با بچه م نمیسازه __ نمیدونم چرا یه حسی داره منو به سمت بچه و زندگی اول م میکشونه .....
سلام به همه دوستان و اهالی سایت همدردی
خواهش تا ته تایپیک م را بخونید به مشاوره تون نیاز دارم .....
پیشاپیش از همدردی تون بسیار سپاسگذارم .... :72:
=========================================
همانطور که کم و بیش از مشکلات اخیر بنده با خبر هستید و با توجه به مسائل اخیر
همسرم با من و خانواده م
نمی دونم بخاطر حرفاشه - بخاطر بدگویی هاشه
که داره با مسائلی که قبلا توضیح دادم و کماکان هنوز هم دست بر نداشته
داره من را نسبت به خودش سرد میکنه و من دارم مستعصل میشم ........
هر چی بهش میگم یعنی چی (( با اون بچه بی تربیت ت )) ؟؟؟؟
من به این جمله حساسم - اون آخر آخرش بچه من
چرا تکرار میکنی !!!!!
میگه من حاضرم بری با زن اول زندگی کنی ولی بچه ت اینجا نیاد
یا میگه من حاضرم بری زن اول ت را صیغه ش کنی ولی بچه ت اینجا نیاری
نمیدونم دیگه باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟
بهش میگم تو قول دادی که مثل بچه خودت ازش مواظب ت کنی
تو پای قباله مون را امضا کردی که میدونی من یه بچه پسر دارم
میگه امضا کردم که کردم --- حالا میگم نمی تونم ...
=======================================
من چهارشنبه ساعت 7-8 بچه را تحویل میگیرم
و تا جمعه ساعت 9- 10 شب بچه م پیشم هست
شغل من یجوری یه که دو هفته یکبار پنجشنبه ش را تعطیل م
وای اون هفته ای که پنجشنبه ش را باید سر کار باشم
زمانی که بچه م از خواب بیدار میشه شروع میکنند با هم بحث کنند
هر چی بهش میگم عزیزم این بچه س - ولش کن - فرض کن رادیو روشن
هرچی میگه بزار بگه ---- ولی انگار نه انگار که تو چی میگی
خودش را با یه بچه 9 ساله یکی میکنه و شروع میکنه به اس ام اس دادن به من
که :
وای یه زنگ بزن بهش داره من دیوونه میکنه
وای چقدر حرف میزنه
وای به من میگه چرا بابا و مامان من از هم جدا شدند
وای به من میگه اگه تو با بابام اشنا نشده بودی الان مامانم اینجا بود
و ......
هرچی بهش میگم بابا بیخیال ..........
ولش کن اون یه بچه س
ولش کن اون دچار تشنج های طلاق ما هست - اون داره احساسات ش را
به زبان میاره
خوب اون ته ته تهش دوست داره من با مادرش زندگی کنم
بهش میگم با زبان خوش باهاش حرف بزن
بهش محبت کن
و .....................
ولی نمیفهمه که نمیفهمه که نمیفهمه
خودش با بچه یکی میکنه ....
خلاصه داره یکاری میکنه که من دارم خیلی خیلی نسبت بهش سرد میشم
بهش گفتم خیلی خوب من دیگه حوصله بحث و جدل ندارم
چهارشنبه اخر هر هفته بچه م را که تحویل گرفتم میبرم ش خونه پدرم
و تا جمعه هم میمونم و بعدش دوباره میام
توام میخوای تو خونه بمون
نمیخوای برو خونه مادرت
من دیگه حوصله ندارم بیارمش اینجا و تو به هزار و یک جاش ایراد بگیری
و شروع کنی به چرا و چرا و چرا ....!!!!!
تو میدونستی و قول دادی و امضا کردی که من بچه دارم
الانم نمیزارم به این مفتی مفتی ها بخوای با این کارهات پاش از اینجا و
از من بکنی و فقط همچی بشه برای خودت ....
کاری کرده که اخرهای هفته من عذاب میگیرم که با اومدن
بچه م چیکار کنم !!!!
:305: نا گفته نمونه
جلوی من باهاش خوبه ها ..............
بغلش میکنه - کمرش را می ماله - دست تو موهاش میکشه -
رو تخت بچه م را تو دلش میگیره و میخوابند - ناهار و شامی که بچه م
دوست داره براش درست میکنه
نمی دونم چرا تا من پام از خونه میزارم بیرون مثل خروس جنگی میپرند بهم
شروع میکنه به زیراب زدن و پیام دادن که :
فلانی این کارا کرد - فلانی اون کارا کرد - این گفت - اونا گفت .....
=======================================
خدایی ش پسرم خیلی خوش برخورد و خوبه
خیلی شاداب و اجتماعی یه
با ابن همه مشکلات و طلاق من و مادرش اصلا گوشه گیر نیست .....
خیلی هم خوب با خانمم ارتباط برقرار کرده
تازه خیلی هم خواهرش را دوست داره ....
هر هفته که میاد برا خواهرش یه کتابی - جورابی - چیزی کادو میکنه و میاد
نگه ش میداره - شیر براش درست میکنه و بهش میده
براش لالایی میخونه و خوابش میکنه
همش خوانمم میگه باریکلا .......... عجب پسر گلی یه ....
باریکلا که خواهرش را دوست داره ....
ولی تعجب موندم و نمیدونم چرا این مسائل وجود داره .....
============================
البته پسر من هم حرفایی که نباید میزده را زده .....
ولی من نمیدونم در چه شرایطی قرار گرفته و اون بهش چی گفته که
این بچه این حرف را زده
مثلا با هم بحث شون شده و پسرم بهش گفته :
من اگه جا بابا بودم تو رو از خونه پرتت میکردم بیرون ....
یا گفته :
حیف که بابام زنده س ، والا از خونه پرت ت میکردم بیرون
=================================
قبول دارم که نباید این حرف ها را میزده و غلط زیادی کرده :81:
و این حرف ها برای یه بچه 9 ساله خیلی زیاد
ولی چیکار کنم زده دیگه .....
البته دقیقا هم نمیدونم چه شرایطی قرار گرفته که این حرف ها را زده ....
==================================
موندم حیرون ............
چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از یه طرف حرف و حدیث های خودش
از یه طرف توهین به بچه م
از یه طرف پای یه بچه دختر 6 ماهه در میونه .....
از یه طرف نمی تونم بیخیال پسرم بشم
==================================
به خودم میگم یه چند وقتی ول کنم برم
بلکه چشم ش به حساب بیاد و دست از رفتارش برداره
ولی خوب میبینم کسی را نداره
یه خانواده ای داره که هیچکس به هیچکس نیست
3 تا برادر داره که هرکی پی کار خودشه و از زمان شوهر معتادش به
بعد دیگه محل بهش نمی دند
از یه طرف یه پدر تقریبا بیخیال
از یه طرف مادر ی بسیار متعصب و ابرودار که تقریبا یک ماه پیش هم
سکته شدیدی زد و قلب ش را فنر گذاشته و خلاصه به یه جرقه ای بنده
تازه چون تو روستا زندگی میکنند یکسری مسائل و موارد خاص خودشون را هم
دارند
به مادرش میگم : حاج خانم یه چند روزی ببرش پیش خودت تا یکم تنها باشه
بشینه و فکر کنه
میگه : وای اصلا حرف ش را نزن
ما آبرو داریم - اونجا روستا س همه همدیگه را میشناسند
تنها و بدون شما بیاد اونجا -- همه میگند نکنه طوری شده
چرا دختر ت تنها اومده ؟؟؟
از یه طرف میترسم تنهاش بزارم و بلایی سر خودش بیاره و دیگه
تازه خر بیار و باقالی بار کن ....
=======================================
خلاصه که نمیدونم شاید بخاطر این کارها و رفتارش هست که
یه حسی داره منو به سمت بچه و زندگی اول م میکشونه .....
من در طول هفته یکی دوبار به پسرم زنگ میزنم و تلفنی با هم
صحبت میکنیم
همین که گوشی را بر میداره و سلام میکنه
میگه بابا خوبم - دارم درس هام مینویسم
به خودم هزار تا دریوری میگم ....
با خودم میگم چرا من ازدواج کردم و حالا این زن داره با این بچه
این کارها را میکنه ؟؟؟؟؟
من که این بچه را 2 روز آخر هفته میبینم
چرا این زن میگه بی تربیت
یا مثلا میگه بدت نیادا بچه ت یه جوری یه
انگار بچه ت مثل روانی یا نیست
انگار مثل دیوونه هاس ..... :47:
نمی دونم دیوونه س این حرفا را میزنه ؟؟؟
نمی دونم چیزی تو سرش میخوره که این حرف ها را میزنه ؟؟؟
اصلا پیش خودش نمیگه بابا اخر اخر اخرش بچه ش
من نباید این حرف ها را بزنم
========================================
برای همین توهین هاست
که میگم انگار یه حسی داره منو به سمت بچه م میکشونه ....
اوایل کار اینجور نبودم ولی نمی دونم چرا جدیدا اینطوری شدم ....
خیلی خراب م و داغون م - دارم دیوونه مشم ......
لطفا کمک کنید ، همدردی کنید ، باید چیکار کنم !!!!!!!!!!!!! :323: