التیام و احیاء دوباره زندگی بعد از شکست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام آقا پارسا.
دلم بدجوری گرفت وقتی تاپیکتونو خوندم. یه ساعت نشستم گریه کردم. انقدری که مرخصی گرفتم رفتم قدم زدم.:54:

من که نامزد کرده بودم و به هم زدم تمام حالتهای شما البته خفیفترشو دارم، چه برسه به شما که...
خدا واقعا خودش باید کمک کنه. انقدر حالم به هم ریخت نتونستم کل مطالبی که دوستان نوشتنو بخونم، فقط خواستم بگم خدا وقتی سختی میده صبرشم میده. هرچند هنوز ندیدم به خودم صبر بده، اما بالاخره میده، یعنی مجبوریم امیدوار باشیم، کار دیگه ایی از دستمون بر نمیاد.:315:

این زمانها بیشتر از بقیه وقتها نیاز داریم به خدا نزدیکتر بشیم، اما خود من انقدر بی حوصله ام که ....

براتون خیلی دعا میکنم چون حستونو(هرچند در ابعاد کوچیکتر)اما با تمااااام وجودم حس کردم.
ببخشید اگر مطلبی که براتون گذاشتم هیچ نکته و راه حل مفیدی مثه مطالب بقیه دوستان برای بهتر شدنتون نداشت .

به امید دنیا دنیا آرامش برای قلب و روح و جسمتون ...و چشمان خستتون.

:72:

سلام

از همدردی شما دوستان گرامی ممنون . حتی جملات کوتاهتون هم برام یه التیام محصوب میشه و منو در گذر از زمان از این حالت دردناک کمک میکنه

ماها خصلتمونه با دیدن درد دیگران اول یاد مشکلات خودمون میفتیم .

ببخشید که ناراحتتون کردم من سوختم و در این راه خیلی درد کشیدم بیشترشم به خاطر عطفی بودنم و احساسی بودنم بود .
ایکاش کمی سنگ دل بودم و وقتی منو همون 10 ماه پیش ترک کرد میگفتم به درک چیزیکه زیاد زن ولی خب نگاه من به زن یه نگاه ابزاری نبوده و نخواهد بود و من با زنم انس گرفته بودم و نتنها در زندگی در وجود نفسی هم با ایشان شریک شده بودم . و نیمی از خودمو متعلق به همسرم میدونستم

و اینکه زن و شوهر از لحاظ وجود جسمی هم با هم شریک هستن و از هم سهم دارن .

دقیقا مشکل من همین جا بود . و وقتی همسرم تصمیم به رفتن گرفت داشت نیمی از منو با خودش میبرد و شاید تا حدود زیادی موفق هم شده . شایدم برا همین که بر نیمی از من احساس تملک داره نمیخواد شناسنامه منو رها کنه .

اون نیمی از منو به انحصار خودش در آورده و من در جدال با او جز آنکه بیشتر به دونیم شدن خودم کمک کردم کار دیگه ای نکردم .
زنم منو شناخته و راه آسیب زدن به منو به خوبی از زبان عشق و دوستاشتن من بیرون کشیده و تا الان موفق بوده .

من برای برون رفت از افسردگی فوق و بدست آوردن نیمه آسیب دیده وجودم تصمیمات و برنامه هایی دارم

که این امید ایجاد شده در دلم را مدیون تک تک شما عزیزان هستم .

خیلی دوست داشتم تا یکی از مدیران و یا مشاوران مثل بانو فرشته مهربان تو فرصتی یه نگاه کارشناسانه به تاپیک من داشته باشند ولی خب مشکل نیست و در فرصت مناسب در انجمن خصوصی و گرفتن نظر کارشناسی اقدام خواهم کرد .

از طرفی پستهای هر یک از شما عزیزان برای من حکم بیداری و یک همدردی کامل را در خود داشت و برای من پر ارزش بود و پر محتوا بود

سعی دارم تا در پست بعدی از تصمیمات خود در روند بهبود وضعیت خود شما را در جریان قرار دهم و ازتون کمک بگیرم تا حصول این تصمیمات

نکته من تو بیشتر مسایل دست از سر خودم برداشتم و سعی کردم با ایجاد دلایل موقتی فعلا از این مرحله خطرناک عبور کنم چون واقعا سلامتی ام در خطر افتاده .

ولی مشکلم و شکایتمو از خدا پس نخواهم گرفت .... خود خوری نمیکنم و چرا چرا ها را با امید حکمتی خوب به خدا واگذار میکنم .

در پایان ازتون میخوام بازم اگه تو غم ناراحتی های من منو یاری کردید در روند اصلاح رفتاری من و برنامه های جدید من منو یاری کنید و منو تنها نذارید .

در پایان و تا اینجا به طور ویژه از بانو مینوش و بانو تیام تشکر میکنم .

از دوستانی چون بانو کیت کت و و بانو آنیتا و روزبه عزیز تشکر میکنم

و دیگر دوستان که منو با نوشته های گرمشون باعث شدن تا سردی حس نکنم

بازم از همراهی شما در ادامه این تاپیک تشکر میکنم منتظر پیقام های شما عزیزان هستم .بدرووود


امشب اتفاقی افتاد و طوری دلم لرزید که جرات شکایت و ندارم.

. آرامش تو کاغذ دیواری زندگیمون نهفته است . مثل همین کاغذ دیواری های جدید مدیر همدر دی

من فکرم درد میکنه....پارسا من جواب هات این ور اون ور خوندم....نمی خوام سرزنشت کنم یا بگم از تو بعید فقط ترسیدم....تو عاقلی تو معلومه مرد مهربونی و فهمیده ای هستی اگه تو این طور بیتابی کنی یکی مثل من دیگه حتنا باید با سر از بالای میلاد شیرجه بزنه....رفت که رفت!!!!والا !!!ادم بد باید بره ما زندگی هامون به ادم های خوب به اتفاقات خوب نیتز داره.....پارسا تو غذاهای فاسد بیرون نمیریزی یا سطل اشغال از خونتون بیرون نمیبری به خدا ادم های بد هم همینند بزار بیرون زندگیت و رهاشون کن.....تو اول خودت تو اتیش کینه و نفرتت میسوزی.خدا هم.........بزار به موقعش علت کار میفهمی شعار نمیدم...واقعا با چشم دیدم که هر کاری عالتی داره.بنده خدا شکر کن بچه نداری؛مادر بچت اون خانوم نیست یا الان یه بچه طلاق نمونده رو دستت برو یه زندگی جدید شروع کنوای ببخشید اگه نتد گفتم ناراحت شدم ناراحتیت دیدم دوست عزیزم.

- - - Updated - - -

من فکرم درد میکنه....پارسا من جواب هات این ور اون ور خوندم....نمی خوام سرزنشت کنم یا بگم از تو بعید فقط ترسیدم....تو عاقلی تو معلومه مرد مهربونی و فهمیده ای هستی اگه تو این طور بیتابی کنی یکی مثل من دیگه حتنا باید با سر از بالای میلاد شیرجه بزنه....رفت که رفت!!!!والا !!!ادم بد باید بره ما زندگی هامون به ادم های خوب به اتفاقات خوب نیتز داره.....پارسا تو غذاهای فاسد بیرون نمیریزی یا سطل اشغال از خونتون بیرون نمیبری به خدا ادم های بد هم همینند بزار بیرون زندگیت و رهاشون کن.....تو اول خودت تو اتیش کینه و نفرتت میسوزی.خدا هم.........بزار به موقعش علت کار میفهمی شعار نمیدم...واقعا با چشم دیدم که هر کاری عالتی داره.بنده خدا شکر کن بچه نداری؛مادر بچت اون خانوم نیست یا الان یه بچه طلاق نمونده رو دستت برو یه زندگی جدید شروع کنوای ببخشید اگه نتد گفتم ناراحت شدم ناراحتیت دیدم دوست عزیزم.

دوست عزیز:72:

من متاسفانه زیاد در جریان مشکل شما نبودم و سعی کردم این تاپیک رو بصورت فشرده بخونم مخصوصا پستهای خودتون را.

نکته ای که متوجه شدم بیوفایی همسرتان و تمایل ایشون برای بودن اسمشون همچنان در شناسنامه شماست.

و شما هم متاسفانه دارید با وجود آزار فراوانی که از این رابطه دیده اید هنوز خود زنی میکنید و همچنان مطابق میل

همسر تان خود را بلاتکلیف در این رابطه قرار داده اید واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

قسم خوردن یا مهریه یا خواست همسرتان و یا .............. هر دلیل دیگری که بیاورید یعنی ترجیح دادن نیرو و انرژی

در خلاف جهت مسیر زندگیتون؛ خلاف جهت مسیر سلامتان، خلاف جهت آسایش و آرامش روح و روانتان و .......

بعبارتی بلاتکلیفی محض:81:

شنیده ای که میگویند تصمیم نگرفتن از تصمیم بد گرفتن بدتر و دردناک تر است. خود را از این بلا تکلیفی نجات بده.

تکلیفت را با این زندگی سریعتر مشخص کن یا رومی روم شو یا زنگی زنگ:303:

شما داری در خلاف جهت آب پارو میزنی این هم تنهایی و بدون هیچ یاری از همسرت.

خودت میدانی که شنا کردن و یا حرکت کردن در خلاف جهت آب چقدر سخت و آسیب زننده میتواند باشد:47:

قدری به خودت و روح و روانت فکرکن و تکلیف خودت را زودتر در این رابطه مشخص کن این بلاتکلیفی است که

شما را آزار میدهد و قدرت رها کردن و فراموش کردن و بی اثر شدن آن خاطرات را برای شما سخت و طاقت فرسا میکند.

امیدوارم به یاری خداوند سبحان بزودی قدمی رو بجلو داشته باشی :323:

:72::72::72::72:

می دانی؟...


آدمهای ساده
ساده عاشق میشوند
ساده صبوری میکنند
ساده عشق می ورزند
ساده می مانند
اما سخت دل میکنند
آن وقت که دل میکنند
جان میدهند....

بانو کیت کت ممنون

بانو سنجاب و بانو شیدا ممنون .
بانو شما درست میفرمایید . بلاتکلیفی عامل تشدید این درد هم شده و حق با شماست .

این پروسه از طرف من کمی زمان بر خواهد بود . ومن باید جلوتر از روند قانونی خودمو از اسارت رها کنم . و خدارو شکر دارم به این مهم دست پیدا میکنم .

من برام این زندگی تموم شده .من زندگی جدیدمو شروع کردم . اون تحمل یه روز از زندگی جدید من را نخواهد داشت و خودش از همان راهیکه اومده خواهد رفت .

تفاوت افکار او در اینست که فکر میکند من هنوز اسیر اوهستم . بانو سنجاب و شیدا گرامی بدونید ذره ای از قلب شکستمو به دستش نخواهم داد .
حیف که به خدا شرایط مناسب برا ازدواج مجدد ندارم . وگرنه آب پاکی میریختم رو افکارش تا خیالش راحت بشه .

من آرامشمو از دعای شما و اعتقاداتم خواهم گرفت شک ندارم مثل الان ولی برا طلاق نهایی صبور خواهم بود . این از اونایی نیست که بتونه تحمل کنه . اون تحمل خوشبختی منو نداره .
ممنونم

نقل قول:

---

اون تحمل یه روز از زندگی جدید من را نخواهد داشت ... تفاوت افکار او در اینست که فکر میکند من هنوز اسیر اوهستم ..
حیف که به خدا شرایط مناسب برا ازدواج مجدد ندارم . وگرنه آب پاکی میریختم رو افکارش تا خیالش راحت بشه .

.... اون تحمل خوشبختی منو نداره .
....

---

سلام. به نظر من خوب پیش میری توی پروسه ی گذر از این غم ها. اما اینا رو هم اضافه کنم که بهتر و زودتر پیش بری :72:
ببین بهتره که به جایی برسونی خودتو که کلا از فکر کسی که دیگه نمی خوای یا نمی خواد تو زندگیت باشه آزاد شی. یعنی برات مهم نباشه که چی فکر می کنه یا نمی کنه چه کار می کنه یا نمی کنه. خودت و سلامت و شادی و مصلحت زندگی رو برای خودت ببین و بسنج و تصمیم بگیر.
الان داری تصمیماتت رو بر اساس اون می گیری البته توی ذهنت اما این ممکنه در عمل و واقعیت هم باعث شه بعضی وقتا ادم اگه دقت نکنه تصمیماتش رو بر اساس درگیر بودن ذهنی و وصل بودن و وابسته بودن ذهنی به یکی دیگه بگیره و چون براساس خودش و نیازهای واقعی خودش تصمیم نگرفته اونوقت امکان داره نتیجه برای خودش مفید نباشه. البته اینو کلی نوشتم. وگرنه به تظر من خیلی هم خوب داری پیش میری. موفق باشی.

درود

پارسا بخدا یکی کنارت باشه زودتر فراموش میکنی پسر ازدواج کن تا بیاد دنبال طلاق نمیدونم سرتو گرم کن

منکه 19 روز دیگه تکلیفم تا حدودی روشنه و اگر هنوز دو دل باشند کلکشو میکنم بره پی کارش مگه میخای چقدر عمر کنی داداش باشه زنت هرچقدم دوسش داشته باشی

ولی وقتی انقدر درک ندارن زیرپاشون همه چیه شوهرشونو له میکنن همون بهتر برن اره گلم شاید بگی خانم تو سنی نداره اما انقد بزرگ شده ک خوبو بدوتشخیص بده

خودتو راحت کن من اشتباه کردم شبی که تماس گرفتم و پدر زنم ب خانمم هی گوشه میداد بگو توافقی چرا اینکارو نکردم تا لختشون کنم برن و از این بلا خانمان سوز رها شم

بچسب ب خودت من خیلی سرد شدم خیلی... اره گلم سر خونه زندگیت بودی من تو عقدم فرق داره اما زندگی زندگیه و همه ارزوهایی تو سرشون پرورش میدن که همه چی عوض میشه

برای یکی تب کن ک برات بمیره داداش فهمیدی داشتن ی سری افراد مث تو لیاقت میخاد ارزش تو بیشتر از این حرفاس خودتو نجااات بده

بدرود

ایشالا به روزی برسی که فارغ از غم و سادی اون خانوم فقط به زندگی جدیدت برسی...تا به این مرحله نرسی 100% ازاد نشدی.

شخصیت شما خیلی شبیه شخصیت من هست و همینطور مشکل شما.با اندکی تفاوت این بلا سر من هم اومد.یه چیزی از شخصیت دو تامون بگم.متنفرم از خودمون.همش دنبال دلیل و خودزنی که چرا اینطور شد چرا رفت چرا اینکارو کرد و....منم مثل شما دنبال دلیل بودم و در نهایت به این رسیدم که این خانم مد نظر من که شبیه خانم شما بود تفکرش از نظر من یه چیز چرت بود.توجه کن گفتم از نظر من ولی به نظر خودش بهترین فکر بود.این رو همیشه در نظر داشته باش که هیچکس مثل شما فکر نمیکنه و سود و زیان خودش رو در نظر میگیره حتی اگه عاشق ترین ادم روی زمین باشه.پس دنبال دلیل نباش و عدالت خدا هم با اوندچیزی که ما فکر میکنیم خیلی متفاوته.یعنی که چی من ۳۰ سال هیچ کاری نکردم حالا حقم بود که بهترینها نصیبم بشه.من هم مثل شما ادم بسیار احساسی هستم و از روی نادونی کهدالبته اسمشو گذاشته بودم عشق حتی چشمم رو روی خیانت داشتم میبستم.حماقت محض.
مشاور بهم گفت پاشو خودتو جمع و جور کن و از این حماقت و خواب خرگوشی بیا بیرون.خدا رو شاکرم که به ۳ ماه نکشیده اون ادم رو با کلیه متعلقاتش بایگانی کردم.دوست من چیزی که ارزششو نداره دنبالش نرو و فکرشو نکن.بریز دور از مغزت.۳۰ سال دیگه میخوای عمر کنی حالا مدت زیادیشو میخوای به خودت و بقیه کوفت کنی؟مظلوم نمایی و...رو تموم کن.یعنی چی دستم میرفت تو اب جوش و نمیفهمیدم مگه تو خلصه هستی؟
تنها پیشنهادی که بهت دارم یه چیزه.اینکه بزاری آدمهای جدید بیان تو زندگیت.فقط اینه دوای دردت.
البته نه بیراهه گفتم آدمهای جدید از راه درستش.
من بعدداز جدایی و رفت و آمد با آدمهای جدید تازه فهمیدم چقدررر آدمهای خوب و بهتر از اون وجود داره و من داشتم چه حماقتی میکردم و راهی رو میرفتم که تهشو داشتم میدیدم.پس بلند شو و یه تکونی به خودت بده.و اینم بهت بگم تنها چیزی که میتونه تو رو توو همین حالت مزخرف نگه داره فکر به گذشته و ممانعت از تقدیر بهتر هست.به هیچ وجه به گذشته فکر نکن و خاطراتو مرور نکن.امیدوارم از لحن کلام من ناراحت نشده باشی

سلام پارسای عزیز٫ خوبی داداشم؟!:72:

دوروزه فقط میام تاپیکتو میخونم و میرم٫پارمیدا حالش زیاد خوب نیست٫هوا سرد شده و پارمیدا بدجوری مریض شده! چقدر از سرما و یخ بندون بدم میاد ولی خوب هر چی هست نعمت خداوند بزرگه و من شکر گذارشم...:203:

حالت که دیدم زیاد جالب نیست دیروز سر نماز یادت افتادم٫امروز سر نماز صبحم با هق هق واست گریه میکردم٫ وواست با تمام وجود از خدا خواستم که آرامش و حاجت دلتو بده!:203:
پارسا نکن با خودت همچین٫ قوی باش و تمام سعی خودتو بکن تا بهترینتو اراعه بدی تو میتونی و چه خوب هم که میخوای از نو شروع کنی! میدونم بی نهایت سخته ولی تو صبور و قوی باش و محکم جلویه احساساتت واستا داداشم!

برو گردش و دوستای خوب و پاک دل مثل خودت پیدا کن و باهاشون خو بگیر! اصلا فکر کن پارسای قدیمی دیگه وجود نداره و تو داری الان یه شخصیتی جدید از خودت اراعه میدی پس دست بگیر به زانوهات و بگو یا علی و پاشو پارسا! بدون که هر روز واسه خوشبختیت دعا میکنم برادر گلم و میخوام شاد باشی پارسا جان:72: