س
امیدوارم که حال همه گی خوب باشه.
حال من که خیلی بهتره.
منتهی امشب یه خورده دلم گرفت.
میدونین.رابطه مو با خونواده شوهرم خیلی خوب کردم.هرچی دیده بودمو گذاشتم کنار.هرجا میرم با همه میگم میخندم.به همه احترام میذارم.بهشون سر میزنم...
هرچی بگین.کم نمیذارم خلاصه.
اما امشب شوهرم میدونین چی میگه؟
میگه "خدایی به این نتیجه نرسیدی تو خونه ما همه چقد دوست دارن؟ یا هنوز افکار قبلیت استوارن؟؟ راستشو بگو.ناراحت نمیشم"
منم گفتم "نه"
یعنی من و رفتارام چغندر بودیم این مدت.این خونوادشن که منو دوس دارن.اگه نه من همون ادم بده ی سابقم...
دیگه م حرفی نشد راجع بهش.
خیلی خورد تو ذوقم.همه کارای منو گذاشت پای خونوادش.همونطور که فک میکردم.
نمیدونم.نتیجه ای داره این محبتهای بی وقفه م به خودش و خونوادش یا نه.تا همیشه بی نیجه و بی منت میمیونه
:47: