نوشته اصلی توسط
amirsoheili
من توی رویاهام دوست داشتم همیشه با دختری ازدواج کنم که عاشقشم و واقعا دوستش دارم ولی نمیدونم چیشد که حس میکنم خانومم با اینکه از خیلی جهات دختر خیلی خوبیه ولی عاشقش نیستم. با مطالعه و تحلیل نظرات دوستان و حس و حال خودم تنها نتیجه ای که گرفتم اینه که مشکل من اونطور که باید و شاید به خانومم علاقه ندارم، با اینکه مدت آشناییمون کم نبوده و انتخاب خودم بوده ایشون ولی بعد از عقد رفته رقته علاقم کم شده. هدفمم از ازدواج این بود که با یه نفر باشم و نیازهای هم رو براورده کنیم بدون اینکه ریسک و خطری متوجهمون باشه و اینکه دیگه از نظر سنی فکر میکنم موقعش بوده. ولی از خیلی از متاهل های دیگه هم شنیدم که 80 درصد حس منو دارن و هرچقدر هم پسر و دخترم بهم علاقه داشته باشند بازم تا زیر یک سقف نرن یا حداقل عقد نکنن میزان علاقه واقعیشون مشخص نمیشه.-
در ضمن یه مورد دیگه هم که گاهی ذهنم رو مشغول میکنه اینه که من به یک دختری علاقه داشتم اما چون اختلاف سنی 8-9 سال باهم داشتیم جلو نرفتم و با اینکه از نظر ظاهری و رفتاری خیلی مورد قبولم بود و هست بخاطر اختلاف سن پاپیش نذاشتم ولی الان به این نتیجه رسیدم که اون اختلاف سن بهتر از اختلاف سنی فعلیم بوده و یجورایی اشتباه بزرگی رو مرتکب شدم نه فقط بخاطر ارختلاف سن بلکه بخاطر اینکه میتونستم با کمی درایت و تفکر بیشتر با کسی باشم که علاقه بیشتری بهش داشتم.
خلاصه اینکه کلکسیونی از پشیمونی و افکار درست و غلط این روزا محاصره کرده منو و نمیذاره از این شرایطی که درش هستم لذت ببرم.
توصیه ای که به دوستان دارم اینه که اگر ازدواج نکردن فقط و فقط با کسی ازدواج کنن که واقعا عاشقشن اگر عاشق طرفتون باشید مشکلات دیگه اصلا به چشم نمیاد.