-
سلام عزیزم.کار خوبی کردی اما خوهشا جدی باش تا زحمتات هدر نره ،انقد بهش احساس وابستگی نشون دادی که میگه تو میمیری برام طوری رفتار کن که بترسه اگه روزی از دستت بده تا جایی که میتونی در مقابل حرفایی که ناراحتت میکنه سکوت کن باور کن مظلومیت هم بعضی وقتا خیلی جواب میده...به هیچ انسانی نباید اونقدر نزدیک شد که فکر کنه هر.کار بکنه در دسترسی،محبتو فراموش نکن برای چیزی که.میخای صبر.کن
-
اسش مرداد جان من الان نمیدونم رفتار درست چیه... داره مثل همیشه اسمسای عاشقانه میده و روز3-4بار زنگ میزنه حالمو بپرسه از یه طرف میخام چون حرفامو نزدم اون واسه کاراش عذر خواهی نکرده یه طور همه چی ماست مالی شد از یه رفی اگه باز سر باشم مدونم بازم بش برمیخوره باز همون ماجرای قهرا...
مثلا اسمس داده درود بر عشق گل خانم خودم همه کسم عمر من و.....(هزار تا کلمه دیگه) چطوری نفس ؟ چکار میکنی؟ ..حالا خشک جواب میدم میدونم باز بش برمیخوره و قهر ...از یه طرف نمیخام یه طور نشون بدم که همه چی تموم شد
-
نه این مرد عوض بشو نی الان رفته بودم بیرون (رفته بودم امامزاده) بهش گفتم با مامانم طرفا 8 برگشتم کلی دعوا کرد چرا گذاشتی هوا تاریک شه نباید الکی امبدوار باشم
-
خب عزیز من وقتی خوب رفتار میکنه چرا خشک جواب میدی؟
شما هم خوب جواب بده
وقتی میبینی حساسیت داره ناراحت میشه قبل از تاریکی هوا برگرد خونه این نشونه اینه که دوست داره و براش مهمی
خوبه میگفت هر جا میخوای برو برام مهم نیست کی میری کی میای ؟
- - - Updated - - -
یعنی حتما باید بگه من اشتباه کردم که دلتون خنک شه
همین که روز مادر اومده پیش و و مادرت و هدیه برای مادرت گرفته یا برای تو سبد گل کافی نیست ؟؟؟؟
این همه هم خوب رفتار کرده ؟؟؟؟؟
عزیزم رو خودت بیشتر کار کن
-
سلام زندگی عزیزم داستان من رو خوندین؟ چرا اینکه امیر اومده خیلی عالیه بخصوص که سنگ تموم گذاشت اما مساله چیز دیگه ایه ...موضوع سر نوسانات امیره همیشه وقتی تو اوج خوبیه ناخوداگاه حس وحشت منو میگیره چون تجربه ثابت کرده که فرودم وحشتناکه
گاهی دنیا جلوی پای منه بعد یهو شروع میکنه به یه موضوع کوچیک مثلا همین تاریکی هوا( قبلا اگه موقع تاریکی با مامانم بودم اجازه میداد و مساله نبود تازه خودش میگف کاری دارین دم غروب برین چون من بد گرما ام زود گرما زده میشم و منم فراتر خواسته اش کاری نکردم دیشب) یا رفتار عموهام یا اینکه تو فلان عکس چرا مچ دستت پیداس و... بعد این موضوع رو هی بزرگ میکنه یعنی مثلا میگه تو هدفت له کردن منه یا میخاسی به کی مچتو نشون بدی و... بعدم سر این موضوع اینقدر دعوا را میندازه که میشه ماجرا چن روز پیش که منو از خودش روند و تو عصبانیت بدترین حرفا و حرکات میکنه( و عمده ترس من همین که تو این وضعیت یه رفتاری در مقابل خونواده ام بکنه که جبران ناپذیر باشه) و بعد باز بدون اینکه من واسه اون رفتارا که باعث دعوا شده توجیح یا دلیلی بیارم خودش به خودش میاد و آشتی میکنه انگار نه انگار چیزی شده و 2هفته بعد باز...
باورتون میشه این زندگی این 1سال منه؟
برای همین اعتماد به نفس منو به کف رسونده مثلا اینبار خودش گف بیا برو سر کار یه موقعیتیم واسه کار هست اما جرات نمیکنم بهش بگم ... میگم دعوا را میندازه خودشو نقض منکنه
یا استادم ایمیل زده بیا تا 15م بازم نمیدونم چطور بش بگم (با اینکه خودش گف برو دنبال درست) اما میترسم..
یا میخام برم لباس بخرم خودش پول داد و اصرارم کرد و گف مگه بچه ای که مامانت باید بات بیاد خودت برو اما جرات نمیکنم برم چون میترسم شر شه چرا تنها رفتی
ماجرا دیشب اسن بود که خودش... تکرار میکنم خودش... بهم گفته بود وقتایی که مامانت یا کسی باهاته شبا برو بیرون چون من این 1سال خیلی ضعیف شدم و واسه اجبارایی که رو حجابو ساق دست یقه حجاب و... داره از گرما زدگی خون دماغ میشمو بیحال بعد بهم میگه چرا شب رفتی...
مشکل امیر اینه...اون خودش حرف خودشو نقض میکنه ...
کاش همیشه بد بود پیش خودم میگفتم این با این وضع بزن و بکوب و فحش نمیشه زندگی کرد یا قید کار و درس از خونه بیرون رفتن و حرف زدن و... را باید بزنم یا طلاق
این نوسانات خوب شدنش که اینقد بی نهایت خوب میشه دودلم کرده و دیوونه و بی اعتماد به نفس کرده...نمیتونم کاری کنم اصلا...بعد جالبه پریروز ساعت 3 رفتیم با مامان یه دارو بخرم وقتی اومدم کلی گف عزیزم قربونت برم چرا تو این گرما میری مگه بت نگهتم شبا برو یه بار دیگه خون دماغ شی میمیرم بعد دیشب...
وایییی خدا دارم میمیرم از دسش
من خواسم بیاد بگه غلط کردم تا ازش قول بگیرم دیگه نوسانی نباشه که اگه نمیخاد بگه نمیخام فلان کارو کنی منم یه تصمیم واسه زندگیم میگیرم اگه ام گف برو فلان کارو کن سر حرفش بمونه ... بهش بگم این قهرو اشتیاش که بی تقصیر من منو متهم میکنه و قهر میکنه و اگه منم مقصرم به فکرش جرا بی عذر خواهی من میاد همه جیو عادی جلوه میده ..داره منو روانی میکنه ..خواسم بش بگم بسه توروخدا خسته ام.. اما نشد هیچکدوم حرفا رو بگم چون مثل همیشه شد
-
سلام عزیزم منظور من از جدی بودن سرد بودن نیست من میرم خودتو دست کم نگیر مثلا وقتی ب میشه ام سریع خوب باز بد میشه ام کم حوصله بداخلاق شی. شما سعی کن ثبات داشته باشی.مثلا بهت اسمس میده مهربون جوابشو بده ولی تا میبینی خوب شده خیلی نزدیک نشو که ازت فرار کنه، بعدم اینکه تو بهتر از هرکسی شناخت رو همسرت داری پس بهتر از هرکسی میتونی تصمیم بگیری چجوری رفتار کنی.در ضمن از رفتاراش ترسی نداشته باش وقتی میگه برو خب برو اگه هم ناراحت شد سعی کن جو آروم کنی و نسبت به اعتراضاش بی تفاوت باشی و توضیح و معذرت اضافه نداشته باشی تا خودش کم کم عادت کنه رو حرفش بمونه .
-
مرداد جان مشکل من دقیقا همینه ..من دیگه این مرد رو نمیشناسم...نمیتونم پیش بینیش کنم ..نمیدونم فردام چیه... یه استرسی همیشه همراهم هست تا چشامو باز میکنم دلم شور میزنه
الان سر موضوع کار گیجم جرات گفتن ندارم چون تحمل دعوا ندارم مغزم میگه ساکت... بذار اوضاع اروم بمونه
-
خب عزیزم مرداد که راه خوبی رو نشون داد میگه هر وقت اون رفتارش دچار نوسان شد شما همون آدم قبلی باش
مهربون آروم صبور
وقتی عصبانیه وحشت نکن و تند تند چشم نگو آروم باش
وقتی هم مهربونه قبافه نگیر
اون از شما یاد میگیره که رفتارش رو کنترل کنه
-
دلم گرفته بچه ها احساس بی چاره ای میکنم
-
شما سعی کن آرامش داشته باشی و رفتارت نوسان نداشته باشه
یه کم هم صبر داشته باش همه چی درست میشه