با عرض پوزش كه اينقدر دير جواب دادم
مرسى از شما مدير همدردى و فرشته مهربان و ناديا جان
من تو اين چند روز كاملاً به حرفهاى شما فكر كردم ،من كاملاً خودمو فراموش كردم هم خودمو هم ارامش خانواده امو من مسئول رفتار پسرم نيستم كاملاً ولى خوب تا يه حدى هم هستم چون شايد تربيت غلط من و همسرم هم ميتونه دخالت داشته باشه تو اين بى مسئوليتى پسرم
و من رفتم و با اين دختر گل صحبت كردم و از سختى هايي كه پيش رو داره دوباره گفتم و اين كه ايشون به من گفتن كه هميشه از اين مو ضوع ناراحت بوده كه چرا بابا مامان خودش ازدواج نكردن با اينكه ٣تا بچه داشتن و حتى به هم متعهد نبودن و همين مسئله هميشه اونو ناراحت ميكرده و هميشه آرزوى ازدواج اونارو داشته
و وقتى با پسرم دوست شده فهميده كه پسرمن هم اولىن تجربه اش تو رابطه جنسى با اون بوده و از اين مسئله خوشحال بوده كه اولين تجربه اش با پسرى بوده مثل خودش
و اونها همچى رو رعايت كردن و حالا كه باز هم حامله شده حتماً خواسته خطا بوده ميخواد بچه اشو داشته باشه ميخواد بچه شو چون تو زمان پاكى دو تاشون هست و گفته ناراحته كه سرنوشت بچه اش هم مثل خودشه ولى حاضر نيست يه عمر قاتل بچه خودش باشه
و با همسرم حرف زدم گفت دختر هم همه اينهارو به اون گفته به خاطر همين پسرمونو تشويق كرده كه اگه نميخواد باهاش ازدواج كنه باشه ولى دوران باردايشو باهاش باشه كه اين دختر هم تنها نباشه هم بعدها احساس گناه واسه بى مهري نسبت به بچه اش نكنه و واسه همين هزينه زندگيشونو ميده
حالا فهميدم اشتباه از من بوده نه شوهرم اما ميخوام هر جور شده پسرم با اين دختر ازدواج كنه چون هنوز دركه اين زندگى اينجورى برام سخته
ميشه يه راهنماىى كنين كه چى كار كنم؟
- - - Updated - - -
با عرض پوزش كه اينقدر دير جواب دادم
مرسى از شما مدير همدردى و فرشته مهربان و ناديا جان
من تو اين چند روز كاملاً به حرفهاى شما فكر كردم ،من كاملاً خودمو فراموش كردم هم خودمو هم ارامش خانواده امو من مسئول رفتار پسرم نيستم كاملاً ولى خوب تا يه حدى هم هستم چون شايد تربيت غلط من و همسرم هم ميتونه دخالت داشته باشه تو اين بى مسئوليتى پسرم
و من رفتم و با اين دختر گل صحبت كردم و از سختى هايي كه پيش رو داره دوباره گفتم و اين كه ايشون به من گفتن كه هميشه از اين مو ضوع ناراحت بوده كه چرا بابا مامان خودش ازدواج نكردن با اينكه ٣تا بچه داشتن و حتى به هم متعهد نبودن و همين مسئله هميشه اونو ناراحت ميكرده و هميشه آرزوى ازدواج اونارو داشته
و وقتى با پسرم دوست شده فهميده كه پسرمن هم اولىن تجربه اش تو رابطه جنسى با اون بوده و از اين مسئله خوشحال بوده كه اولين تجربه اش با پسرى بوده مثل خودش
و اونها همچى رو رعايت كردن و حالا كه باز هم حامله شده حتماً خواسته خطا بوده ميخواد بچه اشو داشته باشه ميخواد بچه شو چون تو زمان پاكى دو تاشون هست و گفته ناراحته كه سرنوشت بچه اش هم مثل خودشه ولى حاضر نيست يه عمر قاتل بچه خودش باشه
و با همسرم حرف زدم گفت دختر هم همه اينهارو به اون گفته به خاطر همين پسرمونو تشويق كرده كه اگه نميخواد باهاش ازدواج كنه باشه ولى دوران باردايشو باهاش باشه كه اين دختر هم تنها نباشه هم بعدها احساس گناه واسه بى مهري نسبت به بچه اش نكنه و واسه همين هزينه زندگيشونو ميده
حالا فهميدم اشتباه از من بوده نه شوهرم اما ميخوام هر جور شده پسرم با اين دختر ازدواج كنه چون هنوز دركه اين زندگى اينجورى برام سخته
ميشه يه راهنماىى كنين كه چى كار كنم؟
- - - Updated - - -
راستى در جواب شما ناديا جان
درسته من خيلى وابسته به بچه هام هستم طورى كه اگه دخترم بگه باهام خريد نمياد حاضر نيستم بى اون برم و اين مسئله خيلى بدى
خيلى مشاوره رفتم ولى هنوز نتونستم به اين مسئله غلبه كنم چون من زود ازدواج كردم و مشكل داشتم و سر هر دو تاشون مجبور شدم ٨ماه استراحت مطلق باشم و دخترم تو سن ٨سالگى مشكوك به سرطان بود و ٢سال زحمت و خواست خدا دوباره دخترمو بهم داد سر همين ها هنوز بعد از٩سال نتونستم خودمو خوب كنم
اين مشكل من خيلى بد اما كار پسر هم يه رفتار عادى واسم نيست و همه اينا روحيه منو به صفر رسونده