ممنونم از همگی
نمایش نسخه قابل چاپ
ممنونم از همگی
عزیزم سلام مشکلتو درک میکنم من این مشکلو با دایی و زنداییم داشتم
این راهکاری که میدم نمیدونم تا چه حد عملیه
به نظرم اگر شوهر خواهرت آدم منطقی ای هست خودت به طور محترمانه و بدون حضور بقیه باهاش تماس بگیر و موضوع رو بگو و بگو که خانواده خیلی دوستش دارن و میخوان که همیشه خونه ما باشید اما من به خاطر درس یا خستگی ترجیح میدم خونه حداقل هفته ای دوشب خالی باشه حالا هر جمله محترمانه ای که خودت به ذهنت میرسه
موفق باشی عزیزم
سلام کسی اینجا هست که ادرس یه مشاور یا روانشناس خوب توی مشهد را به من بده . باید برم پیششون .نمیتونم اینطور ادامه بدم
سلام .میفهممتون چقدر سخته.شک نداشته باشین که خدا بهتون بهترینها رو خواهد داد.به خاطر این از خودگذشتگیتون .دخترهایی مانند شما کم بیدا میشن .بنابراین به خودتون ببالید.راستی شما چرا ازدواج نمیکنی؟الان وقتشه
وای دوستم این شرایط مقطعیه و میگذره. قرار نیست که همیشه اینطور بمونه. صبوری کن تا مبادا خاطره بد از خودت به جا بزاری. البته تو کاملا راست میگی و حق داری که معذب باشی ولی خب بالاخره خانواده هستن و این مسائل رو دارند. سعی کن مقدمات رفتن سر خونه زندگیشون رو زودتر فراهم کنی :)))))
اینکه به من اصلا اهمیت نمیدن بدجوری روی مخم رفته.کل زندگی منو داره خراب میکنه . مگه میشه داماد همیشه خونه پدر زنش باشه مهمونی رفتم هم حدی داره دیگه . از طرفی میدونن من به این قضیه حساس شدم ولی چون اقا به زحمت نیفته میگن هر شب بیا اینجا (فاصله خونشون تا محل کارش 20 دقیقه راهه ولی از خونه ما تا محل کارس 7-8 دقیقه راهه). همش فکر میکنم ناراحتی من و خودخوری من اصلا واسشون مهم نیست ازش متنفرم
سلام دوستان . لطفا منو راهنمایی کنید من چطور به خانوادم بفهمونم که من از نظر روحی اسیب دیدم . شوهر خواهرم حالا هر روز (ظهر و شب ) اینجاست .من چکار کنم . اصلا و ابدا به روی خودشون نمیارن و دارم کم میارم . وضعیت روحیم که بده . کاسه صبرم که لبریز شده.
- - - Updated - - -
چرا کسی راهنماییم نمیکنه؟؟؟؟
سلام عسل جان:72:
اول موضوع هر روزه اومدن دومادتون رومیگم:
شما حق دارید که 2 یا 3 شب تو خونه راحت باشی و نیازی به روسری و ... نباشه.
بنظر من جدی و البته نه با دعوا ولی قاطعانه این موضوع رو به خواهرتون بگید که این زمان رو به شما بدن و البته بهشون نگید که با دیدن اونا ناراحت میشید چون فکر نمیکنم درست باشه. بلکه محدودیت خودتون و راحت نبودنتون رو بگید. و بهشون بگید که در صورتیکه نمیخوان خودشون اقدامی بکنن ، شما خودت با دامادتون صحبت میکنید. یا اینکه به پدرتون موضوع رو میگید تا ایشون به شوهر خواهرتون بگن.
هر وقت هم دوست داشتید تنها باشید ضمن رعایت احترام، به اتاق خودتون برید و رو دربایستی نکنید.
اما در کنار بکارگیری این راهکارها ، در کل این رو در نظر داشته باشید که من افراد زیادی رو دیدم که خواهر کوچکترشون ازدواج کرده ولی خیلی فکرا رو اصلا به ذهنشون هم راه نمیدن که بخوان به احساساتشون ضربه بخوره و ... . نوع نگاه شما به موضوع خیلی مهمه.
میدونم که حسادت ندارید. اینکه دیدن اونها با همدیگه شما رو ناراحت میکنه بخاطر اینه که ازدواج خواهرتون رو به خودتون و موقعیتتون ربطش میدید در حالیکه اصلا اینطور نیست فقط کافیه از زاویه ی دیگه ایی به موضوع نگاه کنید.
اولا اینکه بخواید با دیدن اونا احساساتتون برانگیخته بشه و غمگین بشید فقط مختص اونا نیست و باید با دیدن هر زوجی ناراحت بشید. که خب این خوب نیست و باید مدام این حالات و ناراحتی ها رو تجربه کنید.
دوم اینکه از بالا به این قضیه نگاه کنید، نه از پایین. منظورم اینه که از دید کسی که چیزی رو نداره نگاه نکنید بلکه طوری نگاه کنید که انگار شما در هر شرایطی که هستید به خاطر بزرگی و دید وسیعتون، از دیدن شادی ها و علاقه ی اونا با هم خوشحال میشید و قلبا از این موضوع خشنود هستید.ضمن اینکه تا خدا هست نباید احساس کمبود کنیم. واقعیتش هم همینه. مطمئنا حس خوبی که میدید و انرژی خوبتون تاثیرات بسیار خوبی روی خودتون و اطرافیان و شرایطتون داره.
سوم اینکه مطمئنا ازدواج خواهرتون برای شما تجربیات بسیار خوبی رو بهمراه خواهد داشت که ان شاء الله برا زندگی خودتون استفاده میکنید و در کل زندگی پر از درس های رنگارنگیه که روزی از این بابت خدارو شکر میکنید. به جای اینکه به نداشته ها فکر کنید به این فکر کنید که این یه موهبتی واسه ی شما خواهد بود. ضمن اینکه آرزو میکنم با لطف خدا و محبت شما، هم خواهرتون و هم خودتون خوشبخت بشید.
خواهر گلم من اونچه که میدونستم رو دوست داشتم بهتون بگم. مهم اینه که حالتون خوب باشه و اذیت نشید. پس بهتره این قضیه رو زیادی برا خودتون بزرگ نکنید . و در همه حال سعی کنید عشق بورزید و قلبتون رو با تنفر وحسرت وناراحتی پر نکنید. یادتون باشه توکلتون به خدا باشه و فقط از اون بخواید هر چی که به صلاحتونه براتون پیش بیاره.:72::72::72:
- - - Updated - - -
عسل جان این رو هم اضافه کنم که رفتارای گذشته خواهرتون هر چی بوده دیگه مهم نیست.گذشته ها گذشته. رفتار شما مهمه . شما کار درست رو انجام بده و با اینکه خواهرت چیکار کرده و نکرده کاری نداشته باش. بهر حال از شما کوچیکتره دیگه. من فکر میکنم نباید زیاد ازش توقع داشته باشی، در عوض سعی کن بهش محبت کنی تا اگه سوء ظن یا ناراحتی ایی داره برطرف بشه. اما هوای خودت رو هم داشته باش و فکر نکن در نظر اونا بی اهمیت هستی. اینطور نیست.
شاد و پیروز باشید عزیزم:72:
ممنونم زلال عزیز از راهنماییتون.
من خودم مقدمات ازدواجشون راکه انجام دادم . گاهی حتی به خواهرم یاد میدم که چطور پیش ما بهش احترام بذاره و ....
ولی من هم انتظاراتی دارم که واسه هیچ کس اهمیتی نداره .
من نمیخوام که به پدر و یا دامادمون و یا حتی خواهرم بگم که کمتر بیاد خونمون
میخوام فقط بگید ایا من مقصرم یا نه ؟ اگه تقصیر منه که رفتارم را درست کنم .
چند درصد من مقصرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟