نوشته اصلی توسط
maryamhasani
سلام
مریم عزیز من به مادرشوهرم زنگ زده بودم و ایشون گفتن که نمیخواد بیایی کار خاصی ندارم. همون ساعت 5 بیا.
ابرادرشوهرم اومد دنبالم و رفتیم . جلسه اونا خوب پیش رفت خدا رو شکر. بعد هم منو شوهرم رو اورد خونه. سعی کردم اونجا خودمو خوشحال نشون بدم اما تو دلم غوغایی بو
د.من میخوام در مورد جدایی بیشتر فکر کنم. چون به نظرم این مرد اصلا ارزش زندگی نداره. البته میخوام طوری باشه که همه حق و حقوقم رو بگیرم. مریم عزیز میشه بهم در مورد طلاق و تنهایی بعدش بگی. من خیلی دارم عذاب میکشم تو این زندگی. برای این یک هفته نیست. از اولین روز عقدمونه. من و شوهرم فرقمون باهم از زمین تا اسمونه. کلا فقط عذابم میده.
پس بهم بگید معایب جدایی چیه و چطور عمل کنم که همه حقمو بگیرم ازش.
شوهر من اونقدر شعور نداشت که مادر منی که این همه براش زحمت کشیده و همه کار براش کرده یه زنگ بزنه روز مادر رو تبریک بگه . ادمی که شعورش اینه هیچ ارزشی برای زندگی نداره.
خواهشا بگین چیکار کنم عذاب بکشه.له بشه. بشکنه و نابود بشه.
من خودمو جلوش شاد نشون میدم تا اذیت بشه اما این کافی نیست میخوام نابود بشه به معنای واقعی کلمه تا این دل من کمی اروم بشه.
من شاید بی احترامی به خودم رو نبینم ولی به پدر مادرم رو هرگز نمیتونم تحمل کنم. اونم پدر مادر منی که به خاطرش همه کار کردند. پررویی، بی ادبی، بی فرهنگی و بی شعوری که میگن به چشم دیدم.
نماز خوندم و از فاطمه زهرا خواستم خودش جواب این دل زخمیه منو بده.
حال ازش بهم میخوره