-
سلام دوست عزیزم ، انشالله مشکلتون حل بشه ، من تازگی ها متوجه شدم مشکلات فقط با صبوری حل میشه...
گاهی اوقات با خودم میگم اگه فلان لحظه جای قضاوت ، جای عصبانیت اگه اروم بودم اگه صبوری میکردم و مشکل رو منطقی و با گفتار منطقی حل میکردم شاید در حین بحث بین منو شوهرم حرمت کمتری ریخته و بی احترامی کمتری بهم میکردیم والان حدود یک ماهی هست که کلا خودمو بیخیال گرفتم و دیگه اون دختر عاشق پیشه نیستم که به شوهرش محبت میکرد کمی سرد شدم واینها همه ریشه در وقتهایی داره که به شوهرم محبت میکردم و یا باهاش حرف میزدم دردودل میکردم یا نبود یا کار داشت یا خوابش میومد حالا دیگه باهاش حرف نمیزنم در حد احوال پرسی و ازم خیلی گله میکنه ...
موقع هایی که عصبانی بودم ناراحت بودم جای اروم کردنم بدتر زخم زبون میزد و منو ازار میداد این شد که شدم یه آدم بی تفاوت ، بیخیال خانواده همسرم بیخیال شوهرم ، و شاید این بیخیالی خیلی بد باشه ها اما دست خودم نیست وقتی به همسرم یا خانواده اش و به رفتارهایی که حرصم میداد فکر میکنم حالم بد میشه حس بدی بهم دست میده زجر هایی که کشیدم شب تا صبح هایی که فقط گریه میکردم همه اش تو ذهنمه نمیتونم فراموش کنم و اینها باعث شده حس بدی به شوهرم و خانواده اش داشته باشم الان دوماهی میشه که نه همسرمو دیدم و نه خانواده شو علاقه هم ندارم هیچکدومشون رو ببینم فقط حالم بد میشه یه حس نفرت خاص نمیدونم حس چیه هرچی هست ضربان قلبم تند میشه و اضطراب میگیرم ، حتی وقتی شوهرم بهم زنگ میزنه یا پیام میده حس بدی پیدا میکنم دوست ندارم باهاش حرف بزنم ،همش میترسم نکنه اتفاقات گذشته پیش بیاد نکنه شوهرم باز حرصم بده . یعنی شوهر منم که موقع بحث بهم میگه تو منو دوست نداری که اگه داشتی فلان میشد یا میگه دلخوشیت من نیستم و هزار تا زخم زبون دیگه که میگه ، بیماری داره ؟
دوست عزیزم اینا رو نگفتم که برام دل بسوزونن منم سختی زیاد کشیدم ولی همیشه لبم خندونه گاهی اوقات دوستانی که از مشکلاتی که داشتم میدونن میگن واقعا در تعجبیم با این همه سختی که کشیدی هنوزم برای زندگی ات تلاش میکنی و میخندی ، بعضی ها هم میگن چه سرخوشی اما نمیدونن خنده تلخ من از گریه هم غم انگیز تره ، اینا رو گفتم تا بدونی همه به نوبه خودشون مشکلات دارن فقط نحوه مدیریت و تحمل مشکلات متفاوته ، صبور باش که صبوری دوای هر دردیه گذر زمان مشکلات رو حل میکنه ...
یه جمله از طرف من یادت باشه ما مسئول فکر دیگران نیستیم اطلاعتتو ببر بالا آگاهی تو ببر بالا ، هرجور که فکر میکنی درسته رفتار کن با قانون خودت تا عذاب نکشی به فکر خودت باش گاهی از نگفتن هاست که حرص میخوریم بذار ناراحت باشن تا بفهمن ناراحتت کردن ...جا حس کردی حرفی تو دلت مونده بعد اینکه آروم شدی با قاطعیت ولی محترمانه و با دلایل منطقی بیانش کن تو خودت نریز ...
البته این دیدگاه شخصی منه هرکسی یه نظری داره .
برات دعا میکنم از آقامون امام رضا میخوام مشکلاتت حل بشه ...
-
آرام جان با پست دوم شکوه به جز چند تا جمله ی اخرش موافقم.
دقیق تر توضیح بدم. به نظر من مادرت به اندازه ی پدرت در رنج کشیدن تو مقصره. مادرت مظلوم نما نیست. مظلومه. واقعا در حقش ظلم شده. اما مظلوم بودن هم به اندازه ی ظالم بودن بده.
دلیلش رو نمی دونم نیازی هم نیست بگی. ممکنه سن پایین مادرت بوده باشه موقع ازدواج و عدم هیچ نوع حمایتی ازش. و به مرور عادت کرده. سعیش رو کرده اما نادرست شده راهی که رفته. اون خوب کامل نیست. پدرت هم بد کامل نیست.
اما مهم این نیست. مهم اینه که تو دیگه نمی خوای ناراحت باشی. مهم اینه که تو نمی خوای مظلوم باشی. اما نمی خوای هم ظالم باشی.
اسیب هایی که زدن بهت رو در کودکی تا حالا باید و نیازه با کمک روانپزشک روانشناس و خودت تا حد ممکن ترمیم کنی و بتونی ابعاد وجودت رو به تعادل برسونی.
ندیدم اصلا از پسرت بنویسی. فقط پدرت هست واست. سعی کن رها کنی گذشته رو. گیر نکن. اروم اروم بپذیر مادرت پدرت و گذشته ات رو. دردناکه سخته اما تنها راهیه که می تونی باهاش بعدش با ارامش زندگی کنی. مجبور نیستی دنبال پدرت بدوی تا تاییدی که یه عمر نکرده تو رو بگیری. مجبور هم نیستی برای کمک به مادرت عذاب وجدان داشته باشی. اما اگه واقعا می خوای تایید این و کمک کردن به اون رو داشته باشی فقط یه راه داره ارام. اینکه تمام سعیت رو بکنی تا احساساتت رو به ثبات برسونی. حالت رو نرمال کنی. همون تسلط بر خود که میشل نوشت. این کار با همت خودت و راهنمایی و کمک روانپزشک و روانشناسه. تغذیه مناسب ورزش و یادگیری یه مهارت که دوست داری هم کنارش کمک کننده است.
اگه بتونی از این همه اسیب که بهت زدن طی این سالیان با تلاش خودت و راهنمایی هایی که از متخصص می گیری بیرون بیای پدرت نه تنها تاییدت می کنه که تحسین بی کرانه ات می کنه. و مادرت هم یاد می گیره که می تونه بیچارگی هاش رو تمام کنه و کمک بگیره و می تونه ارام و شاد زندگی کنه.
از اینا مهم تر پسرته. که می تونی اونو خوب تربیت کنی و مادر و راهنماش بشی.
تو می تونی تاثیر خیلی بزرگی بذاری روی این خانواده که هر کدوم یه جور داغونن. و روی بچه ات در اینده. تو خیلی مهمی. و می تونی خیلی تاثیر خوب و مهم بذاری. پس روی بهبود و ارامش رضایت خودت کار کن.
بد نیست یه بار دیگه همه ی پست ها و تاپیک هات رو بخونی.
روانپزشکت هر چی تجویز کرد طبق دستورش انجام بده داروهاش رو استفاده کن.
یه مهارت هم یاد بگیر یک ماه فکر کن چی دوست داری مثلا اشپزی خیاطی گلدوزی .... یا هر چیز دیگه ای که دوست داری می تونی بری اصولی و رسمی کارش مهارتش رو یاد بگیری. هم یاد می گیری هم شاید بعدها یکی دو سال دیگه بخوای یه کار هم باهاش بکنی.
در اینده تو می تونی روی همه ی اطرافیانت اثرگذار باشی. مهم و اثر گذار.
این راه رو به سلامت بتونی بگذرونی خودت می تونی راهنما بشی. راهنمای خیلی ها.
موفق میشی.:72:
-
آرام دل شما و خواهرت هر دو در یک خانواده و در یک فضای تربیتی رشد کرده اید اما ظاهرا با اشاره ای که به زندگی ایشون داشتی به لطف خدا زندگی زندگی خوب و راحتی داره . کمی به اخلاق و رفتار خواهرت نگاه کن ببین چگونه تونسته از اون محیط متشنج خودش رو نجات بده . من مطمئنم که وضعیت کنونی خواهر نه به شانس بستگی داره نه به چیزهای خرافی دیگه. خواست و اراده و واقع بینی و خود دوستی و مدیریت رفتار اونو به اینجا رسونده. شما هم می تونی و لایق چنین زندگی ای هستی. زندگی ای که محترم شمرده بشی کسی اجازه نداشته باشه به تو توهین یا کتکت بزنه. الان تو ناخودآگاه مادرتو الگوی خودت قرار داری و فکر می کنی با قرار گرفتن در موقعیت او می تونی از دردها و رنجهاش کم کنی و حق فرزند خوب بودن رو به جا میاری. شاید برای مادرت تغییر وضعیت سخت باشه اما برای تو که اول راه هستی این کار ممکن و ضروریه. سالهای زیادی در پیش روی توست و تو لایق داشتن بهترینها هستی. روی خودت استقلال و اعتماد به نفس خودت کار کن . به هیچ کس اجازه دست درازی نده . مطمئن باش در صورت موفقیت روی پدر و بخصوص مادر و همسرت تاثیر زیادی می گذاری و پسرت به داشتن مادری مثل تو افتخار می کنه
-
این ارسال سه تا پست در روز منو به حد مرگ جنونی و عصبی می کنه!!!!! بدتر وقتی یه بار ارسال می کنم دیگه نمی تونم ارسال کنم!!!!!
انقدر نگید مادرم مقصره !!! شما رو به خدا بســـــــــــــــــــــه !!!! شما از گذشته و حال دردناک مادرم چیزی نمی دونید !!!! به حدی بهم ریختم که قلبم و پشتم درد می کنه درد جسمیم از یه طرف درد روحیم از طرفی داغونم کرد!!!!!
همسرم رفت خونه ی مادرش هنوزم نیومد وقتی امروز پسرم با گوشیم بهش زنگ زد گوشی رو خاموش کرد انقدر دلم می خواست دوباره بزنمش!!!!!
بعدش من زنگ زدم به برادرشوهرم اونم گوشیو داد به همسرم پسرم بهش می گه بابا بیا باهم بریم ببینیم کتاب فروشی بازه خرید کنیم همسرم می دونست صدا رو بلنگدگو خواست منو روانی کنه !!! می گه مادرت منو از خونه بیرون کرد مادرت منو نمی خواد!!!!! می خواد منو بکشه تا واست ناپدری بیاره!!!!!!!!!!!!! بی غیرتو می بیبنید!!!!!!!!! پسرم شوکه شده بود!!!
من دارم می میرم به والله حالم خوب نیست پر از خشمم پر از عصبانیتم لطفا به من درس شوهرداری ندید!!!!!!!! که حالم بدتر میشه
مگه آدم چقدر ظرفیت داره ؟!!!!
===================================
جناب مدیـــــــــــــــر !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چرا نمی بینید منو !!!!!! دیگه بسمه!!!!! چرا به دادم نمی رسید!!!!!!!!! التماستون می کنم !!!! ضجه های منو ببینید !!! بهتون نیاز دارم
ای خدااااا !!!!! وقتی بی کسی همه جا بی کســـــــــــــــــــــــ ــــی!!!!!!!
-
با سلام
همانطور که مکرر چه در پیامهای خصوصی و چه اینجا برایتان مورد تاکید قرار داده ام. شما نیاز به مداخله فوری و سریع و مستمر دارو درمانی دارید. تالار همدردی اصلا و ابدا صلاحیت حل و فصل مشکلات حاد بالینی را ندارد. لذا دلخوش شدن به اینجا برای شما سم محسوب می شود. لطفا توصیه های بنده را جدی بگیرید.