-
RE: نامه ای به همسفرم
همسفر نیمه راهم تو را رها میکنم که زندگی کنی ...همسفرم ..سفرمان اغاز نشده باید از تو خدا حافظی کنم ...تو با سبزینه ی بهار امدی ..و حالا باید من بروم ....و تو را خدا نگه دار ..یا رب به خدایی خداییت ...وانگه به کمال پادشاهیت .....کز عشق به غایتی رسانم ...کو ماند اگر چه من نمانم
-
RE: نامه ای به همسفرم
انگیزه ای ساده دارد - مردی که باید بیاید
دستانی آزاده دارد - مردی که باید بیاید
مردی که باید بیاید، دور از شهر ما نیست
پا در خم جاده دارد - مردی که باید بیاید
در جاده اش جای پا نیست! باور بکن! ادعا نیست...
در خویش این جاده دارد - مردی که باید بیاید
برق نگاهش عجیب است، سجاده اش : برگ سیب است
گفتم که سجاده دارد - مردی که باید بیاید
با او مرامی قدیمی است، گلخنده هایش صمیمی است
زانوئی استاده دارد - مردی که باید بیاید
...
در صبح پیچیده و سرد - در ظلمت تلخ نامرد
انگیزه ای ساده دارد - مردی که باید بیاید
-
به: نامه ای به همسفرم
اين روزها برايم روزهاي ناباوريست .ناباوري هست و اميد هست و شوق هست و انتظار هست و باز اشتياق
اشتياق ديدار همسفر .....