-
شوهرم مهندسه ولی مثل یک کارگر ازش کار میکشن و حقشو اونقدر که هستبهش نمیدن
یک آدم فوقالعاده مهربون اما شدیدا مغرور
لذت بسیار زیادی از کل کل و اذیت کردن اطرافیان میبره مخصوصا خانومها(مثل خاهرم و زن داداشام و دوستام)
نمیدونم از چیش باید بگم؟
- - - Updated - - -
من خودم خیلی آدم ولخرج و پرتوقعی هستم الان چون وضعیت مالی بهم ریختس مراعات میکنم
البته اینم بگم شوهرم اصلا خسیس نیست و زمانی که جیبش پره هیچی دریغ نداره و بهترین چیزارو برام میگیره
-
اینکه خسیس نیست خوبه ، خانم اوضاع همیشه یک جور نیست ، مثلا الان خوب نیست اما ممکنه فردا خوب باشه ...
-
من توکلم زیاده و میدونم اونقدر خدا دوسم داره و اونقدر حسابم باهاش درست هست که زندگیمو همینطوری نزاره
دیشب خودش بحث خیانت رو پیش کشید و کلی حف زد و ابراز ندامت کرد(البته نگفت خیانت کرده اما گفت همینکه از سر کنجکاوی یکی دوبار باهاش حرف زدم خیلی اشتباه کردم)
خودش متوجه شده چقدر حالم خرابه ولی بروش نمیارم واسه همین وجدان درد گرفته
منم باز کلی غیر مستقیم بااحساساتش بازی کردم و از رنجی که میکشم گفتم
امیدوارم موثر باشه
اما ته دلم هنوزم خیلی میترسم کهادامه داشته باشه و فقط بخاد ذهن منو منحرف کنه
-
اینکه حس کنید خدا شما رو دوست داره یا خودتون خودتون رو دوست داشته باشید ، خیلی خوبه حس خوبی به شما میده ، خانم شارلوت ، روزهایی که حس بدی دارید زیاد ناراحت و نامید نباشید چون روز های خوب هم میاد .
-
همیشه یک ترسی تو وجودمه
میگم منکه از اعتیادش وحشت داشتم یهو با خیانتش روبرو شدم که راضی بودم معتاد باشه ولی خیانت نکنه
الان میترسم چندوقت دیگه یه اتفاقی بیفته که باز به خیانت راضی بشم
شوهرم همیشه میگه به هرچی زیاد فکر کنی سرت میاد
خودمم اعتقاد دارم از هرچی بترسم به سرم میاد
مثلا چندوقت پیش چندتا عکس از یک بیماری دیدم و خیلی ترسیدم که نکنه یکوقتمنم بگیرم چون خیلی وحشتناک بود
دقیقا یک ماه پیش بدون هیچ علت خاصی اون بیماری رو خیلی بدتر از اونچیزی که تو عکس دیدهبودم گرفتم
الانم خیلی میترسم
هرکارم میکنم نمیتونم از ذهنم ببرمش
-
خانم زیاد خودتون رو درگیر این قانون جاذبه و این چیزا نکنید ، این که در عرف میگن قانون جاذبه ، اصلا قانون نیست ، فقط یک حدس ، تجربه چند نفره ،،، اصلا همچین چیزی در کتاب های دانشگاهی و معتبر ، ما نداریم ، اما ما تلقین داریم پس زیاد خودتون رو نگران نکنید به خودتون هم تلقین نکنید ، زندگی عادی و طبیعی خودتون رو انجام بدید.
-
درسته
خودمم زیاد قبولش ندارم اما خب
بدجوری ترس و شک و بدبینی افتاده به جونم و مثل خوره داره نابودم میکنه
در ضمن همچنان اصرار به بچه دار شدن داره و من هرچی میگم اصلا انگار نه انگار
-
در مورد بچه دار شدن ، خودشما با توجه به شرایط واقعی زندگی تون از همه بهتر میتونید تصمیم بگیرید ، از اینکه یکمی آرامش به زندگی شما برگشته و فعلا در مورد جدایی فکر نمی کنید، خوشحالم.
-
سلام
بعد از یک مدت تظاهر به آرامش دوباره بهم ریختم
دوباره بهم ریخته
چرا باید مدام من یکطرفه تلاش کنم؟
دیگه خستم
فوق العاده بداخلاق شده
ما اینجا فقط خونه بابا و مامان و خاهرش رو داریم
اصلا خونه بابام نمیاد یااگه میاد با غرغر
تو خونه دریغ از یک کلمه حرف
وقتی من نیستم تلوزیون میبینه تا من میام خاموش میکنه ومیخابه
آخه وقتی میبینم منو نمیخاد چرا باید خودمو تحمیل کنم؟
-
چراهمش من میام وشمامیگین صبر کن درستش کن
چرا یکنفرنمیگه آره خیلی سختی کشیدی برو تومومش کن وراحت باشبیه عمرتو
من دیگه نمیتونم
دیگه نمیخام