سلام آقاي سوشيانت ممنون كه پاسخ داديد.
فقط ميگيد برگرد. خوب بهم بگيد چطوري به خانوادم بگم و اونا رو قانع كنم؟ بالاخره اونا هم حق دارن. احتمال ميدم شما كل تاپيك منو نخونده باشيد و فقط پست آخرمو خونديد.
چطور پدر و مادرمو راضي كنم؟:54::54::54:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام آقاي سوشيانت ممنون كه پاسخ داديد.
فقط ميگيد برگرد. خوب بهم بگيد چطوري به خانوادم بگم و اونا رو قانع كنم؟ بالاخره اونا هم حق دارن. احتمال ميدم شما كل تاپيك منو نخونده باشيد و فقط پست آخرمو خونديد.
چطور پدر و مادرمو راضي كنم؟:54::54::54:
خیلی ببخشید خانم یاری خواه
به نظرم دیگه داری اذیت میکنی
شما همسر اون آقا هستی وظیفت احترام گذاشتن به خواست همسرته. ولی شما عین بچه ها هنوز منتظر اجازه از پدر و مادرتی.
همسرت اگر هم نیاد دنبالت صد دفعه بهت زنگ زده که بیا خوب این چه فرقی میکنه با حرفی که شما دفعه پیش زدی خودت بهش حق بده نیاد دنبالت ولی بنده خدا تلفنی میگه بیا
همین الان حاضر شو دست پدر مادرتو ببوس و بگو همسرمه و ازم خواسته برگردم شما قابل احترامید ولی من همسرم دوست دارم. دارم میرم تا زندگیمو بسازم
هر چند که شما بازم کار خودتو میکنی باز میای اینجا می گی چطوری برم
ببخشید که تند رفتم از دستت عصبانی شدم
سلام خانم یاری خواه...قهر مال اونیه که همه ارتباطش روباشوهرش قطع کردخ باشه
شما که هرروزباهاش درتماسی
به نظرم باخوبی باخانوادت صحبت کن...ازشون بخواه کمکت کنن.
حتی اگه بشه به پدرت پیشنهاد بده خودش باهاش تماس بگیره وبگه دخترم میگه شما ازش خواستی برگرده....بهش بگه دوست داشتم اینجا بیای تادوتا کلمه حرف مردونه بزنیم....یابگه یه قراری باهم میزاریم...
اگه پدرت راضی نشد بگو اون خجالت میکشه...
عزیزم اشکال نداره یکی ازخودگذشتگی کنه واسه به هم نریختن یه زندگی...
شوهرت بااین مخالف نیست که برگردی اتفاقا خیلی هم راغبه...پس اون هم میخواد اما شاید واقعا خجالت بکشه یاغرورش اجازه نده...بالخره اون هم مرده..
اگه پدرت اصلا راضی به این تماس نشد باخوبی واحترام ازش بخواه اجازه بده برگردی
درضمن خانم یاری خواه وقتی برگشتید خیلی کارها هست که باید انجام بدی...اینطور که معلومه شماازخانوادت واسه شوهرت یه کابوس درست کردی!!!!!
امیدوارم بعدش حتما بیای ودراین زمینه مشاوره بگیری
خانم عاشق خانواده و پاييزه عزيز ممنونم كه بازم بهم سر زديد و نظرتون رو گفتيد.
ميدونيد خودمم خيلي دوست دامر برگردم خونه. خودمم از اين وضع خسته شدم. تو فكر همسرمم هستم كه يك ماه تنها تو خونه هست. تصميم گرفتم با خانوادم صحبت كنم و اونا رو متقاعد كنم اما دوباره ترس افتاد تو دلم. از كتكاش. :54: نميخوام رفتنم احساسي و از فرط خستگي و ناچاري باشه.
چهار روزه كه اشتراك آزاد گرفتم و مشكلمو مطرح كردم اما هنوز پاسخي دريافت نكردم.
آيا راهي داره كه زودتر پاسخمو بگيرم؟
سلام خانم ياري خواه
خوش حال مي شيم بدونيم شما بالاخره رفتيد خونتون؟
عجب داستانی شده!
واقعا شوهرت صبوره! بخدا من بودم تا الان سه طلاقه کرده بودم!
احترام خونوادت شدیداواجبه اما اولویت زندگی تو شوهرته. چرا بآید از خونوادت بترسی?
به پدر مادرت بگو با شوهرم صحبت کردم و همین الان برمیگردم چون دلم براش تنگ شده و از طرف دیگه اون مَردمه نباید غرورش جریحه دار بشه خودمم نمیخوام بیاد دنبالم همین که زنگ میزنه یعنی براش مهمم.
و بعد هم بدون بحث با پدر مادرت یا توضیح بیشتر برو خونه و یه شب خوب رو برای شوهرت بساز تا شعله زندگیتون دوباره روشن و به مرور این سردی تبدیل به گرمی بشه.
پاشو برو همین الان دختر جان پاشو!
سلام
من هم خواهرم مشکلی تقریبا عین شما داشت و ما انتظار داشتیم واقعا شوهرش بیاد یه احترامی به ما بزاره و خواهرم جایگاهش به مراتب بهتر بشه
اما وقتی رفت باور کنید فهمیدیم اونقدر هم این موضوع ارزش نداشته
لطفا خواهر گلم به حرفای من توجه کن
1: با خودت فکر کن ببین چفدر به زندگیت دل بستی و امید انگیزه داری بری درستش کنی با تموم سختیا ؟
2: دو راه حل منطقی داره ، یک اینکه خواهش کنی به خاطر عشق و علاقه که واقعا داری به عنوان یه راز از شوهرت بخوای بیاد با یه گل و تو هم قول جبران یه موضوع و یه خواسته رو بهش بدی
و راه حل دیگه اینه که به خانواده ات بگی خیلی با من صحبت کرده و امید داده قول داده من میخوام به خاطر زندگیم و شما که دوست ندارم روزای ناخوشی منو ببینید و حرف مردم و بلاخره شما هم خوشبختی منو میخواید اجازه بدین برم خونه در این شرایط میتونید با شوهرتون صحبت کنید که من بابام میارتم یا داداشم و از اونا بخواید بجای کینه و ناراحتی، با بزرگ منشی و رفتار بزرگونه بزرگی خودشونو به همسرتون نشون بدن و بخوان که قدر این زندگی زیبا مشترک رو بهتر بدونه و دعای امیدواری کنن که روزهای آینده هم شما هم همسرتون متوجه اشتباهاتتون تو این یه ماه دوری شده باشید و برای حل و فصلشون تلاش کنید
ولی خواهش دارم قبل از رفتن و شروع دوباره با خودت صادق باش و بدون برای چی چقدر و تا کی می خوای تلاش کنی ، سپس با تمام انگیزه و امیدت محبت و عشق بی دریغ شروع کن