نوشته اصلی توسط
Somebody20
حالم ازش بهم ميخوره.جز اشك و تحقير و بدبختي هيچي برام نداشت.
ازش متنفرم.
از خونوادمم حالم بهم ميخوره.هيچوقت نتونستنن يه گره از كارم باز كنن،پدر و مادري كه خودشون هنوز باهم مشكل دارن اسمشونو ميشه گذاشت پدر و مادر؟
تا بودن باعث دردسرم بودن.چي ميشد يه جاي ديگه به دنيا ميومدم.
بچه كساي ديگه بودم.
نه راه پس دارم نه راه پيش.
همه ايناوو خدا ميتونستدحل كنه ولي نكرد،چون خوشش مياد بنده هاشو عذاب بده.لذت ميبره هي اشك بنده هاشو ببينه.خفتشونو ببينه.
- - - Updated - - -
ازين تالارم بدم مياد،يه نظر ميخوان بدن به يكي ،يه گره ميخوان وا كنن از كار كسي هزار جور بايد منت بكشي،اقا خواهش ميكنم،خانوم به پات ميوفتم بيا بگو چيكار كنم،هه،واقعا كه