-
سلام عزیزم منتظر خبراي خوب شما بودیم ولی .........
عزیزم به نظر من چون خودت با طلاق گرفتن موافقی وازشروع تاپيکتم نتیجه گیری خودت طلاق بوده داری شوهرتم به سمت طلاق سوق میدی
درسته منم این رو قبول دارم که شوهرتون مشکل داره ولی عزیزم هیچ مشکلی وجود نداره که قابل حل نباشه و همیشه یه راه حلی هست و مهم اینه که اول شما با خودت کناربياي که میخوای بازندگی مشترکت چکار کنی. جدا شی یا اونو بازسازی کنی که برای هردوشون نیاز به آرامش داری تا تصمیم عجولانه نگیری
اون جوری که من ازنوشته هاتون فهميدم شما باقهرهاتون وهمچنین بی توجهی اوضاعشو بدتر کردین
آیا شما سعی دربهبودی حالت روحی شوهرتون داشتین نه به صورت دکترومشاور و.......باهمراهيش به عنوان زنی که عاشقشه و باتوجه و محبت پیگیر مشکله همسرش هست
آیا کاری کردین که تو زندگی مشترکتون حس مرد بودن رو تجربه کنه???
من که ازاین نوشته هاتون نصیحت هایی رو که به همسرتون کردینووایرادایی رو که مطمئنم به خودشم گفتين و پررنگ تر از بقیه ديدم
عزیزم تو این دوره کیه که مشکل نداشته باشه یکی بیشتر یکی کمتر ولی مهم اینه که بتونیم مشکلات و حل کنیم و اونا رو به خاطره های تلخ همراه باتجربه های شیرین تو زندگيمون تبدیل کنیم
نه اینکه با به وجود اومدن یه مشکل بخوایم کلا زندگی رو تعطیل کنیم و ادامه ش ندیم اگه واقعا نمیخوای این زندگيو ادامه بدی اون بحثش فرق میکنه ولی اگه میخوای زندگی آروم وبى دردسرى داشته باشی خب باید خييييييييلى تلاش کنی چون مشکلات زندگیتون ز یادم هستن ولی میشه اونا رو درست کرد
عزیزم شما واسه جدایی خیلی وقت دارین ولی واسه بازسازی نه
به نظر من یه مدت به دور ازشوهرت به خودت استراحت بده سریع تصمیم آخر و نگیر بعد از یه مدت ممکنه از تصميمت پشیمون بشی ولی دیگه راه برگشتی واسه خودت نذاشته باشی
یه مدت برو خونه بابات ازهمسرت فاصله بگیر هیچ تماسی هم باهاش نداشته باش وبا آرامش بیشتر واسه ادامه زندگیت تصمیم گیری کن
با آرامش میتونی بهترین نتیجه رو بگیری البته درصورتی که میخوای جدا شی میگم برو خونه بابات وبا آرامش درمورد زندگیت تصمیم گیری کن ولی درغیراینصورت خونه خودت باشو باصلابت مشکلتو حل کن که مورد دوم خیلی باارزشتره
موفق باشی خواهر گلم
-
شما حتما عضویت انجمن آزاد بگیرید حداقل 3ماهه باشه تا به نتیجه برسید.اگر جناب مدیر و مشاورین تشخیص دادن از مشاورهای حضوری هم ساتفاده کنید ولی قدم به قدم جلو برید این مشکلی که شما دارید توی انجمن عمومی قابل حل شدن نیست:72:
البته این فقط یه پیشنهاد هستش از روی تجربیاتی که بدست اوردم.ممنون که کال توضیح دادی در مورد بیماری شوهرتان :72:بنده خودم هم مقداری حساس هستم مخصوصا توی حساب کتاب کردن ولی نه بیش از اندازه اگر جلوگیری نشه احتمال داره تسریع پیدا کنه به بقیه موارد پس بهتره زودتر اقدام بشه البته بهتره زیر نظر مشاور متخصص و باتجربه باشه تا زودتر و بهتر به نتیجه برسه
-
من قبلا هم شارژ گرفتم ولی نتونستم استفاده کنم
-
-
همسرم زنگ زده بازم همش تقصیرا به گردن من میندازه . میخوام عصر برم بیرون باهم صحبت کنیم
چی بگم چطور بگم
اشتراک گرفتم و تماس با ما هم رفتم و پیام آمده به میلم که منتظر باشم
-
همسرت که غریبه نیست
قهر و فاصله طولانی هم که از هم نداشتید
چرا اضطراب داری؟ چی بگم و چطوری بگم ؟!
از همسرت خواهش کن برای بهتر شدن زندگیتون از متخصص کمک بگیره.
همونطور که خودت گفتی و دخترخاله اش هم گفته و می دونی همسرت نیاز به روانپزشک داره.
تنها چیزی که باید بگی و ازش بخواهی همینه.
اگر می گه تو هم باید بیایی، مخالفت نکن. بگو باشه منم می آم. شما هم برو. چه اشکالی داره؟
شاید بخاطر بیماریش این رفتار را داره ( تنهایی می ترسه یا نمی خواد بره دکتر). همراهش باش.
-
مینا جان خوبی؟؟؟
تا حد زیادی همسرت شباهت زیادی به همسر مداداره
وسواس.پرخاشگری.بددهنی.کنتر و چک کردن بیش از حد همه چی!فکر کردم راجب خودم و همسرم نوشتم وقتی مطالبتو خوندم.
شما حق داری زندگی آرومی داشته باشی من کاملا احساستو درک میکنم چیزهای که از خودت نوشتی انگار چند ماهه پیش خودمم!!
مینا عزیز اگر کمی دلت با همسرته صبور باش از خودت شروع کن رفتارهای که شما داری منظورم اخلاقهای که نوشتی برای آقایون قابل حضم نیس و این رفتارا استرس و ناراحتی همسرت لو بیشتر میکنه و باعث میشه وسواس تشدید بشه
مثل یک خانم با همسرت رفتار کن پرخاشگری وقلدر بازی برای زندگی سمه
صبور باش رفتارهای زنونه در خودت پرورش بده ناراحتی رو با زبان نیش و کنایه ابراز نکن
من شما رو درک کردم مینا جان چون زندگی مثل شما داشتم اما با ملایمت تونستم تا حدی آرامش رو به زندگیم برگردانم و بیشتر دوسش داشته باشم.خودت رو که قوی کنی مشکلات کمرنگ تر میشه گاهی هم کلا حل میشه خودت رو نباز..گریه نکن..سرت رو به کلاسهای ورزشی حتما گرم کن تو روحیت تاثیر فوق العادهای داره
در نهایت همه راههارو برو اول از همه زن باش با سیاست مهربان و مستقلوشاد و پرانرژی اول از همه روی خودت کار کن
موفق باشی
-
سلام به آبی آسمان عزیزم به شیدا جون و به مرداد مهربان که منو درک میکنه
من خیلی دوست دارم زنونه باشم ولی زنیت همسرم ازم گرفته نمیذاره خودم باشم و چطور باشم..دیشب که اومد حرف بزنیم اول گفت بیا خونه من غذا بخورم بعد بریم میدونستم برم خونه اعصابم از اینکه از صبح چیزی نخورده بهم میریزه گفتم میشینم تو پارک بخور بیا
خلاصه تا بخوره و آماده بشه بیاد سه ساعت شد . وقتی هم اومد با تحکم و عصبی تا شروع کردم به حرف زدن مثل همیشه تو اینطوری کردی تو بد بودی تو باعث شدی بهش گفتم وقتی میگی من باهث شدم یک نمونه بگو یعنی چطور گفت من نمیدونم بعدش همش ساعتشو نگاه میکرد که نه شب شده من چیزی نخوردم معدم داره میسوزه معده درد گرفته گفتم بریم کبابی نزدیک پارک یک چیزی بخور معده ت بهتر بشه خلاصه با کلی کش و قوس رفتیم بعد غذاخوردیم بعدش اومدیم بیرون رفتیم دور پارک دور زد منم چیزی نگفتم اونم چیزی نگفت یعنی دیگه دلم نمیخواست اصلن حرف بزنم بعدش منو رسوند خونه گفت برم قلیون منم گفتم برو . اون رفت و منم رفتم حمام و خوابیدم تا صبح ساعت 12 آمده و خوبید . صبح هم که بیدار شدم بیام سرک کار گفت صبر کن من برسونمت منم چون میدونستم طول میکشه باهاش بیام یک ساعت مرخصی گرفتم و صبر کردم باهاش اومد سر کار و اصلن توی ماشین هم حرف نزدیم .
مرداد عزیز کلاس ورزشی میرم ..... هر وقت شاد بودم خورده توی ذوقم .... الان تنها حسی که دارم اینه که اصلن حرفی برای گفتن ندارم حس میکنم تکلیف با خودم معلوم نیست .... میخوام خوب فکر کنم و خوب تصمیم بگیرم .حس میکنم این موضوع برای همسرم تموم شده در صورتی که اصلن برای من تموم نشده و هنوز خیلی چیزها معلوم نشده... و میدونم که فایده ای نداره با حرف زدن دیگه کار من درست نمیشه...
آقای خاله قزی من شارژ 20 روز گرفتم ولی هنوز هیچ خبری نیست و نمیتونم مشاوره خصوصی بگیرم شاید من بلد نیستم شارژ گرفتم و اطلاع دادم
-
سلام عزیزم
کارخیلی خوبی کردی به حرف دوستان گوش کردی سعی کن زندگی تو درست کنی هرطور شده تلاش کن حتی اگه از خودت مایه گذاشتی سعی کن که توبرنده باشی صبور باش هیچ وقت عجولانه تصمیمنگیر
مینا جان باورکن که تو زندگی هرچیزی رو که ازته دلت بخوای و براش تلاش کنی اونو به دست میاری این زندگی مال شماست تو و همسرت اونو درست کردین الانم به اینجا رسیدین پس اگه بعضی از خصوصیات خودتو عوض کنی اونا رو به خواسته های همسرت نزدیک کنی خیلی از مشکلاتت حل میشه رفتارهای همسرتم خودبخود درست میشه
تو دائم درحال ایراد گرفتن از همسرت هستی بدون اینکه به اشتباهات خودتم اعتراف کنی و سعی کنی اونا رو درست کنی
خواهرعزیزم نمیخوام ازت انتقاد کنم ولی باتوجه به نوشته هات احساس میکنم که خیلی مغروری که فقط همسرت رو مقصرخراب شدنه زندگیت می دونی.
خب دختر خوب،عزیزم دیگه چرا حرفاتوبه شوهرت نزدی خیلی معذرت میخوام که اينوميگم ولی شما حتی توانایی حرف زدن با همسرتون رو ندارین
عزیزم شما فقط درحال ایراد گرفتن هستین و وقتی هم چیزی برخلاف میلتون هست سریع قهر میکنین و دنبال کارای طلاق ميوفتين
دختر خوب شوهرت تورو دوست داره ،عاشقته ولی ازبس باهاش قهر کردی و موضوع طلاق رو مطرح کردی هیچ اعتمادی به توو زندگی طولانی مدت با شما نداره ،خب الان این بنده خدا با خودش فک میکنه که در هرصورت مینا که طلاق میگیره پس سعی کنم بیشتر پیشم باشه و باهم باشیم نمیخواد یه فکر اساسی بکنه چون شما ناخواسته بهش ثابت کردین که من تورو نمیخوام وازبودنه با تو لذت نمیبرم
شما تاحالا نقاط قوت ومثبتشو بهش گفتين بهش گفتین که وقتی پيشتونه احساس امنیت و آرامش دارین
تاحالا ازش تعریف کردین خداييش تعريفاتون از همسرتون زیاد بوده یا انتقادا وايراداتون?
این بنده خدا پیشه خودش فکر میکنه من که مرد خوب و تکیه گاهی واسه زنم نیستم حداقل استفاده خودمو ازش بکنم عزیزم تو ناخواسته مردونگي رو توشوهرت کشتی
خیلی ببخشید که تند حرف میزنم خیلی دوست دارم زندگی خوبی داشته باشی درهرصورت اگه اینجوری نیس که من فک میکنم،ازت معذرت میخوام چون هرچی فکر میکنم میبینم واقعا مشکلات زندگيتون جدی نیست حیفه به خاطر چیزایی که خیلی راحت وبا یه خورده تلاش می تونین درستش کنین زندگيتونو خراب کنين
تو اول باید رو خودت کار کنی رفتارهای خودتو درست کنی اطلاعاتتو درمورد آقایون بالاببري هر مشکلی باشوهرت داری اونو بهش بگی ومحکم و قاطعانه ازش بخوای که درستش کنه و اگه نتیجه نگرفتی هیچ وقت قهر نکن دوباره باهاش حرف بزن ازش بخواه
ايرادايي رو که داره بهش بگو و بهش گوشزد کن ولی صمیمانه وبا مهربانی و غیرمستقیم هیچ وقت عيباشو مستقیم تو صورتش نگو رفتارا و سیاستهای زنونه خیلی مهمه اطلاعاتت رو بالا ببر و اونا رو تو زندگیت عملی کن
با آرزوی موفقیت برای دوست عزیزم
بازم بهت سر میزنم تورو خدا یه کم واسه خوشبختيت تلاش کن
-
مرسی آب آسمان عزیزم لطف میکنی که با من حرف میزنی وراهنمایی میکنی
من تاپیک دو بار خوندم به بعضی از اشتباهاتم پی بردم بله شاید من یکم مثل بچه ها با شوهرم برخورد کردم ولی باور کنید اون مثل بچه ها فکر میکنه به خاطر این شاید اینطور باهاش برخورد کردم
توانایی صحبت دارم ولی اون همش شروع میکنه به طفره رفتن و یک طرفه به قضاوت و همش شکلیک میکنه تو بدی تو باعث شدی تو اینطوری و حتی بعضی مواقه زیر حرفهاش میزنه این از همه بدتره حالمو بد میکنه و مجبور میشم که حرف نزنم
اینهم درست گفتی که همش ایراد میگیرم قبول دارم ولی بعضی مواقع خودش کاری میکنه که اقوام هم ازش ایراد میگیرن منم قبول دارم نباید ایراد بگیرم ...
مغرور هستم ولی خودم قبول ندارم که زیاد باشه چون بعضی مواقع غرورم جریه دار میشه و این باعث شده . یک اخلاق بدی دارم اینه که از کسی که بهم بدی میکنی و دست روی غرورم میذاره مثل اعتیاد پدرم به رخم بکشه یا در موردش حرفی بزنه یا درمورد سطح خانواده حرفی حالا خواسته یا ناخواسته بزنه تقریبا طرف برام میمیره و غرورم برای اون بیش از حد میشه یعنی مثلا کاری ازم بخواد یا حال زیاد بپرسه حس میکنم نمیخوام جوابشو بدم و خودم برتر از اون میبینم (((( نه درمورد همه فقط اونایی که غرورم جریه دار میکنن)))))
همیشه از من اکثر مواقع میپرسه که اینو بخرم یا نه اینو بپوشم یا نه ... این بخورم یا نه
مثلا من اگر یک موقع یک چیزی مثل شکلات توی خونه داشته باشیم بزارم جلوی دوستم و اون بدونه جبهه میگیره چرا شکلات دادی اون خورد چرا نیاوردی من بخورم در صورتی که شکلات روی میزه
مثلا انروز خونه دختر عمش من سیبی که از شب مونده بود بهش تارف کردم گفت نمیخورم من بدون اینکه بدونم خوردم بعد که برای رفتن به کرج که دیر شده بود عصبی شد گفت چرا سیب منو خوردی گفتم خب تو نخوردی من خوردم گفت چرا پس هر وقت بهت میگم میوه میخوری نمیخوری تنهایی میخوری میگم چایی میخوری تنهایی میخوری بعد الان سیب منو خورده من دیگه نمیدونستم چی باید بگم شاخم در آمده بود باورتون میشه :311::311:
یکبار توی بحث که خییییییییییییییییییییلللل لللللللی اشتباه کردم گفتم من قبلا خواستگاری داشتم خیلی خوب بود ولی به خاطر پدرم پا پس کشید تو هم مثل اونی اگر کار داشتی و مادرت بود هیچ وقت نمیامدی منی بگیری
متاسفانه هر دفعه که خیلی بحثمون میشه میگه کی تو رو میگرفت من گرفتم ... تو کس دیگه ای رو دوست داشتیی از اینجور حرفها این موضوع خیلی داغونم میکنه ... چند بار گفتم اون دوست نداشتم فقط موقعیت خوب و پسر خوبی بود همین اما بازم بحث سر چیز دیگه ای این جمله ها رو تحویلم میده
اما من تصمیم دارم اول به ایراد های خودم برسم و انارو درست کنم
فقط به کمک شما نیاز دارم
1- رفتار سیاستی و زنونه باید یاد بگیرم فقط یکم راه حل میخوام نمونه مثال میخوام
2- ذهنیتم که منفی باید مثبت کنم
3- استرسی و کم خود بینم
- - - Updated - - -
انروز توی دعوا بلند بلند داد میزد پای منو بردیدی از خونه پدرم پیش برادر شوهرم خیلی روحیه ام بهم ریخت همش میگفتم الان میگن که من واقعن نمیزارم بره خونه پدرش در صورتی که خدا شاهده اینطور نیست فقط چون از بیرون بعضی مواقع میاد میگه بریم بالا من یا خسته بودم گفتم من نمیام یا اونا ساعتی خوابشون بوده من گفتم دیره بعضی اوقاتم که رفتم و اومدم
الان حس میکنم روی رفتن ندارم خونه پدر شوهرم چون جاریمم میاد و نامزدن اونجا همش میگم در مورد ببینی چه فکری میکنی خیلی از شوهرم متنفر شدم
با پیش اونا میگه کی تو میگرفت اینا منو از بین برد
که دیگه دوست ندارم چشم تو چش جاریم و شوهرش بشم .....
- - - Updated - - -
من چطور اینا درست کنم چطور فراموش کنم .. چند بار گفتم بلند بلند این حرفها رو بهم نزن کلی منو از بین میبره .... اما باز توی دعوا همونا میگه