقابل میخوره و همینطور با اومدن آدما توی زندگی همدیگه از تنشش کم میشه، بستگی به قدرت افراد مختلف گاهی با شدت بیشتر و گاهی کمتر به نفر بعدی منتقل میشه!
نمی خوام بگم آدم خیلی قدرتمندی هستم اما تمام تلاشمو می کنم که این زنجیره همین جا پیش من تموم بشه.
نکته جالب این قضیه اینه که این اتفاقات بین آدم های کم سن و سال و بی تجربه نیفتاده بلکه همه آدم های این ماجرا تحصیلکرده در سطح فوق لیسانس به بالا هستند که از لحاظ اجتماعی موقعیت بسیار چشمگیری دارند.
گاهی وقتا نگران میشم وقتی این آدما رو میبینم، آیا واقعاً آدم مناسب پیدا میشه؟! این داستان ها رو شاید بد هم نباشه اون افرادی که همیشه دختری که سنش بالا رفته و ازدواج نکرده بخونن، شااااااااااااید کمی بشه احتمال داد که اون دختر ایرادی نداره، فقط دنبال شریک مناسب میگرده.
" تنهایی خیلیییییییییییییییی بهتر از داشتن یه رابطه اشتباهه"
از همه شما دوستان گلم ممنونم که به من کمک کردید تا بهتر و مطمئن تر بتونم تصمیم بگیرم.
-
مرسي كه تجربتون رو در اختيار ما قرا داديد.با ارزوي موفقيت در زندگيتون و كسي كه واقعا لياقتتون رو داشته باشه:72::72::72:
|
-
ممنونم n1991 عزیز
تموم کردن یه رابطه با وجود وابستگی های عاطفی (چه صحیح چه غلط) کار سختیه اما احتمالاً به سختی ادامه دادنش با روش اشتباه نیست!
همه ما تصمیم گیری هامون رو با دانش و علم خودمون تو همون بازه زمانی خاص میگیریم، شاید در آینده وقتی یاد این ماجرا بیفتم واسه خودم کارت صد آفرین بفرستم شایدم پشیمون بشم و خودمو سرزنش کنم، اما "در حال حاضر" فکر میکنم کار درستی بوده!
امیدوارم شما هم موفق و شاد باشید.