-
راست میگین . اصلا بهش فکر نکرده بودم . امروز روز سومه و من به تنها نتیجه ای که رسیدم اینه که کلا بی خیال همه چیز بشم . شاید فردا اصلا سر کلاس نرم . آره . فکر کنم اینجوری بهتر باشه .از این بابت که دیگه من این خانم رو توی دانشگاه نمیبینم مطمئنم . شاید توی وضعیت بهتر با یه شخص مناسب تری روبرو شدم . ولی باید اعتراف کنم که نسبت به هیچ کس این حس رو نداشتم (هیچ وقت )
-
دوست عزیز، البته منظور من این نبود که شما کلا عقب نشینی کنید.
تعجب کردم از اون همه حس و علاقه و این عقب نشینی ناگهانی.
منظورم این بود که فکر کنید و با فکر جلو برید.
من هم کمی فکر کردم.
من تا به حال موردی ندیدم و تجربه ندارم درمورد خط پایین:
فکر میکنید اگه مثلا مادر آقا پسری به آموزش دانشگاه مراجعه کنه و شماره دختر خانمی رو برای امر خیر جویا بشه، بهش میدن؟
فکر میکنم نهاد رهبری توی همه دانشگاه ها دفتر داره. یا بسیج دانشگاه. اینجور جاها توی امر خیر بیشتر کمک میکنن.
مثلا اگه مادرتون از طریق آموزش موفق نشدن، میتونن از طریق بسیج یا نهاد اقدام کنن. (البته همه اینها بستگی به این داره که شما خانواده رو تا چه حد همراه خودتون بکنید.)
اگه فکر میکنید احتمال پیدا کردن شماره منزل ایشون وجود داره، شما فرصت کافی دارید برای اینکه در وقت مناسب با خانواده خودتون در میون بذارید.
به نظر من اگه فکر میکنید دختر خانم ارزشش رو داره، جویا بشید و راهش رو پیدا کنید.
کسی که بخواد پیدا میکنه راهش رو.
یه وقت آدم یه کاری رو میخواد انجام بده، تمام تلاشش رو میکنه شب و روز وقت میذاره اما به ثمر نمیشینه. اون موقع آدم از خودش راضی هست و نسبتا آرامش بیشتری داره تا وقتی که از همون اول بگیم نمیشه و بدون تلاش عقب نشینی کنیم.
دقت کنید کار نیمه تمامی که بخاطر تلاش نکردن به ثمر نرسیده، ممکنه در آینده روی ذهنیت و میزان ارزش خودتون (از دید خودتون) اثر منفی بذاره
خلاصه کنم. با استفاده درست از عقل و منطق، تا حدی تلاش کنید که پس فردا خودتون رو به بی عرضه گی متهم نکنید.
موفق باشید
-
ازتون ممنونم دختر مهربون .
فرض کنیم تونستم شماره رو به هر نحوی بگیرم . که البته از نظر خودم تنها راه باقی مانده همون کمک گرفتن از دوستمه . چون فردا آخرین روزی خواهد بود که من اون خانم رو میبینم و امکان مطرح کردن این قضیه (امشب) و اقدام خانواده (فردا) قطعا نیست .
مشکل دیگه من اینجاست : من روز خواستگاری هیچ تضمینی برای شغل آیندم نمیتونم بدم . هیچ تضمینی!!
با این چیکار کنم ؟
-
راستش نمیدونم. خیلی ها بودن که با شرایط شما خواستگاری رفتن، عقد هم کردن و منتظر جور شدن شرایط موندن.
ضمن اینکه شما میگید الان هم که سر کار نمیرید در آمدی دارید. هر چند کم.
نمیگم شرایط آسونیه. اما کسانی هستن که به شخصیت و اخلاق طرف بیشتر اهمیت میدن و دوست دارن منتظر بمونن تا شرایطش جور بشه تا اینکه کلا ردش کنن.
بستگی به خانواده دختر خانم و دید خودش و میزان تطابق شخصیت شما با همسر آینده ایشون داره.
هر دو ممکنه. که یا قبول کنن یا نه.
یه پیشنهاد دارم.
این ها رو با پدر مادرتون در میون بذارید. (موضوع دختر خانم رو نمیگم)
اینکه اصرار دارن برای ازدواج شما و بر فرض اگه بخوان برن جایی خواستگاری، در مورد شغل شما چی به خانواده دختر میخوان بگن؟
حتما یه فکرایی کردن برای این مساله. نه؟
- - - Updated - - -
یه مطلب دیگه به ذهنم رسید.
جدای از این مورد و اصلا جدای از ازدواج، شما خودتون برای شغل آینده چه فکرایی دارید؟
با همه کمبود ها و با همه ی مسائلی که در مورد کار بیان کردین، بالاخره برای زندگیتون چه کار میخواید بکنید؟
-
والا چی بگم ؟ با توجه به شرایط در حال حاضر هیچ فکری نمیتونم داشته باشم . نه که فکری نکنم ولی به نتیجه ای نرسیدم .اما در مورد صحبتی که گفتین با پدر و مادرم داشته باشم . شاید باورتون نشه بیش از ده بار به پدرم گفتم که به کار در زمینه رشتم (مهندسی معدن) علاقه ندارم . مخصوصا جایی که احتمال کار دادن به واسطه پدرم برام وجود داره (شهرستان) . خودتون فکر کنید . ولی پدرم اصلا به جوانبش فکر نمیکنه . مادرم تجربه ایه که جلو چشممه . سالها شغل پدرم جوری بوده که خیلی از شبها به خونه نمیومده . بچه گیام یادم میاد که هر روز باید از یه شهر به شهر دیگه میرفت . همش استرس ، نگرانی ، بی خوابی و ... من نمیخوام این شرایطو برای کس دیگه ای ایجاد کنم . در رابطه با کار آزاد هم که سرمایه به اون اندازه نیست . حتی یه مدت با دو تا از دوستام صحبت هایی کردیم ولی فایده ای نداشت . اونا هم شرایط منو داشتن . من حتی به شغل معلمی و امثال اون هم فکر کردم . حتی یه مدت کوتاه توی مدرسه سابقم یه کارهایی در رابطه با فارغ التحصیل ها انجام دادم . ولی تنها اتفاقی که افتاد عقب افتادن از درس و دانشگاه و عقب افتادن فارغ التحصیلی بود . من همه ی این ها رو گذاشتم کنار هم و به تنها نتیجه ای که میتونم برسم اینه که ازدواج رو حد اقل به بعد از دانشگاه موکول کنم . فقط میتونم بگم شاید قسمت این بود که بشتر به فکر بیافتم .
راستی یادن رفت ازتون تشکر کنم دختر مهربون . خیلی ممنون که وقت گذاشتید :)
-
دیگه همه چیز تموم شد .
ای کاش میتونستم امروز سر کلاسم نرم !
-
امیدوارم که این تجربه که الان داره تلخی خودش رو نشون میده، بعد از یه مدت جنبه های مثبتش رو هم به شما نشون بده.
در آینده انتخاب و زندگی خوبی داشته باشید:72:
-
امروز دوباره صحبت ازدواج شد . برای اولین بار خودم شروع کننده بودم . ولی باز هم دیالوگ های تکراری . پدرم هنوز نمیخواد قبول کنه که من نمیخوام برم سر کاری که بهش علاقه ندارم . با وجود اینکه بارها بهش گفتم که درسامو چجوری توی دانشگاه پاس کردم . حتی پایان نامه امو نشونش دادم . پایان نامه ای که حتی یه خط ازش نمیفهمم . پایان نامه ای که خریدمش . واقعا دیگه نمیدونم چجوری باید حرفمو بزنم . وقتی میگم که نمیخوام بعد از کارشناسی دیگه درس بخونم فقط نگام میکنه و میخنده .
همه ی اینها به کنار . لابه لای حرفاشون فهمیدم که قطعا اگه من اون قضیه دانشگاه رو مطرح میکردم با مخالفت مواجه میشدم .
-
تصمیممو گرفتم . قضیه رو با مادرم در میون میزارم . شاید یه فرصت دیگه روز امتحان داشته باشم . یه دوستی بهم گفت اگه تلاش بکنی و به نتیجه نرسی بهتر از اینه که از ترس به نتیجه نرسیدن هیچ تلاشی نکنی .
برام دعا کنید :203:
-