نوشته اصلی توسط
ارغوان62
نميدونم واحدجان گيجم هنگم
من نگفتم بعد طلاق زندگي بهتري در انتظارمه ولي ديگه ميدونم واسه خودم زندگي ميكنم اونجوري كه خودم ميخوام
تنها ميشم؟ خب الانم خيلي تنهام
عصبي ميشم رواني ميشم؟الانم هستم
خونه و ....... ازدست ميدم؟ دوباره ميسازم مهم نيست
چي رو از دست ميدم كه ارزش نگهداري رو داشته باشه؟
مشكل من با همسرم رو پرسيده بودين تو همين تاپيك تو پستهاي قبليم نوشتم اگه منظورتون اينه كه معتاد و دزد و قاچاقچيه؟ نخير نيست ولي من و شما آدمهاي تحصيلكرده اي هستيم مگه از زندگي فقط همينو ميخوايم؟
من هميشه سعي كردم بهترين باشم تو درس تو كار تو ورزش هنر.... حق من نيست بعد از اينهمه تلاش به زندگي برسم كه اصلا ايده آلم نيست چرا بايد تا آخر عمرمون تو برزخ بمونيم فقط بخاطر اسم طلاق؟ من خودمم از اسم طلاق وحشت دارم ولي گاهي يعني اكثر وقتها واقعا احساس ميكنم از شوهرم از خودم از زندگيم بيزارم من بعد از ازدواج به خاطر فشار قسط و مشكلات ادامه تحصيل ندادم با اينكه شاگرداول و معدل الف تو دوره ارشد بودم موسيقي رو ول كردم و خيلي چيزاي ديگه رو حتي تفريحامو فقط كار كردم به خاطر زندگيمون چون شوهرم درآمد كمي داره الان ميبينم واقعا افسرده شدم تلاش براي يه زندگي كه اصلا ارزششو نداش زندگي كه من دنبالش بودم اين نبود
ما از هيچ لحاظي شبيه هم نيستيم هيچ حرفي براي گفتن نداريم هيچ علاقه مشتركي هيچي من اهل شعر و كتابم ولي هميشه تنها ميخونم چون اون دستش به كتاب نخورده من به شدت عاشق فوتبال و ورزشم ولي هيچوقت نمياد بشينه با من فوتبال ببينه تازه هيجان و ناراحتي منو مسخره ميكنه ميگه چي بهت ميرسه
من عاشق طبيعتم مخصوصا شب ولي اون ترجيح ميده زود بره بخوابه چون خسته س
عصبي و بي حوصله و بددهنه سرده بي احساسه هيچوقت سورپرايز نميكنه گل و هديه حتي واسه روز زن نميخره من هميشه اينكارا رو واسش ميكنم
گاهي دست بزن داشته دو سه بار كه خيلي عصباني شده
تو مسايل اعتقادي هم مثلا مومنه ولي اعتقادات مسخره اي داره انگار از رو ترس و تكليف خيلي كارا رو انجام نميده مثلا اعتقاد داره آدم مجرد اگه چشم چرون باشه اشكال نداره البته نميدونم الانم هست يا نه من اصلا چكش نميكنم كه به كي نگاه كرد يا نكرد چون اصلا حساس نيستم
بهرحال مشكلات ما يكي دو تا نيس ما هرروز مثل دوتا غريبه زندگي ميكنيم اگه هم دو كلمه حرف بزنيم يا جايي بريم جنگ و دعوا ميشه الان ديگه سعي ميكنيم كاري به كار هم نداشته باشيم انگار براي هم اصلا وجود نداريم