-
سلام عزیزم من تا حدودی درکت می کنم
ببین واسه خواستگاری که می گی منم این مشکلاتو تا حد کمی از طرف مادر بزرگم کشیدم..ولی خب اوایلش خیلی سخت بود ولی حالا دیگه خیلی کمتر برام مهمه
من نوه اولم و دختر عموم چند سال از من کوچکتره و ازدواج کرده..حالا این وسط مادر بزرگم نگرانیش گل کرده و تا حدی از این کارها درمیاره
یعنی مثلا یکی از فامیل های مامانم خواستگارم بود (با شرایط نسبتا خوب)اما معیارهای منو نداشت..حالا واسه عید دیدنی اومدن خونومن همون روز مادربزرگمم اومدن با برخوردش
یکجوری می خواست من نظر اونارو جلب کنم!!!!یا مثلا جای کسی که می شینی شروع می کنه به تعریف کردن از من برا بازار گرمی!!
اوایل خیلی ناراحت می شدم و هرموقع می دیدمش تامدتها گریه می کردم
اما بعدش که با خودم فکر کردم دیدم 75 سالشه خب!از کجا معلوم من هم سن اون میشم از اون بدترنشم
حالا مامان تو هم همین تفکرات قدیمی رو داره(که احتمالا سنش بالاست)تو نمی تونی طرز فکر اونو عوض کنی فقط تنها کاری که می تونی بکنی به حرفاش گوش بدی و بعدش
یک بهانه بیاری که واسش قابل قبول باشه..مثلا مادر بزرگ من تا حدی اعتقاداتش قویه ..بعد من بهانه رد کردن کیس های معرفی شده اونو عدم تفاهم اعتقادی میگم.(یا یک سری
چیزهای دیگه که می دونم واسش مهمه)در صورتی که شاید تفاوت اعتقادی باشه اما اونقد زیاد نیست.
در این موارد تازه خوشحالم میشه که خوب کاری کردی پسری که اعتقاداتش ضعیف نباشه اصن به درد نمی خوره..
ببین همین موضوع تحصیلات و هیچ وقت مطرحش نکن.چون خیلی زیاد روی این موضوع حساسن.
باید باهاش جوری برخورد کنی که حس کنه واقعا روابطتون در حین مادرانه بودن دوستانه هم هست..
یک نکته خیلی مهمه دیگه هم اینکه من احساس کردم جوری میری بیرون که شک مامانتو برمی انگیزی.حد اقل تا مدتی برای اینکه اعتماد مامانتو جلب کنی یک تیپ کاملا ساده بزن
-
شبنم خانم معلومه خیلی عصبانی وناراحتی
بهتره اروم باشید و منطقی رفتار کنید، مادر شما مریضه و با غرض رفتاری نمیکنه پس نباید ازش انتقام بگیرید یا ازش برنجید.
این بیماری درمان پذیر نیست فقط میتونید سرعت پیشرفتشو کم کنید. هر طوری هست مادرتو ببر پیش روانپزشک و البته باید رو خودت هم کار کنی تا قوی تر از اینی که هستی بشی. با این دلیل که من حساسم و زودرنجم حق نداری زندگیتو خراب کنی.
از برادرت کمک بگیر باهاش صحبت کن در مورد این بیماری بهش توضیح بده تا اونهم کمتر اذیت شه. کلا از این حالت انفعال و (ببخشید)طلبکاری دربیا و کنترل امورو دستت بگیر. دیگه باید مسئولیت های مادرتو هرطور هست تو گردن بگیری و خونواده رو کمک کنی.
برو پیش مشاور ... برو پیش مشاور...برو پیش مشاور
مادرتو ببر دکتر ...مادرتو ببر دکتر...مادرتو ببر دکتر
توی تالار بگرد مطلب درمورد رفتار با سالمندان و... زیاده.
میتونی هیچکدوم از کارایی که بچه ها گفتنو انجام ندی وتا اخر عمرت غر بزنی وبقیه رو مسئول بدونی یا میتونی خودت زندگیتو بسازی، انتخاب با خودته.
کلی دستور دادم میدونم ولی امیدوارم یه روز بیای تاپیک بزنی:
من خوشبخته خوشبخته خوشبختم:227:
-
سلام اقا رضا ،بسیار خوب و میتونم بگم مثل یک مشاور یک قسمت قضیه رو باز کردید. بله مثلا برادرم شاید بگیره از روی عصبانیت یا حتی همینطوری بیخودی بزنتش هیچ اتقاقی نمیفته ،من اگه بیام یک جمله باهاش حرف بزنم بهانه میکنه و بعد از موقع اومدن پدرم تا اخر شب دنبال دعواست که این فلان و بهمان من باید زندگیو خرج زندگیمونو ازش جدا کنم یعد فرداش وحتی سه ماه یعد که بره خونه مامان بزرگم میگه جریانات رو و... فقط منتظره من یک جمله بگم..
اونجا هم که حرف از استرس و بدنبالش خشم صحبت کردید ،خیلی خوب گفتید درسته من استرس یا ناراحتی یا از اینکه فکرمیکنم داره در حقم کم لطفی میشه خشمگین میشم و کنترل نمیتونم بکنم ،یعنی یکبار میتونم ،یکبار نمیتونم. شروع میکنم به دعوا که تو چرا برای این ادم خوشحال میشی.یا موارد مشابه دیگه
این هم که گفتید باید مسئولیت خودمو بپذیرم و اینده رو پیش بگیرم البته بدون استرس از گذشته از دسته رفته یا مقایسه خودم با دیگران خیلی درسته.چون من از 19سالگی تا 24سالگی کاملا بیخیال سن و زندگی بودم و از 24 سالگی تا 26 سالگی یعنی الان هم در حال دعوا با خانوادم. کلا هم درسته رفتم دنبال درس یا دنبال علافی و بچه بازی های زمان دبیرستان نرفتم اما هدفمند هم هیچوقت زندگی نکردم که یکسری حوادث و مشکلات هم تو اینکه نسبت به زندگی بی توجه باشم نقش داشت، یعنی خوشی زیر دلم نزده بود. تقریبا تو هیچ قسمت زندگیم کسیو نداشتم. یادمه مشکلی تو خوابگاه داشتم و میخواستم خواهرم بیاد خودشو نشون بده تا ببینن من بی کس و کار نیستم چون محیط فرهنگی اونجا خیلی مشکل داشت بهرحال خوابگاهای ایران کلا فکرکنم همینجوری باشن.خواهرم نیومد با اونکه توی اون شهر اومده بودن برای تفریح.گفت من اومدم یکم هوابخورم خستگی بدر کنم. بعد طلبکار بودن چرا شادگر الف ب ج د نیستی.اونوقت ساعت خوابش با شوهرش میرفتن برای همکلاسی پسر اون دختر خواهرم کادوی تولد بخرن، یا براش کتاب بخرن.
ممنون از حرفاتون میدونید این حرفا به مرور اثرشو میزاره ،یعنی اگه من یک ماه تا دوماه دیگه بیام بخونموش خیلی بهتر میفهممشون و برام بیشتر هضم میشن
سلام سوگندجان ،من منظورشما رو فهمیدم، میدونی غصه م از چیه ،اینکه هیچموقع منو جلوی یک ادم بدردبخور توصیه نکرده ،فقط ادمهایی که خودشم خوب میدونه سطحشون پایینه
برعکس فقط بدگویی منو کرده ؛مثلا یکبار دخترخالم پرسید درست تموم شد؟ اومدم بگم اره مامانم پرید گفت اره دکتراشو رفته. ببین مادرمن دربرابر مادرای دیگه هیچکاری نه برای کنکورم نه زمان دانشگاهم برام نکرد.دروریال پول بابام رو هم که میداد میگفت من بهت پول دادم. یا یکبار دیگه عید یک مهمون داشتیم گفت سلام خانم مهندس؛مامانم پرید گفت اره مهندس! مهندس از نظرش کسیه که حتما میلوینی درامد داره،همون فامیلمون دخترش یک پیام نوریه و وضع باباش خیلی خوبه، باباش جوری به دخترش نگاه میکرد انگار الان رتبه یک ورودی شریفه.میدونید این فامیلمون دخترو پسرشو چقدر کلاس فرستادن، چقدر حمایتش کردن،اخه پیام نور اینقدر اهیت گذاشتن داره (البته من کاملا خودم به این نتیجه رسیدم که سعی ادمه که ارزش داره نه دانشگاهش)بخاطر اینکه امتحان فنی حرفه ای صد شده! خدا میدونه چه امتحانی یا اینکه بعد از 20سال کلاس زبان رفتن با پول باباش الان ماهی دویست تومن از زبان درامد داره.
همیشه پیش مادربزرگم یا خاله هام یا ببین هرکسیو میبینه تمام رازهای زندگی خودشو که نه بچه هاشو میگه مشکلاتشون وهرچقدر و هرچندسال هم بهش میگیم اینکارو نکن فایده نداره . بزار یه چیز جالب بهت بگم همین دخترخالم که دوسه ساله برای پسرخاله دیگم دنبالشن و خانواده خاله م بله رو نمیدن. خاله م یکی دوبار همین سال پیش که من تو جمع خالم شوهرش واون پسر خالم بودیم ،مدارم تعریفشو میکرد که مهسا فلان مهسا بهمان، مادرمن دقیقا برعکسه اینهارومیگه
بعد درسته که 61سالشه و قدیمیه، ولی چرا برای خواهر زادم قدیمی نیس و میگه به هرکسی ندینش؟ فوق تخصص کمتر ندین؟
من قبول دارم که شیک و پیک بودن همه جا الان توایران سوتفاهم زاست و اصلا قشر خاص و سن خاصی نمیشناسه. حرفت هم درسته شاید اراسته رفتن بیرون شک افارد رو قوی کنه. ولی باور کن ساده و کاملا حتی صورت نشسته! هم بیرون رفتم برخورداش فرقی نداشت
مرسی بچه ها از همتون ،خیلی این حرفا مفیده ، کم کم ادم میفهمه عیب کارش کجاست یکم خودشو و کاراشو بالا پایین میکنه .اصلا قسمت دردو دلش هم به نظرم خوب باشه
اقای نجار ممنون از توجهتون ،گفتمکه دو روز دیگه اون دکتر از مرخصی بیاد میرم پیشش، من الان مشکل روحی مثل افسردگی ندارم، اما مغزم مشغوله و درونم اشفته است براهمینم شده میرم دکتر.
برادرم 19 سالشه. نود درصد درگیری ها و مشکلات و اعصاب خوردی من الان تو خونه اونه. بد تر از مادرم. مدام یا حرف بد میزنه مثل دختر ترش شده بی شوهر گاهی هم دلش میخواد زورنمایی میکنه بدتر از همه اینا برا ی اینکه اعصاب منو خورد کنه مدام دسته در اطاقمو محکم تکون میده یا میره تواطاقم سر وسایلم یا میخواد بره سر کامپیوترمو...
یکبار که منو گرفت زد،البته تعدادش چندماه یکباره زیاد نیس، زنگ زدم 110.مامانم اومد به مامور گفت این دختر ما 10 ! سال رفت دانشگاه غربت دوره دیده شد داره پدرمارو درمیاره.بچم میخواد درس بخونه این نمیزاره. هرچی گفت دروغ بود و بی ربط به موضوع که چرا منو بیخود گرفته زده و دیگه اگه زنگ زد جوایشو ندین..اینه اوضاع ما. حالا میگید دارم طلبکارانه حرف میزنم؟
درمورد مادرم هم یکی از خواهرام گفته میبرمش دکتر.