-
واحد عزیز دوست دارم که اهمیت ندم به رفتار وکاراشون ولی بدتر برخورد میکنن چندبار امتحان کردم جواب ندادم عوض اینکه دیگه تکرار نکن ودست بردارن بدتر حرصم میدن
این چند روزه خیلی به جدایی فکر میکنمشاید به نظرتون مسخره بیاد که به خاطره خانوادش به جدایی فکر میکنمولی واقعا عذدابم میدن شوهرمم که اینجا نیست بفهمه من چی میکشماومدنی هم که میره باهاشون حرف میزنه عوض بهتر شدنشون بدتر برخورد میکنن
کاش هیچ وقت ازدواج نمیکردم
-
دوستان به کمک وهمدردیتون احتیاج دارم بهم سر بزنید
چند روزی از رفتن شوهرم میگذره اصلا بهش زنگ نزدم چطوری بگم انگاری از شوهرم کینه به دل گرفتم احساس میکنم دوسش ندارم چند روزی فقط دارم فک میکنم چی کم داشتم تو خونه پدرم که رفتم با اینا وصلت کردم انگاری دیگه همسرمم واسم مهم نیست از خودم تعجب میکنم که چرا اینجوری شدم ؟؟؟؟
خیلی خستم شوهرم نمیتونه مشکلای منو حل کنه دیگه نمیتونم بهش تکیه کنم از این بیشتر دلم گرفته
خیلی به اینده فکر میکنم که باید عمرمو با دخالت وناراحتی سپری کنم از زندگی ناامید میشم
اصلا دوست ندارم تا اخر عمرم خانواده شوهرمو ببینم فقط خاطره بد دارم ازشون حالا شوهرم میبینه اینقد عذداب میکشم از دستشون برگشته میگه دوس دارم بری خونشون دیگه درک نداره اینا این همه ناراحتم کردن واسه چی باید برم
-
سلام سویل جان خوبی؟ هنوزم باهاشون درگیری یا خوب شدن؟
راستش منم با خانواده همسرم مشکل دارم. سر یه چیز الکی که واقعا من روحمم ازش خبر نداشت از من کینه گرفته(مادر شوهرم) 1ساله تمومه هم خودش هم 3تا خواهر شوهرم واسم ناجور قیافه گرفتن. تا اینکه 6-7 ماه پیش رفتم پیش مادر شوهرم و با حالت عاجزانه براش توضیح دادم که سوئ تفاهم شده اما اگه شما ناراحتی من ازت معذرت می خوام باهام حرف بزن من بهت احتیاج دارم. اما بهتر نشد که بدتر شد.
بچه ها مدیران خوب همدردی واقعا ازتون می خوام بیایید و به ما کسایی که تازه ازدواج کردیم کمک کنید. من از قطع رابطه بیزارم.
-
این روزا حالم خیلی شبیه شما ست از دست خونواده ی همسرم خسته شدم هر راهی که فکرشو بکنی امتحان کردم اما انگار نه انگار
منم مثل شما با اینکه میدونم همسرم هیچ تقصیری نداره اما واقعانمیدونم چرا ازونم فرار میکنم
همه ی حس های منفی دنیارو دارم حس سرخوردگی پشیمونی ناامیدیو خیلی حس های منفی دیگه
ایکاش حداقل یه کم امید داشتم اما دیگه هیچ امیدی به تغییر رفتارخونواده ی همسرم ندارم وهرچیم بیشتر تلاش میکنم حس حقارت بهم دست میده
-
بانو نودلیت بانو سویل
تغییرات از درون انسان شکل میگیره.:72:
چیزی را که نمیتوانی تغییر بدهی قبول کن.
از دیگران توقع و انتظاری نداشته باش
مجسمه باش نه میبینه نه میشنوه و نه گوش میده
خودت را قوی کن تا تحت تاثیر حرف های دیگران قرار نگیری
اینایی که شما مینویسید واسه خیلی ها خاطره هستش.خیلی از بانوان در شرایطی بودن و الان هم هستند همانند شما ولی با کسب مهارت و تلاش و صبوری توانستند طریقه درست رفتار کردن در اینگونه موقعیت ها را فرا بگیرند.بانو فرشته مهربان و بانو بالهای صداقت بانو maryam123 توی سایت همدردی توی دور و اطراف ما هم کم نیستند در شرایط شما تا دلت بخواد هست اگر بخواهند دیگران هم مانند شما با چنین مواردی اینگونه برخورد بکنند یا منجر به طلاق میشه یا اعصاب خورد کنی و افسردگی و گوشه گیری.
اینجا داروخانه نیست قرص یا شربت یا کپسول و آمپول باشه مصرف کنی و همه چیز خوب بشه نه مدیر همدردی و مشاورین که هیچ بهترین روانشناس دنیا هم باشه تا خودتان نخواهید هیچ تغییری در زندگیتان اتفاق نمی افتد.
خواندن مقاله زیر به شما توصیه میشه
http://www.hamdardi.net/thread-12372.html
-
سلام دوستان ممنون که به هم سر زدید
از حال خودم بگم شرایط روحیم افتضاحه از نظر فیزیکیم دیگه جونی ندارم
حوصله دانشگاه وشوهر وخانواده ی شوهرم که به هیچ عنوان
روزای بدی رو سپری کردم انقد بد که هر لحظه از دست این فکرای لعنتی اروم وقرار ندارم همه چیم رو هواست خواستم تاپیک بزنم اونمدیگه حوصلم نکشید
از وضعیت من با خانواده شوهرم جویا شدین بدتر از اون چیزیه که فکرشو بکنید شوهرم با خواهرش دعواش شد من اونجا نبودم واصلا خبری نداشتم همه چی رو باز نوشتن به حساب من که من شوهرمو یاد دادم ودعوای بزرگی شد که حوصلم شد تعریف میکنم بعدها الانم قطع ارتباط کامل