سلام، ببخشید بدون اجازه وارد شدم. ولی خواستم از فرشته مهربان تشکر کنم که خوب داره با کاربرای همجنسشون همدردی میکنه، اینو گفتم بعضیا یاد بگیرن!!!!!!!!:43:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام، ببخشید بدون اجازه وارد شدم. ولی خواستم از فرشته مهربان تشکر کنم که خوب داره با کاربرای همجنسشون همدردی میکنه، اینو گفتم بعضیا یاد بگیرن!!!!!!!!:43:
به لطف خدا کمی آرومترم.دارم سعی میکنم برنامه هامو مشخص کنم وبه خوبی انجام بدم.
فعلا واسه هر روزهفته بیرون خونه کاری جور کردم.(دانشگاه ومکان زیارتی وکلاس اخلاق وروانشناسی)
به کار مامانو بابام کاری ندارم.خودمو تا جای ممکن از برخورد با برادرم دور نگه داشتم.
روابط با مامان گل دل رحممو بهتر کردم.
میدونم دعای خیر اون از همه چی واسم مهمتره.
خیلی وقت نکردم مطالبو بخونم اما هر وقت تونستم اومدم خوندم.
هنوز کمی مونده.
امشب فکر بدی اومده سراغم...
یعنی چند وقته دارم به این فکر میکنم من گناهکارم که تو این سایت مسائل خصوصیمو گفتم...
فکر میکنم وقتی یه پسر زندگیمو بخونه با خودش میگه چه دختر بدی خودشو چادری معرفی کرده...
بعد نسبت به دخترا بدبین میشه وازدواج نمیکنه وگناهش پای منه که حتی ریزترین مسائلمو اینجا مطرح کردم...
سلام.من یه تاپیک تو این تالار زده بودم در مورد تعدیل احساسات.اما زیاد توش پستی گذاشته نشد.این تاپیک رو یکی از دوستان خوبم تو همین تالار بهم معرفی کرد.خیلی خوشحال شدم.مخصوصا وقتی که دیدم کارشناس محترم داره مستقیم راهنمایی میکنه.امیدوارم بازم ادامه بدین.الانم اگه پستی گذاشتم یه دلیلش همین بود که تشویقتون کنم به ادامش.حواستون هست که تو پستهای 20 و 23 بازم احساساتی نوشتید.سعی کنید کمش کنید.من خودم تو زمینه مهار احساسات افتضاحم.اما در مورد پست اخرتون.این چه فکری شما می کنید؟من خودم میخوام همسرم چادری باشه.ولی مطمئنا فرشته که نیست دیگه.همون طور که من نیستم.شما از مشکلاتت اینجا گفتین.این تالار واسه همین چیزاست دیگه.سعی کنین همین احساس کاذبی رو که(پست 23) الان اومده سراغتون تا بیشتر رشد نکرده مهارش کنین.لطفا با قدرت ادامه بدین.
سلام خوشبختی محترم
حرفاتون انرژ ی دوباره ای بهم داد تا کمی بیشتر تلاش کنم.
امیدوارم خدارو فراموش نکنم که اگر دستمو از درگاهش جدا کنم تباه شدم.
همتون واسم دعا کنید.
سلام فرشته مهربون:72:
من هرچی فکر میکنم تمام مسائلم به خاطر کمبود محبتی بوده که از بچگی تا الان همراهم بوده.
همه جا دنبال محبتی بودم وهستم که توسط پدر ومادرم به صورت درست به من داده نشده.
واسم مهم نیست کسی اینجا سرزنشم کنه یا نه اما مهم اینه که مسائل من فقط با محبت حل میشه که اونو از آدما نمیشه گدایی کرد.
من به مامانم محبت میکنم چون خدا تو قران گفته باید اینکارو بکنم واینطوری آرامش بگیرم.اما آرامش من از دست رفته ونمیخوام بیهوده واسه دقایقی خودمو گول بزنم که مسئله حل شده...
این قصه هنوز ادامه داره ومن قادر نیستم درستش کنم.
نمیگم میخوام تلاشمو بزارم کنار چون اگر تلاش نکنم مردم.
اگر سرشار از انرژی منفی هستم ببخشید.
- - - Updated - - -
اینجا هم حرف نمیزنم.اما مطمئنم بازم صورت مسئله پاک نمیشه.
- - - Updated - - -
هرکس دوست داره این تاپیکو ادامه بده چون من دیگه توانشو ندارم.
فقط یک محدودیت هست که باید رعایت کرد و اونهم اینه که چیزی رو نباید از کسی بجز خودت بخوای. خودت با خودت و بقیه هر کاری دوست داری بکن ولی از کسی چیزی نخواه.
إ چی شد یه دفعه؟؟http://www.pic4ever.com/images/23emu.gif تو که داشتی پیش میرفتی.
إ سلامم کو؟ آهان جستمش، اینجاست: سلام...:43:
سلام عزیزم
چه خوب خودت گفتی،البته به جز دور از جونت مردن... منظورم اینه واقعا آدم با تلاش و امید به حل مشکلات زنده هستنقل قول:
نمیگم میخوام تلاشمو بزارم کنار چون اگر تلاش نکنم مردم.
میدونم کمبود محبت از دوران کودکی یعنی چی. درکت میکنم که چقدر سخته و به قول خودت نمیشه محبت رو گدایی کرد.
یوسف گمگشته جان تا وقتی یه دختر به دنبال محبت فردی از جنس مخالف باشه ،نمیتونه کسی رو جذب خودش کنه(یعنی همون شخص بیشتر تو رو توی دریافت محبت اذیت میکنه!)... میدونم تو اینطور نیستی. و محبت واقعی و درستش رو میخوای. این حق توئه. حق هر دختری هست،مخصوصا شما که لیاقت یه عشق پاک و محبت تمام ناشدنی داری.
ولی عزیز من سعی کن اول موفق بشی که به خودت محبت کنی. خودت رو دوست داشته باشی... اونوقت میتونی محبت دیگران هم.
جذب کنی
عزیزم، خواهش میکنم هیچوقت ناامید نشونمیدونم شاید قابل درک و مقایسه نباشه سختی هایی که هر کس کشیده در شرایط مختلف، ولی اینو میدونم هر کدوممون به نحوی روزای سخت داشتیم و داریم. ولی خداروشکر با توکل به خدا و تلاش بوده اگه بخشی از اونا حل شده...
پس تو هم مثل همیشه طوری عمل کن در آخر عمر(انشاله عمر باعزت و طولانی) ،وقتی به گذشته ت برمیگردی حداقل شرمنده خودت نشی،بگی من تلاشم رو کردم. و اگه اتفاقات دلخواه من نیفتاد خواست خدا توش نبوده... نه تلاش منتاپیک رو ادامه بده. انشاله روزای خوبی در انتظارت هست.توکلت رو از دست نده:72:
سلام توجیه محترم
بله اینو فهمیدم که از هیچکس هیچی نباید بخوام...
ممنونم که توجه کردیدومحبت کردید...
میدونم هیچی جز لطف خدا حالمو بهتر نمیکنه.
فقط خداست که بیدریغ محبت خاص وعامشو شامل حالم کرده وهر لحظه تو قلبم حسش میکنم آرامشم بیشتر میشه.
من شدم مثل بیماری که از درد به خودش میپیچه وهیچ دارویی جز خدا واسش وجود نداره.
من فقط با نزدیکتر شدن به خدا کمی آرومتر میشم.
بیشترین عذاب من تفاوت عقیده من با خانوادمه وباز بیشتر از اون چیزاییه که تو جامعه میبینم وتناقض بین افکار ومحیط زندگیمه.
حس میکنم عمرم تموم شده ومن هیچ کار مهمی تو این جهان انجام ندادم.
مثلا اشرف مخلوقاتم اما کجای این دنیا هستم؟
میگن گذشته مثل رد پای ما روی شنه که نباید اثری ازش بمونه اما حال من واسه گذشتم خرابه.
اگر گفتن دردی رو دوا نمیکنه.
اگر گفتن اصلا درست نیست اما هیچی حالمو بهتر نمیکنه.
هیچی اونهمه کتک کودکیم واسه تمرکز نداشتن تو درسام که باز علتش کارای دایی وخالم بودو درست نمیکنه.
هیچی نمیتونه حس اضطرابمو کم کنه.
فقط وقتی حرف میزنم کمی سبک میشم.
اما نمیتونم با کسی حرفی بزنم.آخه من در نظر دیگران یک دختر مومن موفق مهربون وخوش شانسم که هیچ غمی تو دلش نباید باشه.
این دختر پر از اسرار نگفته است که نمیتونه به خانوادش بگه.
حتی نمیتونه اونارو فراموش کنه.فقط با خوب بودن وبه دست آوردن انسانیت از دست رفتش شاید کمی با خدا آشتی کنه تا خودشو در آغوش بگیره وبگه عزیزم غصه نخور دنیا به همون سرعتی میگذره که این32 سال تلخ گذشت.
الانم واسه یک روز در هفته کلاس مسجد میرم اما با تمام پولی که دارم نمیتونم واسه اون کلاسا هزینه کنم(مسئولش گفت هر کس نمیتونه نده اما واسه من کسر شانه که اینطوری کلاس برم واینم شده مزید برعلت.) تازه اگر بفهمن که من تو مسجد کلاس میرم هزارتا ایراد میگیرن.
فعلا هیچی بهشون نمیگم.اگر بفهمن میگن یعنی چی؟تو چه نیازی داری؟تو خوبی.
اما درون من غوغاست.