-
RE: ثبت راه حلها
سلام دوستان.:72:
من تازه این تاپیک رو دیدم، خیلی مفید به نظر می رسه.
ظاهرا این تاپیک فراموش شده ست، بنابراین یه پست می ذارم که بیاد بالا!
.................................................. ..........................
چون مشکلم رو قبلا عنوان نکردم، اول مسئله رو می گم بعد راه حلی که به نظرم رسیده رو می نویسم.
مسئله: از وقتی به تالار اومدم، خیلی وقتها احساس ناتوانی می کنم. ناتوانی در کمک و راهنمایی کردن کسانیکه مشکلشون رو مطرح می کنند، و من بحران حاکم بر زندگیشون رو درک می کنم. گاهی حتی خودم می دونم در اون شرایط چیکار می کردم، اما از راهنمایی کردن مفید به اون شخص ناتوانم!
راه حل:
در خیلی از مواردیکه من همه چی رو مبهم می بینم و به بن بست می خورم، نقاب با وجود سن کمشون، با استفاده از همون اطلاعات محدود، موضوع رو واضح و روشن می کنند، طوریکه من دچار حیرت می شم. بعد هم راه حل های عملی و مفیدی که من رو به فکر می بره که چطور به فکر خودم نرسیده بود.
مدیر همدردی هم که جای خود دارد. ولی خوب من بیشتر به پست های نقاب برمی خورم.
(همینجا دلم می خواد از نقاب عزیز بخاطر راهنمایی های بی دریغ و مفیدشون سپاسگزاری کنم:72::72::72:)
نتیجه گیری من این بود که برای کمک کردن به دیگران به تخصص نیاز دارم. البته قطعا نه در حد یک روانشناس یا مشاور ( چون متاسفانه مجال ادامه دادن یه رشته جدید رو ندارم )، ولی در حد خودم می تونم یه مقدار آگاهیم رو در این زمینه افزایش بدم. و قطعا یه سری مطالعات هرچند مختصر باعث خواهد شد برای هم وطنانم مفید تر از امروز باشم.
در این راستا:
1:: قراره یکی از همکارهام که رشته شون مشاوره ست، چند تا کتاب مفید بهم معرفی کنند.
2:: شروع کردم به جمع آوری پست های مدیر همدردی و نقاب و بقیه دوستان. و امیدوارم از محضر این اساتید بتونم در حد توانم یاد بگیرم.
3:: چند تا فایل درست کردم و مقالاتی که keyvan عزیز و بقیه دوستان معرفی می کنند رو جمع آوری و دسته بندی می کنم که بتونم به تازه واردها ارائه بدم.
.................................................. ..............................................
این هم ثبت راه حلی که "امروز" به ذهنم رسید و امیدوارم بتونم به وسیله اون مشکلی که روزهاست فکرم رو مشغول کرده برطرف یا حداقل تعدیل کنم.:shy:
البته هدف اصلیم از این پست همونی بود که اول گفتم:
یادآوری این تاپیک ارزشمند.
از BABY بخاطر ایده ی این تاپیک ممنونم، و امیدوارم دیگر دوستان هم راه حل مشکلاتشون رو ثبت کنند که مورد استفاده بقیه قرار بگیره.:72:
-
RE: ثبت راه حلها
یاد گرفتم هیچ چیزی به مانند سهیم دانستن خودم در مشکلی که از سوی دیگری برایم ایحادمی شود به بزرگ شدن روحم، به رشد شخصیتم و به کاهش دردها و رنجهایم کمک نکرده است.
-
RE: ثبت راه حلها
من با اينكه مشكلم با خودم هنوز حل نشده. ولي با راهنمايي شما دوستان عزيز ياد گرفتم
هميشه خدا بهترين و نزديكترين دوسته
ياد گرفتم كه بدون شناخت به ديگران اعتماد نكنم و تمام واقعيتهاي زندگيمو حتي براي نزديكترين دوستم نگم.و با خدا درد و دل كنم
ياد گرفتم از رحمت خدا نااميد نشم
يادگرفتم كه درعين حال كه از گذشتم درس ميگيرم به فكر حال و ايندم باشه و بجاي افسوس خوردن براي گذشته حال و ايندمو زيبا كنم
ياد گرفتم گناهامو تكرار نكنم. و درعين حال كه اگه توبه كنم خدا منو ميبخشه ولي باز از گناهام درس بگيرم و همه چيزو بخدا بسپارم
يادگرفتم كه هميشه قدر دان زحماتي باشم كه ديگران براي من كشيدن
در اينجا هم از تمام دوستاني كه منو راهنمايي كردن خيلي ممنونم
-
RE: ثبت راه حلها
از همه دوستان وخصوصا دوستان قدیمی مثل وم عزیز
میشه لطف کنید ونتیجه تجربه هاتون رو در این پست قرار بدین؟
مثلا مشکل قبلی Wem با عنوان "گناه من چیه" که به دوسال قبل مربوط میشده ، که امیدوارم تا الان حل شده باشه، نتیجه و راهی که منجر به حل این مساله شده خیلی ارزشمنده ومیتونه برا سایرین آموزنده وراه گشا باشه.
:72::72:
-
RE: ثبت راه حلها
من برای حل مشگلم به دکتر روانشناس بالینی مراجعه کردم و به من گفتند: این خشم و عصبانیت ناشی از اسیبهای ریز و درشت یک عمر زندگی است .
این خشم و عصبانیت حاصل دست رنج مردانی است که طی زمان از ابتدای تولد تا به امروز در صحنه زندگی و اجتماع با آنها روبه رو بوده ام و من از کارهای آنها که منحر به ایجاد فضای جبر و تحمیل و از دست دادن قدرت اختیار آزرده هستم.
اعتراض به موقع یعنی جراتمندی
مهر طلبی تعطیل .
خوب بودن و قبول مسئولیت و ....اندازه دارد
و....
در حال مشاوره هستم و نتایج متعاقبا اعلام خواهد شد .
اما در ابتدای راه همین اندازه بس که در هزار توی تالار همدردی ، صورت مسئله با طرح مشگل در تالار برایم روشن شد و از راهنمایی و همراهی BABY- آتنا - mamfred- gh.sanaسولی- بالهای صداقت - غزاله - جناب مدیرهمدردی - tops_ali2000- mohat.
سود بردم که از همگی تشکر می کنم.
چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
http://www.hamdardi.net/thread-9007.html
-
RE: ثبت راه حلها
:72:
سلام
چیزی که می گم بیشتر داستان گونه است اما خوندش شاید خالی از لطف نباشه.
یه زمانی احساس می کردم شاید یکی از چیزهایی که در مرگ مادرم تاثیر داشت من بودم یا به عبارتی احساس می کردم خدا برای تنبیه من او رو ازهمه و بویژه از خودم گرفت. این حس ، حس دردناکی بود که اگرچه هیچ کس نمی تونست از ظاهر من پی به اون ببره اما از درون خردم کرده بود. اونقدر که تحمل شنیدن نام مادرم رو نداشتم و با هربار شنیدن نامش بغض بزرگی رو فرو می دادم... این رنج ، رنجی چندین ساله بود و به واقع جانکاه و شاید چیزی در حدود 5-6 سال روی دوش من سنگینی می کرد ...
اما بالاخره تونستم حلش کنم. البته ناخوداگاه چند کار رو با هم انجام دادم که بهم کمک کرد این حس رنج آور رو از خودم دور کنم.
1. کتاب از حال بد به حال خوب رو شروع به خوندن کردم و تمرینهاش رو انجام دادم.در نتیجه تونستم با خطاهای شناختی آشنا بشم و بویژه تمرینات فصلی رو که مربوط به روش تغییر احساسات بود با جدیت کار کردم ... و نمی دونید چقدر آسودگی برام آورد.
2. همزمان شروع کردم به جستجوی علل و ریشه ی این احساس یعنی اینکه تلاش کردم دلیل اینکه به این افکار و احساسات منفی دچار شدم رو بفهمم . اول از همه فکر کردم که چرا علیرغم اینکه ظاهرا و برخلاف سایر اعضای خانوادم من وابستگی چندانی به مادرم نداشتم ،رنج من اینقدر ماندگاره ؟ خوب که دقت کردم دیدم این دوری و فاصله همیشه منو ناراحت می کرده و چون خودم عامل اصلیش بودم برای همین مدام در حال سرزنش خودم بودم. بعد فکر کردم که چرا من عامل و مایل به رعایت این فاصله بودم ؟ اینجاش خیلی سخت بود ... چون مجبور شدم برم دنبال خاطرات کودکیم و نبش قبر خاطرات خودم و همه ی خواهرا و برادرام ... می دونید نتیجه چی بود ؟
ماجرا از این قرار بود که در اثر فاصله ی سنی من (به عنوان آخرین فرزند خانواده ) با خواهرم که 3 سال از من بزرگتر بود ،من متیع ، مقلد و دنباله رو او بودم و او منو مزاحم ، نازنازی ، لوس ، سربار و نازک نارنجی می دونسته و چون منو مثلا در بازی با دوستاش راه نمی داده و یا ... و خلاصه هی اشکم رو در میاورده ظاهرا منم مدام شکایت به مامان می بردم و مامان گاهی او رو مورد انتقاد قرار می داده . در نتیجه از طرف او برچسب بچه ننه می خوردم و از اونجا که او مرجع تقلید من بوده بنده هم در اون شرایط سنی گفته ی او رو به جان باور کرده بودم و ...
هرچند که در سالهای بعد که به سن فهم رسیدیدم این برچسب دیگه از طرف او منو نشانه نگرفته اما آثارش در من به جا مونده بوده و نتیجش این بود که من از همون بچگی از مامان فاصله گرفته بودم که مثلا پیش خودم بچه ننه به حساب نیام ....
خب این روند در دراز مدت از طرفی به عدم وابستگی ، خودکفایی و بویژه به زود مستقل شدن من به لحاظ فکری و ... منجر شد اما از طرفی هم ظاهرا در ناخوداگاه من به شکل یک گناه نابخشودنی دراومده بوده که در باطن منو ناراحت می کرده و با از دست دادن مامان به شکل غلطی خودش رو نشون داده بود ...
:72::72::72:
شاید بخش عمده ای از عملکرد معمولی ما ناشی از برداشتها و آموزه های کودکی ما باشه که با کمی کنکاش و دقت معمولا راحت می شه پیداشون کرد و از این طریق شاید بشه گره های بزرگی رو باز کرد....مثلا ناراحتی عمیق چندین ساله ی من که با 2-3 ماه جستجو گری به حدی از تعادل رسید.
:72::72:
-
RE: ثبت راه حلها
این تاپیک را به روز می کنم ، چون میتونه بسیار پربار بشه اگر همت دوستان همراهی کنه .
دوستان می توانید آنچه از دیگران شاهد بوده ایم و به ما درس داده هم بهره بگیریم و اینجا مطرح کنیم .
بسم الله
.
من اولین راه حل رو ، راه حلی که یکی از خاله هایم که بسیار صبور و مهربان است در مواجهه با کسانی که از کسی دلخوری یا ناراحتی دارند و نزد وی گله می کنند به کار گرفته و می گیرد و من درسهای عمیقی از اون گرفتم از جمله کنترل قوی احساس از طرف وی است ، را بیان می کنم .
( خاله من سنگ صبور و الحق که مددکار و مهمان نواز بیستیه برای همین مرجع گرفتاران و درد دل داران است از فامیل تا غریبه )
فرد شروع به درد دل می کند و از طرف مورد نظرش گله و شکایت دارد و می گوید و می گوید .... و او حتی جایی که می داند حق با اوست تحت تأثیر قرار نمی گیرد و دم به دمش نمی دهد بلکه فرد را آرام می کند و شروع می کند به خوبیهای اون طرف مورد گله گذاری واقع شده را ( که غایب هم هست ) بیان کردن و ناراحتی درد دل کننده را در نظرش کوچک کردن ، و چیزی نمی گذرد که اگر طرف بیمار نباشد که در این صورت گوشش بدهکار نیست ( و نمونه اش را ه دیده ایم ) ، تأثیر گرفته و آرام می شود . بعد در فرصت مقتضی ( که بتواند ارتباطی برقرار کند ) با طرف دیگر وارد صحبت می شود ( به گونه ای که او نفهمد که دیگری پیش خاله درد دل کرده ) ، از فرد گله مند به خوبی یاد کردن و او را دعوت به این کردن که با هم مهربان باشید و ..... و اگر هم موضوع چیز خاصی باشد با ظرافت مطرحش می کند و راه باز می کند تا خود فرد اطلاعات دهد و بعد خاله مهربانانه رهنمودهاش رو میده .
همیشه میگه بین طرفین درگیر را باید به اصلاح آورد ، این هنره ، خداپسندانه هست ، آتش افروزی و دم به دم هر کدام دادن آسونه و هنر نیست .
خلاصه من خیلی ازش یاد می گیرم و در همه مسیر زندگیش صبر و محبت و روی باز برای پذیرش مهمان شاخص رفتارش در مواقع خوشی و تلخی است ، حتی همه دوستان ما هم با او آشنایند و اغلب خانه او سری زده اند و حتی درد اگر داشته اند خاله از آنها شنیده و جذب بی آلایشی و صبوری و مهربانیش شده اند .
این راه حل که کنترل احساسی قوی می خواهد تا با شنیده ها قضاوت نکنی و حتی اگر هم حق با فرد باشد او را احساسی نکنی و آرامش دهی برای کمک به دیگران را من از خاله مشاهده کرده ام و منم سعی کرده ام به کار بگیرم . چون بسیار موفقیت آمیزه .
برای من که از جهات زیادی الگو است ، و دلم می خواهد بیش از این قدرش را بدانم .
.