نمي دونم خيلي مي ترسم از همه چي خسته شدم
نمي دونم آيا راهي هست يا نه بايد به همين سرنوشت قناعت كرد؟
به چي بايد اميدوار باشم به راهايي كه رفتم به درهايي كه زدم به دست هاي كه دراز كردم و پاسخي نگرفتم
نمایش نسخه قابل چاپ
نمي دونم خيلي مي ترسم از همه چي خسته شدم
نمي دونم آيا راهي هست يا نه بايد به همين سرنوشت قناعت كرد؟
به چي بايد اميدوار باشم به راهايي كه رفتم به درهايي كه زدم به دست هاي كه دراز كردم و پاسخي نگرفتم
ممنونم پارميس خانم لطف كرديد
بهاره . تنها
اينقدر از اين جمله تو خوشم اومد كه نگو."آخه خيلي دردناكه هرچيزي از خدا بخواي و برا رسيدنش نهايت تلاشتو بكني و در دقيقه 90خدا از بالا بندازدت پايين خيلي سخته اون وقت خيلي ها اسمش رو حكمت ميذارن" به خدا كه حرف دل منو زدي
بهاره. تنها
من بيشتر از اين زماني كه شما عضو شديد، عضو شدم. با مشكلي كه داشتم هم سركوفتم كردند و خواستند طرز فكرم را عوض كنم. نتونستم. يعني جوابهايي كه به من دادند جوابهايي نبود كه دل من آنها را قبول كند.
از اوج به قعر افتادم. به نهايت پوچي رسيدم. همه آنچه را كه به زحمت و مشقت و تحمل رنجهاي فراوان در طول ساليان بدست آورده بودم در عرض ده روز از دست دادم. حالا بايد بگويم حكمتي بوده. از اين جمله حالم به هم مي خورد اگر اين را نگوئيم چه بگوئيم؟ حكمت در چه؟؟
اگر حكمت خدا در اين بوده كه به چيزي نرسي، پس چرا خدا آن را داده كه حالا بخواهد بگيرد. كسي سر از كار خدا در نمي آورد اما خودش هم گاهي اوقات سر از كار خودش هم در نمي آورد. در علوم ديني و فلسفه مي گويند انسان داراي اختيار است و حق انتخاب دارد و هيچ جبري به انسان نيست. من كاملاً اين را رد مي كنم و با كمال صراحت مي گويم كه همه زندگي انسان جبر است. چند راه خداوند به اجبار سر راه ما مي گذارد و موظفيم يكي از آنها را انتخاب كنيم. نه راه پس داريم و نه پيش. ما بايد نگرشمان را عوض كنيم و اينقدر به مسائل دنيا و آخرت و دين تعصبي نگاه نكنيم. كدام حكمت؟؟ من كه دلم خيلي پر است. همه عمر و جواني ام را يك شبه از دست دادم
من با خانوم دانه هم نظرم وشجاعتش تحسين ميكنم.
حكمت فقط سر پوشيست براي فرار از واقعيت.اتفاقات امروز نتيجه رفتار ديروز ماست.براي فرار از كارهاي ديروزمان كلماتي مثل حكمت وتقدير را به كار ميبريم.
بحث حکمت را پیش گرفتید چقدر زیبا
ولی من فکرش را نمی کردم که اعضای فعالی این سایت اینقدر ناامید ومأیوس باشند. چرا؟
اشعار مولوی را هم بخوانید بد نیست.
هر آن قضاء که خدای جهان کند تقدیر
زماصبور نبودن در آن خطا باشد
ز قدرت ملکوتش یکی نشان این است
که طرحهای مخالف مراد ما باشد
صبر تلخ است لیکن بر شیرین دارد
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
صبرو ظفر هر دو دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
هر چه خدا خواست همان میشود
هر چه دلم خواست نه آن میشود
اگر تیغ عالم بجنبد زجا
نبرّد رگی تا نخواهد خدا
خدا کشتی آنجا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه در تن درد
گرنگهدار من آنستکه من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
خدا گر زحکمت ببندد دری
زرحمت گشاید در دیگری
به عزّت مناز و بذلّت منال
که این هر دو را زود باشد زوال
غم دین خور که دنیا غم ندارد
عروس یکشبه ماتم ندارد
اینهمه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت برقرار
با سلام و سپاس از پاسخگويي تان
دانه جان من از اعضاي قديم اينجام البته الان با يك نام جديد اومدم آقاي مدير ميدونند خيلي از دوستان خواستند كمكم كنند ولي به قول شما جوابي كه دلمو راضي كنه رو نگرفتم بايداصل قضيه رو فراموش مي كردم تا بتونم لحظه ايي تظاهر به شادي بكنم البته نيت همه خير همه ميخوان اينجا به هم كمك كنن اما ...
آقاي نديم فكر نكنم در گذشته خطايي كرده باشم كه مستحق اين عذاب باشم خيلي فكر كردم وقتي نظرتون رو ديدم تمام گذشته خودمو زير رو كردم هميشه سرم تو لاك خودم بود هميشه خير بقيه رو ميخواستم برا همه دعا ميكردم تكيه گاهم خدا بود و لذت روزي كه به هدفم مي رسم اما خدا اينجوري جوابمو داد با اين جوابش فقط من جا نخوردم خيلي ها دوست و دشمن از اين سرنوشت من جا خوردند كه چرا اينجوري شد
نميدونم چي بگم آيا تلاش دوباره از نو شروع كردن جواب ميده يا نه؟ از موقعي كه بچه بودم ويادم مياد هر وقت دليل مشكلمو از مامان يا بزرگترام ميپرسيدم با جواب سرد از كنارم رد ميشدند سعي كردم خودم رو با اون وفق بدم مثل كوه در مقابل همه سختي ها مي ايستادم خيلي هل خوردم كردند اما ايمان و يقينم خيلي بالا بود دليل تمام موفقيتام خود خدا بود خيلي كمكم ميكرد من دقيقا رو قله جايي كه جواب سختي هامو بگيرم تباه شدم الان 5ساله هر چه سعي مي كنم هيچ كدوم از تلاش هام به نتيجه نمي رسه هر كسي از راه مي رسه دعوت به صبرم مي كنه ميگه حكمتي در كاره؟ آخه چه حكمتي؟كاش حكمتشو يه بار فقط يه بار بهم نشون ميداد تا ببينم چه خبره؟ از زمين و زمون مي پرسم چه كار كنم منو دعوت مي كنن به تلاش اما باز نتيجه نميده آيا ميشه باز اعتماد كرد آيا تضميني باز وجود داره
مگه نميگن خدا بند هاشو اندازه ظرفيتشون امتحان مي كنه البته اگه بشه اسمشو امتحان گذاشت شايد زجر دادن ميشه گفت نمي دونم هر كسي از رو ديدش به زندگي يك تعريف به خصوص داره من موندم كه چرا تا اين حد؟ من به خدا ديگه ظرفيتم تكميله جاي يك اپسيلون درد رو ندارم دارم اشعه هاي كفر رو توي زندگيم مي بينم يكي ميگه نماز بخون يكي ميگه قرآن آرومت مي كنه يكي ميگه دعا بگير مگه ميشه وقتي ريشه قضيه مشكل داره من تا كي مي تونم اداي بچه مومن رو در بيارم تا كي ميخوام با اين چيزا ادامه بدم به خدا اگر اين ها مي تونست كمكم كنه تا حالا كرده بود فكر نكنم 5سال سن كمي باشه سال هايي كه سرنوشت آدم ها مشخص ميشه من بايد به كي گله كنم دردمو به كي بگم چيز راحت وكمي نيست كه ميگم به كفر رسيدم به خدا دارم عذاب ميكشم دارم نابود ميشم كمك ميخوام چيزي كه بتونه بهم آرامش بده آرامش واقعي نه نمازي كه اصلا علاقه ايي ندارم من ميخوام دليل اصلي بدبختيامو پيدا كنم تا كي بايد درد آخه تا كي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پونه جان از اشعار قشنگتون ممنونم ولي كاش اين چيزا توي مغز من فرو مي رفت از بس با اين چيزا به خودم اميد الكي دادم ديگه نمي دونم چه بايد كرد؟
سلام دانه جان. يكي يكي جواب ميدم.گفته بودي كه
جواهر تا صيقل نخوره جواهر نميشه و ارزشي نداره .تاقبل از صيغل خوردن فقط يه سنگه و بس.نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه
توي اين صيقل خوردنها چيزايي رو بدست مياري كه هيچكس ديگه نه ميفهمه و نه مي تونه به دست بياره .يادمه يكي از دوستان گفته بود كه من توي درد اين عشق به خدا نزديك شدم
نه دوست من اجباري در كار نيست .خدازماني كه انسان رو افريد بهش هم عقل داد هم احساس. اين من و تو هستيم كه با تصميم گيري ها مو و استفاده از اين دو نعمت الهي راه زندگي خودمون رو انتخاب ميكنيمنقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه
خدا به اجبار راهي رو سر راه ما قرار نميده. ما خودمون هستيم كه راهي رو ميريم كه شايد 4 راه داشته باشه شايد يه راه شايد هم هزار راه.
اما گاهي اوقات كه به ته خط ميرسيم خيلي ناراحتيم و يا اينكه حتي خيلي خوشحاليم همه چي رو ميذاريم پاي قسمت .با اين تفاوت كه وقتي خوشحاليم ميگم وايييييييي خدايا شكرت.اماوقتي به وفق مرادمون نشده ميگيم خدايا مگه من چكار كردم به درگاهت .اونوقت همه چي ميشه جبر......!!!!
شايد بهم بگي تو دلت خوشه مشكل نداري!!! اما منم مشكلاتي مشابه همه شماها دارم شايد هم خيلي سختتر ازشما باشه .شايد اونقدر سخت باشه كه تو و ديگران تحميل شنيدنشو نداشته باشيد
اما توي اين دوهفته به اين نتيچه رسيدم كه من اگر هر روز و هر ساعت بشينم به بدخت بودن خودم فكر كنم هيچ چيز عوض نميشه بلكه بد تر هم ميشه .
بلكه هر روز مشكلاتم زيادتر ميشه .همه چي رو سپردم به دستهاي تواناي خدا .اوني كه منو بيشتر از هر كسي دوست داره .خودتم گفتي ما از كاراي خدا سر در نمياريم پس همه چي رو به اون بسپر
من اعتقاد دارم .نه بهتره بگم ايمان دارم كه خدا هيچوقت از توان بنده اش ؛ بيتشر بهش مشكل نميده ؛ پس به خودت افتخار كن كه توي اين همه ادم تو رو واسه اين امتحان انتخاب كرده.چون تنها كسي كه توان و تحمل اين مسئله رو داره تويي نه من و نه اقاي سنگتراشان و نه هيچكس ديگه.
اميدوارم زياد پرحرفي نكرده باشم
a_b
ممن.ن از پاسخگويي شما
ببخشيد به چي بايد افتخار كرد به اينكه من الان 20سالمه و هر دفعه كه براي رسيدن به اهدافم نهايت تلاشمو مي كنم آخرش هيچ جوابي نمي گيرم درسته همه مشكل دارند مسئله ميزان و مقدار مشكلات نيست مبحث رو قضيه حكمت مي چرخه كه چرا هميشه بايد اينجوري شه؟ من در نوشته هاي بالا گفتم كاش يك بار دليل اين طور جواب دادن خدارو مي فهميدم ديگه هيچ وقت شكوه و گلايه نمي كردم اما خيلي وقته منتظرم و هيچ جوابي نمي گيرم و زندگي با روال گذشته داره به سمت پيري ميره و من به هيچ كدام از خواسته هاي كه براشون از جون مايه ميذاشتم نرسيدم
البته پاسخ شما بيشتر رو نوشته هاي دانه بود شايد آنچه من نوشته ام رو نگاه نكرديد