سلام شيدا جان.ممنون از صحبت هات .
ميدوني قضيه من قضيه اونه كه شاه مي بخشه وزير نميبخشه من با ازدواج كردن يا نكردن هيچ مشكلي ندارم چرا وقتي سال هاي آخر دبيرستان بودم فكرم اين بود وقتي دانشجو شدم متاهل بشم و يه خانوم خونه دار موفق ولي شرايط خانوادم طوري پيش رفت نتونستم روي خواستگار هاي اون دوره فكر و تصميم قطعي بگيرم يادمه ترم هاي آخر همه به فكر شاغل شدن بودن ولي من نه. نميخواستم شاغل بشم. حتي يكي از دوستام گفت چهار سال بيخود درس خوندي كه بري تو خونه بشيني ولي من برنامه اي براي شاغل شدن نداشتم ولي برحسب اتفاق يا شانس يا هر چيز ديگه علارقم ميل باطنيم تو آزموني شركت كردم كه اصلا فكر نمي كردم قبول بشم ولي نميدونم چي شد شانس من نفر اول اون آزمون شدم ومجبور شدم همزمان دو ترم آخر رو با كارم تموم كنم.ولي دوستام هيچكدوم شاغل نشدند.طوري كه كاملا از بحث كدبانو شدنم(تصميم خودم) فاصله گرفتم همين موضوع باعث شد اونهايي كه جواب منفي گرفته بودن فك كنند من به خاطر تحصيل و شغل ازدواج نمي كنم و در فاميلي كه دخترشاش اكثرا بعد ديپلم يا شايد ليسانس ازدواج كردند ومتاهل شدند يك تافته جدا بافته بشم .
حالا من موندم باخواستگارهاي قبل از اشتغالم كه يكي دو تاشونم هنوز ازدواج نكردند وخواستگارهاي جديدي كه معرفي ميشن يا مستقيم ابراز ميكنند از اونجايي كه فك ميكنند من از سطح پسرشون بالاترم اول توقع دارن به صورت غير رسمي از من جواب مثبت موقت بگيرن بعد بيان خونه اينطور شده كه من هيچ خواستگاري تا حالا خونمون نيومده منم بيكار نبودم تو اين مدت دو بار ارشد دادم ولي به خاطر موقعيت مكاني نتونستم ادامه بدم براي همين من يه جورايي تو فاميلمون تنها دختري هستم كه ازدواج نكردم و ...
اين آقايي كه گفتم اصلا براي من مهم نيست كه بخوام بهش فكر كنم يا نه .
چون اين موضوع برام جديدا زياد اتفاق ميافته اينجا مطرحش كردم.
يك دو روز پيش هم مجبور شدم براي يكي ديگه خط و نشون بكشم.:58::58::58:
شاغل شدن من باعث شد من كه تا كار واجبي نداشتم از خونه خارج نميشدم حالا با شغلي كه دارم هر روز بيرون از خونه باشم همه من رو بشناسند حتي به گوشم رسيده يكي دو مورد هم گفتن ما نميدونستيم فلاني دختر داره وگرنه براي پسرمون ميگرفتيم حالا تصور كن اون فرد الان بچه هم داره.
هر كدوم از فاميل يا آشنا هم مياد من رو با بقيه دختر هاي اطرافم يكسان نمي بينه و براش جاي سواله كه من چرا ازدواج نميكنم.وبه خودش اجازه بده فوايد ازدواج رو به من متذكر بشه توصيه كنه زياد سخت نگير!
حتي دوستاي خودم .:311::311::311:
باور ميكني انقدر اين اتفاق برام افتاده در اين زمينه استاد شدم يادمه چند وقت پيش جايي مهمون بوديم حالا جالب بارها پسرشون من رو ديده بود ولي اون شب حس كردم انگار به من توجه ميكنه (با خودم گفتم اشتباه ميكنم اين همه سال منو ديده حالا يادش افتاده محاله.)همون جا قضيه براي من تموم شد. ولي در كمال ناباوري چند روز بعدش خواستگاري غير رسمي انجام شد و من جواب منفي دادم.