سلام بچه ها
راجع به رشته تحصیلی هم اگه نظری دارید خوشحال میشم بشنوم. ممنون
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام بچه ها
راجع به رشته تحصیلی هم اگه نظری دارید خوشحال میشم بشنوم. ممنون
سعی کن رفتاراشو عوض کنی حالا که نمیتونی جدابشی باهاش حرف بزن بیشتر بهش محبت کن
Sadafdarya aziz
ممنون از تو،
میدونم که تمام تلاشت اینه که کمک کنی زندگی خوبی در کنار همسرم داشته باشم و ممنونم خیلی ازت. عزیزم من نمیتونم تمام مشکلات و مسایلی رو که تو زندگیم داشتم، تک به تک اینجا بنویسم. اما باور کن وقتی میگید بیشتر بهش محبت کن، جا میخورم.
ببین بگذار راحتتون کنم: تمام تاپیک هایی که خانمهای دیگه اینجا میزنن در ارتباط با مشکلاتی که با همسرشون دارند، من تمامشون رو با هم داشتم. یعنی چطور بگم، همسرم یک پکیج کامل از تمام این مشکلات و مسایل رو تو زندگی، رفتار و کردارش داشته. نه اینکه فکر کنید با دعوا و جیغ و اخم و تخم، باهاش برخورد کردم، اصلا. فقط میتونم بگم عشق و محبتی رو که تو زندگیم به همسرم داشتم، حتی خودش رو شوکه کرده.
من اصولا آدمی نیستم که زیاد در مورد خودم و زندگیم، مسائل رو برای کسی باز کنم، همینها هم که اینجا گفتم، فقط یک درصد کمی از کّل ماجرا بوده که بتونم یک توضیح کلی راجع به زندگیم بدم برای دوستان که بتونن راهنماییم کنند، اما با این حال اگه فکر میکنید لازمه، من سایر موارد رو به صورت یک لیست در خدمتتون میگذارم. تا مشخص بشه که آیا از جهت محبت و عشق به همسرم و زندگیم کم گذاشتم و میگذارم یا نه.
اما این رو بدونید هر کار براش و برای زندگیمون انجام دادم، فقط و فقط از روی عشق و بدون هیچ چشمداشتی بوده، چون به قدری عاشقش بودم که جز آرامش، سلامتی و شادی و خوشبختیش، هیچ چیزی من رو شاد نمیکرد.
سلام دوست عزیز
بابت مسائل و سختی هایی که داشتی ناراحت شدم.
اما
شما اختیار زندگیت رو دادی دست ترس هات.
اون هم چه ترسی؟ ترس از اتفاقایی که هنوز نیفتاده.
فکر نمیکنم اینجا کاری از دست ماها بربیاد.
چیزی در درون شما باید تقویت بشه. با اراده خودت. نه با تصمیم و اراده ی ترس ها.
اول افسار زندگیت رو بگیر دست خودت، بعد شاید راهکاری باشه که بشه بهش عمل کرد و تصمیم گرفت.
اگه انقدر تحت فشاری، واسه چی میذاری ترس هات محدودت کنن؟ دلت رو یک دله کن.
اگر هم اینجوری نیست، چرا با دو دلی هات زندگی رو به کام خودت انقدر تلخ میکنی؟
سلام sarvin عزیز
نمیفهمم چرا به این وابستگی ادامه میدی تا در نهایت عزت نفست رو از بین ببری البته اگه مطمئنی همسرت همین میممونه و بهتر نمیشه،بنابراین در این مورد نظر نمیدم چون دوستان همه گفتن ،ولی در مورد رشته تحصیلی چون عمرانی هستی به نظرم معماری خوبه یا مرمت بنا بخون،یا حتی باستان شناسی،هم جذابه هم تنوع داره هم مدت زیادی از فکر و خیالش رهات میکنه چون تمرکز میخواد البته خودت عمرانی هستی مدام سرت توی محاسباته ولی اینایی که گفتم جذابیت داره که عمران نداره چون خشکه .
موفق باشی در پناه خدا
سلام دختر مهربون عزیز
ممنون از شما
درست میگی، انقدر برای همسرم انرژی گذاشتم که الان که بهم ثابت شده این زندگی از دید عقل و منطق، هیچ چیزی برام نداره، دیگه توانی برام نمونده که حتی بخوام رو خودم کار کنم، اصلا یکی از مهمترین دلایلی که اومدم تو تالار و تاپیک گذاشتم این بود که به خودم گفتم حالا که دیگه انرژی و قوتم تا این حد تحلیل رفته، لااقل این آخرین ته موندهام رو روی درستترین راه و انتخاب خرج کنم.
مطمئن نیستم دقیقا از کجا باید شروع کنم، رو چه چیزی باید تمرکز کنم و بهترین کار چیه؛ اما خوب اینطوری هم که شما تو کامنتتون فرمودین، این بار هم مثل همیشه خودم هستم و خودم. هرگز نشده بود که موقع نوشتن اینجا گریه کنم، اما الان با همه وجودم دارم اشک میریزم...
فقط میتونم بگم لعنت به اون روزی که این آدم رو دیدم. من همون دختری هستم که وقتی همسرم روزی حد اقل ۱۰ تا آمپول دیازپام به خودش تزریق میکرد و هم زمان هر نیم ساعت یک بار کراک مصرف میکرد و هم زمان تریاک و من اصلا نمیدنم از نظر پزشکی چطور هنوز نفس میکشید، تک و تنها، بدون اینکه خونوادهام بفهمن، حتی یک ریال پول تو جیبم نبود و خونواده اون که اصلا به خودشون رحم نمیکنن چه برسه به اینکه بشه روشون حساب کرد، و حتی خونه نداشتم که همسرم رو بتونم داخلش پرستاری کنم، تک و تنها ترکش دادم و رسوندم این زندگی رو تا اینجا که الان همه چیز داریم و باور کنید شوهرم اصلا به خاطر نمیاره اون سالها رو. من همون دخترم، پس چرا مغزم اصلا کار نمیکنه که یک راه حل پیدا کنم، حالا عملی کردنش پیشکشم.
asemaneabi aziz
ممنون از تو
خیلی به موقع برام کامنت گذاشتی، الان داشتم پاسخ دختر مهربون عزیز رو مینوشتم، به قدری حالم بد بود و آسمم شدید شده بود که فکر کردم هر لحظه ممکنه قلبم از کار بیفته. این که برام نوشتی یکم حواسم رو از حال بدم پرت کرد؛ ممنون از تو؛ فکر کنم الان زنده بودنم رو مدیون تو باشم. :203:
Asemaneabi aziz
ممنون از راهنمایی تون،
معماری رو همیشه دوست داشتم. البته در حال حاضر ترجیح میدم یک رشته متفاوت از رشته خودم باشه، که تازگیش حواسم رو از زندگیم پرت کنه. با این حال میخوام بهش فکر کنم. راستی اگه دنبالش برم، به نظر شما روزی اگه برگشتم ایران، از نظر شغلی میتونم روش حساب کنم؟
sarvin عزیز با خوندن این تیکه از نوشته هات خیلی بهم ریختم شاید باورت نشه ولی 2-3 بار همین یک تیکه رو خوندم تا بفهممت
حالا درک میکنم وقتی میگی اگه برم و ترکش کنم از چه چیزهائی میترسی
از تنها شدن نمیترسم، از بی اون شدن میترسم. یک فکرایی میکنم با خودم که در عمل شاید هرگز اتفاق نیفته یا اینکه حتی اگه پیش بیاد اثری رو من و زندگیم نداشته باشه، اما الان من رو میترسونن این افکار، مثلا اینکه: اگه جدا شم و بعدش نتونم دوریش رو تحمل کنم، چی میشه؟ خصوصا اینکه میدونم اگه ترکش کنم، حتی اگه توافقی باشه، هرگز بهم یک شانس دوباره نخواهد داد، من همیشه جدا شدن ازش برام یک کابوس بوده، یعنی عملا از همون اوایل ازدواج کابوس میدیدم که من رو گذاشته و رفته، هر چی بهش زنگ میزنم جواب نمیده و دیگه من رو نمیخواد، این ترس اصلا نشسته تو وجودم، تو کودکیم هم گشتم که ببینم آیا ممکنه دچار اضطراب جدایی یا این جور چیزها باشم، که اصلا همه چیز خوب و آروم بوده همیشه تو زندگیم قبل از ازدواج و تو کودکی ؛
یا اینکه چون میدونم خیلی فرافکنی میکنه کلا، خصوصا وقتی بخواد از خودش و وجهه و آبروش دفاع کنه، با اینکه تا الان همیشه تو هر جمعی بودیم با احترام با من برخورد کرده، تصور اینکه ازش جدا شم و بعدش بخواد یک عالمه دروغ به هم ببافه تا من رو مقصر جلوه بده، قلبم میشکنه وقتی تصورش میکنم که مردی که همه دنیا رو بخاطرش دادم الان نشسته از من اینطور به ناحق حرف میزنه؛
یا اینکه فکر میکنم بعد از من اون ممکنه چقدر سختی و عذاب بکشه، یا خیلی افکار و خیالات دیگه.
تو دختر خیلی قوی هستی که تونستی یک شخصی رو از داخل منجلاب بکشی بیرون شاید بیشتر از توانت نیرو گذاشتی و حالا وقتی بعضی اوقات یه بی مهری هائی از همسرت میبینی به این نتیجه برسی که نمیتونی ادامه بدی
من میخوام اینطوری به زندگیت نگاه کنی که اگه واقعا تحملت تموم شده اگه دیگه نمیتونی ادامه بدی فکر کن که تو رسالتت رو در مورد این شخص انجام دادی تو قطعا وسیله ای بودی از طرف خدا که وارد زندگی این شخص بشی و اون رو به یه زندگی انسانگونه برسونی ولی خوب به خاطر اثراتی که اون مواد در جسم و روح و مغز اون گذاشتن شاید هیچ وقت اون نتونه اونطور که تو میخواهی برات شوهری کنه اون یک بیماره تو مثل یه پرستار یا مثل یه مادر ازش مراقبت کردی تیمارش کردی ولی میبینی از این جا به بعد هرچه تلاش میکنی انگار که داری هی در یه جای بسته دست و پا میزنی و هیچ تغییری ایجاد نمیشه ...
شاید دیگه مثل اوایل بی قید و شرط براش کاری نمیکنی شاید الان منتظر یه قدردانی یه تشکر یه پالس مثبت از طرف همسرت هستی ...
فکی میکنم درونا به پوچی رسیدی (ببخشید که این رو میگم) و انتظاراتی که داشتی شاید بهشون نرسیدی و این تو رو به یه جایی رسونده که نه میتونی ادامه بدی و همون حس شاید ترحم و دلسوزی اولین روز دیدارت شاید باز دوباره به سراغت میاد که اگه بری ترکش کنی ممکنه نتونه و ...
نمیدونم تا چقدر حدسم درست بوده و تا چقدر درست برات نوشتم فقط میخوام بهت بگم عزیز دلم اینبار اگه خواستی تصمیمی واسه زندگیت بگیری دیگه نه از روی ترحم نه از روی دلسوزی نه از روی احساس تصمیم نگیر گفتم بهت اینطور به این قضیه نگاه کن که تو رسالتت رو در برابر یه بنده خدا انجام دادی کمتر کسی پیدا میشه که زندگیش رو به پای همچین افرادی بریزه ولی تو این کار رو کردی
یا مثل همون روزهای اول که با دست خالی ولی با روحیه و عشق به همسرت کمک کردی تا به اینجا برسه دوباره شروع کن منتها این بار شرایط شاید خیلی بهتر باشه دستت پره
یا دیگه خودت رو از زیر سنگینی این بار سنگین رها کن ... شاید پشیمون بشی شاید دلت بشکنه و دل همسرت هم بشکنی شاید یه مدت تو شک باشی ولی ممکنه که بعد از مدتی زندگی داشته باشی که در آرزوی تو بوده و لایق تو دختر نازنین باشه
خواهش می کنم عزیزم اولا خوشحال شدم که حالت با پست من بهتر شد،معماری و مرمت بنا رو خیلی به لحاظ کاری میتونی روشون حساب کن،حتی اگه تا مقطع دکتری بخونی مرمت بنارو راحت بهت میگم توی ایران تعداد انگشت شمار در این رشته دکتری دارن و اینکه خودت میتونی برای خودت کار شروع کنی یا گروه تشکیل بدی با درآمد خوب.اما باستان شناسی هرچند خیلی شیرینه و لازمه منتها از لحاظ کاری باید ترجیحا مدرکت دکتری باشه تابتونی پیشرفت کنی،من معماری ،مرمت و ... رو بهت پیشنهاد دادم به این خاطر بود که منم مثل شما سر و کارم با ساختمانه برای همین خارج این زیر مجموعه ها نمیتونم فکر کنم،مثلا به هنر فکر میکنم میبینم خودم میتونم به صورت جداگانه توی هر شاخه ای که داره آموزش ببینم،روانشناسی رو دوست دارم ولی با این حال در حد مطالعه برای خودم میپذیرم،گرایش های پزشکی هم که کلا با روح من ناسازگاره ،اما تنوع خوبی میشه برات اگه معماری یا مرمت بنا یا باستان بخونی،من امسال باید امتحان دکتری بدم و بین مرمت بنا و باستان شناسی موندم که کدوم رو انتخاب کنم منتها مرمت توی ایران خیلی سخت میشه قبول شد برای دکتری.تا اونجایی از موقعیت تحصیلیت استفاده کن دوست من.
امیدوارم موفق باشی عزیزم
Malakeh aziz
ممنون از توجهت و حرفهای قشنگت. دقیقا همین جوره که میگی. تک به تک جملاتتون درسته. یعنی اگه خودم میخواستم نمیتونستم به این خوبی افکار و احوالم رو توصیف کنم. آخ که اگه یک کم، فقط یک کم، قدر شناس بود.. حتی نه اینکه به روی خودش بیاره، کافی بود فقط بدونم ته دلش قدر من رو میدونه، حاضر بودم دنیا رو به خاطرش زیر و رو کنم.. افسوس
یک کم بتونم خودم رو قوی کنم، فقط یک کم، همه چیز حل میشه. ممنون از شما ملکه عزیز. پا میشم، به هر رنجی که باشه.
Asemaneabi aziz
باز هم ممنون از شما و امیدوارم در آزمون دکتری موفق باشید.
تمام رشته هایی که عنوان کردید رو دوست دارم و با روحیاتم سازگاره کاملا. باید تحقیق کنم اینجا ببینم پیش نیاز هاش چیه و چند سال باید وقت بگذارم روش. نمیدونم چرا اما یک چیزی، یک نیرویی تو ذهنم هست که همش به خودم میگم اگه تونستم از همسرم جدا شم، برگردم ایران. یک زمان بندی خاصی رو باید در نظر بگیرم پس. حتما پیگیری میکنم، بسیار ممنون از شما.