-
:(
ایدا جان جدن اینو قبول دارم من از دیگران انتظار دارم شاید این دلیلش وابستگیه بیش از حد من به خانوادم باشه من دائم به فکرشونم ک خوب باشن راضی باشن برا من راضی و خوب بودنشون حسه خوب داشتنشون من درسته با بابام مشکل دارم اما اون دنیایه منه ی تاره موشو با دنیا عوض نمیکنم
فقط بلد نستم از کسی انتظار نداشته باشم میگم وقتی من حاظرم از همه چیم برا خوب بودنشون بگزرم چرا نباید کسی هم برا من به خاطره من کاری بکنه
باید تو این موضوع به یه تعادلی برسم واقعن
سپیده عزیز حرفه شما درسته این ایده ال ترین بابایه دنیاس بابایه من بهم محبت میکنه اما اعتماد کردنش نمیدونم میگه اعتماد دارم به جامعه اعتماد ندارم ینی چی خب این اخه؟؟:(
مثلن تنها سرگرمیم وایبرو گروهیه ک با دوستام دارم دلخوشیمه دیگه میگه چقد اونجایی گوشیشو میگیرم ی گوشیه معمولی میگیرم براش درسته زیاد چک میکنم اما نمیدونم یا دیروز دختر خاله مامانم 33 سالشه مجرده زنگ زده نیم ساعت حرف زدیم میگه این چرا زنگ زده ب شهرزاد با همسنایه خودش حرف بزنه خب ندارم هم سن بابام جانه من دوستامم ک تو وایبرن ی جور مورد دارن دیگه حالا همشون دخترناتت
شیدا جون این موضوعیه ک بیش از هر مطلبه دیگه ای باهاش موافقم این منم ک باید تغییر کنم تا اوضا تغییر کنه اما چطوری؟؟
دله هیچ کاریو ندارم هیچی از یه نقاشی کردن بگیر تا عاشق شدن تا درس خوندن اینارو میکم ینی لذت بخش ترین کارارم جسارتشونو ندارم انگار ته دلم خالیه هیچی توش نیس نه انگیزه نه امید نه نمیدونم انگار افتادم زمین دنباله یه دستم ک بلندم کنه دستو پیدا نمیکنم فقط یه تلنگر میخام پیداش نمیکنم یه چیزی ک بهم امیده موفقیت بده یه انرزی ک برخلافه همه ی این سرزنشا بتونم راهمو ادامه بدم
گاهی شروع میکنم اما انگار یه حسی بهم مبگه تو ک نمیتونی بیخیال شو این تنبلی نیس باور کنین
چیکار باید بکنم
تنها راهه حله این موضوع در حاله حاظر فک میکنم اثبات کردنه موفقیت به خودمو خودشونه اما چه جوری؟؟؟
ابان ماه 25 ساله میشم
با این حالته روحیم نتونستم خوب درس بخونم تا 2 سال نتونستم با داشنگاهم کنار بیام اما بعدش مجبور شدم و به رشتمم علاقه داشتم خیلی زیاد خوندم و الان ترمه 10 هستم و یه ترمه دیگه لیسانسمو میگیرم
لیسانسمو بگیرم میشم لیسانسه کامپیوتر میشم بیکار فعلن به قوله دوستی نگو بیکار بگو جویایه کار:دی
سرگرمیم وایبر کامپیوتر نت عروسیو مهمونی با خانواده دعوت شم و اینا
نقاشی میکردم اونقد ک به چشه تنف و ظعف به کارام نگا کردم در حالی ک ی هفته نبود میرفتم استاد میگف ندیدم کسیو ک تو یه هفته الگوش کارایه فرش چیان باشه و در همون حدم کار کنه ولی خودم متنفرم از نقاشیام و فک کنم یادم رفته دیگه..دیگه خود ارایی رفتم دوره هاشو ولی کارم تو اونم اونقد خوب بود ک استادم میگف بیا تو عروس پیشم باش کمکم کن ولی من محیطشو دوس نداشتم نرفتم و اونم حس میکنم بلد نیستم ینی خودم هیچ کاره خودمو نمیپسندم حتی غذاهایی ک درس میکنمو همه دوس دارن ولی هیچ وقت خوش مزه نمیان برام
ورزش ک عااشقشم اما تو خونه خودم کار میکنم کلاس نمیرم
به نظرتون برایه مشکلام باید تاپیکایه مختلف بزنم:
اینکه میخام درس بخونم چطوری؟
اینکه ارامشه روحی ندارم؟عصبیم؟حس میکنم روحن خیلی بزرگتر از سنم شدم؟
یا همین جا با همین عنوان میشه ک حل شن؟؟؟؟
راستی مرسی برا اینکه به تاپیکم میاین و راهنماییم میکنین :)
منو تاپیکامو با مشکلام تنها نزارین لدفن
-
چــــــــــــــه جالب منم لیسانس کامپیوترم:72::72::72::72:
رشته کامپیوترو اگه دوست داشته باشی اصلا اصلا بیکار نمیمونی ؟لازم نیست جویای کار باشی خودتم که تو خونه پروژه های کوچیک بنویسی کم کم دستت راه میوفته ، اصلا نگران بیکاری این رشته نباش کسایی که تو این رشت بی کارن چون علاقه ندارن .تازه همه ازمونای استخدامیم رشته عزیز ما رو میخوان من خودم تو یکی از همین آزمونا قبول شدم و رفتم سر کار پس اصلا نگران بیکاری نباش
ولی اگه دوسش نداری فقط لیسانسشو بگیر ارشد برو یه رشته که دوست داری بخون.
اصلا چرا میخوای همه رو از خودت راضی نگه داری الان ناراحت بشن اما بعدا بهت افتخار کنن بهتره چون مطمئنا نمی تونی تو چیزی که دوسش نداری مایه افتخار باشی براشون .
پدر منم اصرار داشت که برم دانشگاه تربیت معلم ولی من رفتم این رشته چون واقعا دوست داشتنی بود و من واقعا عاشق رشتمم (هر چند بازم بعضی وقتا غر میزنه )تو همه خانواده ها این چیزا هست
ولی هیچ وقت نمیشه همه رو راضی نگه داشت .
- - - Updated - - -
اهان الان راستی الان که این حرفا رو زدی دیدم واقعا خودت برای خودت مسئله رو بزرگ کردی !همه دخترا در همین حد مشکل دارن من فکر کردم اصلا نمیتونی از خونه بری بیرون(دراون حد )
ولی حالا میبینم اونطوریام نبوده فقط چهار تا گیر ساده که اونم برای همه هست بابای منم میاد خونه هی میبینه پشت کامپیوترم بهم میگه تو این اینترنت چه خبره ؟چت میکنی ؟
هر چی میگم بابا من رشتمه، اصلا تو اینترنت نیستم که بخوام چت کنم !بازم میگه !بابای من خوشش میاد صدامو در بیاره و سر به سرم بزاره
-
چه خوب واقعن امیدوارم از نظر کاری همین جوری بشه
ولی من برا جز دانشگا رفتن اجازه بیرون رفتن برا کاره دیگه ای رو ندارم دوست هم ندارم دروغ بگم ک میرم دانشگاهو برم جاهایه دیگه این خیانت به اعتمادشونه من نمیخام اینکارو بکنم اما دوس دارم گاهی با هم سنایه خودم یه جایه سالم جمع شیم یه تولدی عروسی ی جایه مطمئن برا یکی ک واقع میشناسمش...من موندم اگه ارشد قبول نشم ینی کلن حبس خانگی...خودخوری اعصاب خوردی...
معتقده چون درست درس نخوندی لابد فکرت اینور اونوره و اینا ولی من چون ارامش نداشتم نتونستم بخونم واقعن خیلی سعی کردم ولی کتابا بیشتر عصبیم میکردن از استرس میمردم از دلشوره مینشستم گریه میکردم ولی فقط و فقط علاقم به رشتم باعث شد جمو جور کنم اوضاع روحیمو تا این حد تونستم ینی ولی فقط در حد خوندنه کتاباوو پاس کردنه درسا نه کاربرده کامپیوتر و عملی اونقداا من اعتماد به نفسشو نداشتم هیچ وقت مخصوصن وقتی داداشام 3 تاان همشون تخصصی با کامپیوتر کار میکنن رشته ی درسیه هیچ کدومشونم نیس واقعن کارم 24 ساعته شده سرزنشه خودم ک برو بمیر هیچی بلد نیستی
با سربسر گزاشتنایه باباها کاملن موافقم قشنگه ولی کاش فقط سر به سر گزاشتن باشه
الان من برا این روحیه و درس خوندنم چیکار کنم؟
-
هیشکی نیس به فریاده منه مجرد برسه....