-
سحر جان تصمیمی که گرفتی بهترین تصمیمه . این زندگی توئه . اگه از الان نتونی جمع و جورش کنی و به دیگران وابسته باشی هیچ وقت نمیتونی . توصیه من اینه که از همسرت هم همین رو بخواهی . یعنی بتونه مثل یه مرد زندگیش رو جمع و جور کنه . مسائل حاشیه ای مثل اس ام اس برادر شوهر و غیره رو حذف کن . اونها مسائل شما رو پیچیده تر میکنه بدون اینکه مشکل اصلی حل بشه . از ایشون بخواهید که پای تعهد خودش باقی بمونه . به نظر من خیلی رک و صریح بهشون بگید که شاهد ارتباطات ایشون در شبکه های اجتماعی مجازی هستید و این مسائل رو به هیچ وجه تحمل نمیکنید . این شبکه ها شبکه های عمومی هستند که به قول شما به غیر از شما خیلیهای دیگه هم شاهد اون هستند و شما هر چقدر هم که خودتون رو به ندونستن بزنید مشکلی حل نمیشه . شاید ایشون مثل خیلیهای دیگه فرهنگ استفاده از این ابزار رو یاد نگرفتند .
مسائل دیگه تون مثل بی مسئولیتی و بی کاری ایشون رو هم مطرح کنید و ازشون راه حل بخواهید . نگذارید مسائل حاشیه ای مثل مامان تو اینو گفت و برادر تو اونو گفت و .... مشکل اصلی تون رو تحت تاثیر قرار داده و به فراموشی بسپاره .
-
واحد عزیز ممنون از راهنماییهات
دیروز قبل از اینکه من زنگ بزنم،همسرم خودش زنگ زد.اول گله کرد که چرا هیچ کس پیشقدم نشد.
منم بهش گفتم خوشحالم که خودت زنگ زدی و متوجه شدی که برای زندگیمون باید خودمون
تلاش کنیم.گفتم من اجازه ندادم به کسی پیشقدم بشن،چون دلم نمیخواد کسی تو زندگیم دخالت
کنه.مطمئن بودم خودمون میتونیم از پسش بربیایم.اگر هم پیشقدم نشدم،به هیچ عنوان
به خاطر غرورم نبود.دلم میخواست ببیننم مرد زندگیم چقدر برای زندگیمون تلاش میکنه.چون مرد ستون
زندگیه و من پشتم تو زندگیم فقط به همسرم گرممه،نه کسه دیگه.البته من هم باید برای حفظ
زندگیمون تلاش کنم و دو تایی باید زندگیمون رو جلو ببریم.
در مورد اس ام اس برادر شوهرم گفتم:ناراحت بودم که دیدم یک نفر دیگه تو زندگیمون دخالت کرد برا
همین صبر کرده بودم ببینم خودت میخوای این زندگی رو سر و سامان بدی یا میخوای واسطه بفرستی.
این خیلی برام مهم بود.گفتم به مادرم زنگ زده بودی برای واسطه گری ولی من باز تو دلم قبول نکرده
بودم،چون فقط نظر و طرز تفکر تو برام مهمه،نه کسه دیگه و .........اون هم حرفام رو قبول کرد.
در مورد شبکه های مجازی خودش یه چیزایی گفت،من اصلا به روش نیاوردم.گفت که تو اینستا بوده
ولی گفت کار خاصی نکردم.......درمورد شغلش هم داره یه کاری انجام میده.
بعد گفتم یه حرفایی هست باید رو در رو زده بشه،گفتم باید با هم صحبت کنیم.بهش گفتم که من هم
مقصر بودم.
میخوام این دفعه حرفهایی که رو باید زده بشه و تکلیف مشخص بشه رو قاطعانه اما با لحن درست
بزنم.
تو این مدت یاد گرفتم که برای حفظ زندگی نباید پا پس کشید و فقط آه و ناله کرد.باید به جلو برم.
همش هم به خاطر راهنمایی های شما دوستانه خوبه.:72::72::72: امیدوار و البته مطمئنم میتونم و یعنی
انشالله باید بتونم خودم از پس مشکلاتم بربیام.