دوست شوهرم به من پیام عاشقانه میده

سلام
من دوباره تصمیم گرفتم خودم بهش از تلفن خونمون زنگ بزنم و بگم دیگه بهم پیام ندین وگرنه اگه تکرار بشه به شوهرم اطلاع میدم
به نظرتون این کار را انجام بدم ؟انگار در مورد موضوع من نظرات خیلی متفاوته و من واقعا نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم دلم میخاد به شوهرم بگم ولی پیش خودم میگم شاید با تذکر من اون دیگه بیخیال بشه و این موضوع بدون مشکل حل بشه
من متوجه هستم که تصمیم الان من در برخورد با این موضوع خیلی مهمه ولی با عقل خودم فکر میکنم شاید با یه تذکر جدی قضیه تموم بشه
نظرات هم که خیلی متفاوته
برام دعا کنید

وقتی از اخلاق شوهر خانم خبر ندارید از این نظرات ندید.فرضن به شوهرش گفت

اگر شوهرش رفت با دوستش دعوا این وسط یکی کشته بشه یا بلایی سرش بیاد

دودش تو چشم مهناز م می ره.قبل از نظر دادن یکم به عواقبش فکر کنید.


می تونی نمونه پیامشو اینجا بذاری؟

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط mahnaz28

سلام
من دوباره تصمیم گرفتم خودم بهش از تلفن خونمون زنگ بزنم و بگم دیگه بهم پیام ندین وگرنه اگه تکرار بشه به شوهرم اطلاع میدم
به نظرتون این کار را انجام بدم ؟انگار در مورد موضوع من نظرات خیلی متفاوته و من واقعا نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم دلم میخاد به شوهرم بگم ولی پیش خودم میگم شاید با تذکر من اون دیگه بیخیال بشه و این موضوع بدون مشکل حل بشه
من متوجه هستم که تصمیم الان من در برخورد با این موضوع خیلی مهمه ولی با عقل خودم فکر میکنم شاید با یه تذکر جدی قضیه تموم بشه
نظرات هم که خیلی متفاوته
برام دعا کنید

---

این راه حل معقولیه.اگه گاهی حضوری اونو میبیند مثل محل کار،یامسیرها ،میتونی حضوری هم بهش بگی.اگه میخای تلفنی بهش بگی و نمیخای فعلاشوهرت متوجه بشه اینو درنظر بگیرکه لحظه اول که جواب تلفنت رو میده شوهرشما محل کارپیشش نباشه(این به خاطرحساسیت خودت)،یا این فردکلا اشتباه گرفته،یاازسربیماری و نادانی این پیامها روداده،یا به خاطرشرایط نیازاقتصادی ای که تو وشوهرت به این کارتولیدی دارید یه فکرایی باخودش کرده،اگه دیدی حالت سوم هست محکم تربرخوردکن یه فکراساسی بکن

سلام... مهناز خانم شما باید عصبانیت خودت رو از این کار زشت اقا بهش نشون بدی تا نکنه پیش خودش فکر کنه که سکوت نشانه رضایته! به نظرم نیازی نیست به شوهرت در این شرایط که هنوز اتفاق خاصی نیوفتاده چیزی بگی... باهاش تماس بگیر و خیلی محکم بهش اعتراض کن و تهدیدش کن اگه ادامه بده موضوع رو از طریق شوهر و مقامات قضایی پیگیری می کنید... اگه کوتاه اومد چه بهتر، وگرنه تهدیدت رو عملی کن... به هم خوردن شراکت شوهرت بهتر از به هم خوردن زندگیته...

راستش من خودم هم دلیل اصلی که نمیخام به شوهرم بگم همینه که نمیخام خدای نکرده دعوایی یا مشکلی پیش بیاد
البته شوهر من ادم تندخویی نیست و لی به هرحال این موضوع خیلی خاصه و من نمیدونم چه رفتاری در پیش میگیره

جناب فرهنگ همونطور که گفتم من پیاماش را بلافاصله پاک میکردم ولی یکی از اخریاش که یادمه یه شعر بود که فکر میکنم مال سهراب سپهری باشه که این بود

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه انهاست،نه ، وصل ممکن نیست، همیشه فاصله ای هست و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

حتما حتما قضیه رو با یه بزرگتر از خانواده همسرتون در میون بذارید بزرگتری مثل مادر پدر یا برادر بزرگ همسرتون وکسی که همسرتون خیلی قبولش داشته باشه واون آدم هم آدم معقول ودرستی باشه ویک کلاغ چهل کلاغ نکنه هرکاری اون گفت انجام بدین البته راههای خودتونو بهش بگید وازش نظر بخواهید که کودومو انجام بدین اینجوری اگر حتی تصمیم زنگ زدنتون به اون اقا شکایت یا بی محلی یا نگفتن به شوهرتون مسئولیتش با کسیه که همسرتون قبولش داره وشکی رو در مورد شما بر نمی اگیزه وهمسرتون فکر نمیکنه شما از بی خبر گذاشتنش دلیل بدی داشتین به یکی بگید حتما به خانم نباشه بهتره به یه آقا مثلا برادر وپدر خودتونم خوبه

من عصر بالاخره بهش زنگ زدم و با حرفایی که اون زد دیگه فکر نمیکنم هیچ راهی واسه تموم شدن بدون دردسر این قضیه باشه
خیلی وقیحانه گفت که پیام ها را خودش فرستاده گفت وقتی ادم کسی را دوست داره نمیتونه این علاقه را تا همیشه توی دل خودش نگه داره و باید بروز بده منم خواستم بدونی که خیلی بهت علاقه دارم و.....................
حرفاش خیلی وقیحانه بود سردرد گرفتم هیچ وقت به اندازه حالا حالم بد نبوده
شاید شوهرم که از مسافرت اومد همه چی را بهش گفتم نمیدونم واقعا نمیدونم باید چکار کنم بهش گفتم من حرفات را نشنیده میگیرم و یه بار دیگه هم پیام بدی به شوهرم میگم
ولی یه جوری حرف میزد انگار از هیچی نمیترسید گفت به نفع خودته که شوهرت در جریان نباشه من کاری با زندگیت ندارم فقط میخام گاهی با هم حرف بزنیم و من خیلی تنها هستم و مدت هاست به تو فکر میکنم و .............
حتی از یاداوری حرفاش حالم بد میشه
نمیدونم من چه گناهی کردم که همچین مشکلی واسم پیش اومده خیلی میترسم اخه گناه من چیه که باید زندگیم اینطوری بشه
من که دیگه مغزم کار نمیکنه خواهرم هم که درجریانه و الان پیشمه میگه دیگه مجبوری که به شوهرت بگی
من از عکس العمل شوهرم میترسم

تو کاری نکردی که نگران باشی. این مشکلی هست که الان برای شما هر دو (شما و شوهرتون) پیش اومده و باید به هم کمک کنید تا رفع بشه.
شاید بهتره فعلا به همسرتون نگید که خواهرتون در جریانه.
از این که افراد فامیل بدونند حتما حس خوبی نخواهد داشت. پس فعلا اگر لازم نشد، نگید که خواهرتون می دونه.

صبر کنید تا واکنش بعدی اون آقا. شاید با خودش فکر کرد و دست از کارش کشید.
اما اگر ادامه داد به همسرتون بگید. نگران کارش نباشید. هیچ مردی حاضر نیست از کاری نون بخوره که در اون ناموس و حانواده اش در خطرند.

سلام،همون روز اولی که پیشنهاد خواسته بودید گفتم قبل از هیچ اقدامی به شوهرتون بگید،اما گوش نکردید،الانم نگید با توجه به اینکه وقیحانه حرف اصلی رو زده دیگه ترسی هم نداره و هر چی بیشتر این قضیه رو پیش خودتون نگه دارید اون بیشتر انرژی میگیره و فکر میکنه شما هم بدت نیومده که به شوهرت نگفتی،شما قضیه به این مهمی رو به شوهرت نخای بگی به کی پس باید بگی؟؟؟ول کنید شراکتو ،شراکت با همچین ادمی چه سودی برا شما داره جز از هم پاشیدن زندگیتون،این ادم خیلی نامرده که با شوهرت نون و نمک میخوره بعد چشمش به ناموس دوستشه،مردم انگار مریض شدن،این همه دختر مجرد بعد میرن دنبال زن شوهر دار،الانم هر چی دیرتر به شوهرت بگی وضعیت بدتر میشه(تازه اگر شوهرت از اینکه زنگ زدی بهش ازت ناراحت نشه)

من جای شوهر شما باشم از پنهان کاری شما بیشتر از اصل قضیه ناراحت میشم . تا دیرتر نشده بهش بگید