سها جان لذت بردن از زندگی یک هنره.
بعضی ها تو خود لذت بردن از زندگی هنرمند هستند، بعضی ها هم تو تظاهر بهش.
من فقط اینو میدونم که تنها یک "خود واقعی" میتونه حقیقتا از زندگی لذت ببره. یک "خود کاذب" صرفا بهش تظاهر میکنه. وقتی شما نمی تونی خودت باشی، از خودت لذت ببری، هنگامی که از بروز خودت می ترسی، سعی میکنی خودی کاذب خلق کنی. مسئله اینجاست که ما گمان می کنیم تا زمانی که به رسمیت شناخته نشدیم کسی نیستیم. ما سعی میکنیم از نظر دیگران کسب اعتبار کنیم، چون نزد خودمون نا معتبریم!
"من کاذب" اون شخصیتی از ماست که در تعهد با دیگرانه و از شهرت و قدرت ساختگی تغذیه میکنه.
"من واقعی" اون شخصیتی از ماست که در تعهد با خود و خداست. از شهرت درونی و قدرت الهی تغذیه میکنه.
تشخیصش سخت نیست. هرگاه قدرتت رو وامدار محیط هستی، اون "من" کاذبه. هرگاه قدرتت رو مدیون "خدایی" اون من واقعیه. نتایجش اینه که:
"من کاذب" وابسته به محیط گاه قدرت داره، گاه قدرت نداره.
"من واقعی " همواره قدرت داره.
مثال:
"من کاذب" میگه: "من" فقط وقتی قدرتمندم که تحصیلات عالی داشته باشم، معروف باشم، پول و اعتبار داشته باشم.
"من واقعی" میگه: من اصالتا قدرتمندم. چرا که از ازل عرش الهی رو در خود ودیعه داشتم و دارم.
"من کاذب" میگه: مراتب عالی به من شخصیت و وقار میدن تا مورد تعریف و تمجید دیگران باشم و از تشویقشون قدرت بگیرم.
" من واقعی" میگه: مراتبی در کار نیست! من هرآنچه که دوست دارم، کم یا زیاد، با عشق انجام میدم و از شادمانی درونم انرژی می گیرم.
"من کاذب" میگه: نتیجه ی کارم منو خرسند میکنه.
"من واقعی" میگه: من در هنگام عمل کاملا خشنود و راضی ام. چه نتیجه بگیرم، چه نگیرم.
"من کاذب" میگه: باید کاری کنم که دیگران رو متحیر کنه.
"من واقعی" میگه: عشق و شادمانی درونم از انجام هر کاری، هرچند کوچک، همواره خودم و کائنات رو متحیر میکنه.
"من کاذب" همواره به دنبال معنا و کشف معناست.
"من حقیقی" معنا رو خلق میکنه.
انسان تضمینی برای عمرش و سرنوشتش نداره که بگه اگر مثلا مهندس قابلی شدم، آنگاه با طرح هام جهان رو متحول میکنم و از زندگی معنا می یابم! شاید لحظه ی بعد لحظه ی پایانیش باشه.
"معنا" در لحظه خلق میشه. شاید در لحظه ی نگاه کردن به یک گل. هرجا که عشق مجال بروز بیابه، آنگاه معنا از عشق خلق میشه و در درک عقل میگنجه!
لذا "خود حقیقی" یعنی: آن "خودی" که جهان مجالیه برای معنا بخشیدن به او. نه اینکه او مجالیست برای معنا بخشیدن به جهان!
انسان های زیادی هستند که شبانه روز مشغول فعالیتند و به تمام نیازهاشون واقفند و توانایی هاشونو میدونن، اما دریغ از یک معنا!
اگر قرار باشه معنا از انجام کار به دست بیاد، از اونجایی که هیچ کسی نیست که بتونه همه چیز رو در زندگی دنیا تجربه کنه، پس همه با مجهولات فراوان از دنیا میرن و متاسفانه میشه گفت اونهایی که توانایی انجام کار ندارند، فلج هستند، پیر و مسن اند، یا هر چیز، بی معنا از دنیا میرن!!!
اما این با عقل جور در نمیاد که خدا کار بیهوده ای انجام بده! مخصوصا زمانی که اینهمه کار تکراری انجام میدیم.
از یک گل فروش سر چهار راه گرفته تا یک پادشاه همگی آفریده شدند تا به شناخت از خود و خدا برسند. چه امکانات کم باشه. چه زیاد.
باری جهان بالقوه مجال خلق معنا و کسب شناخته، نه خالق معنا.
انسان اگر یک لحظه با خودش مواجه شه، شدیدن احساس پوچی و بیهودگی میکنه. چون خود واقعیش در هاله ای از ابهامه. فرای تمام کارهای روزمره اش. او برای خود واقعیش معنایی نمی یابه و این در نظر او خیلی وحشتناکه!
اما هیچ چیز نمی تونه تنها بودن انسان رو در ذات خودش نقض کنه. انسان به اقتضای فردیتش در ذات خود تنهاست و اون رو از این حقیقت گریز نیست. اون فقط و فقط فطرت خودش رو به همراه داره و بس. و در فطرتش "خودی" است ناشناخته و آفریدگاری ناشناخته تر.
حالا دقت کن:
خود، آفریدگار، سرنوشت، هدف، همه مجهولند! چه کسی رو شهامت روبرو شدن با این مجهولات هست؟ این ترس طبیعیه. فقط یک انسان شجاع و خویشتن شناس میتونه از این ترس و متعاقبا تظاهر خودشو نجات بده. مابقی به نسبت آگاهی، قربانی این ترس و خودی کاذبند.
برای خلق "خود واقعی"
1. خوب گوش کن: درون تو زمانی ساکت میشه که خوب گوش کنی. به اطرافیانت، به صدای طبیعت، به صدای ساز یک هنر مند، خوب گوش کن.
2. به خودت علاقه مند باش: برای خودت ارزش قائل باش انسان فقط از چیزهایی که به اون علاقه منده شناخت کسب میکنه. ترس رو بذار کنار و با خود حقیقیت مواجه شو. اگر مواجه شی، به زودی در میابی زیبایی های دیگری هست که تو از آنها غفلت کردی و نادیده گرفتی.
3. آگاه باش تعریف و تمجید دیگران هیچگاه تو رو فریب نده. اونها فقط تو رو برده ی خودشون می کنند تا از تو شخصیتی وابسته و باب میل خودشون بسازند. پذیرش تعریف و تمجیدی که انگیزش تو برای بروز خود باشه خوبه، اما پذیرش تمجیدی که از تو یک تقلید کار، یک برده بار بیاره فقط فریبه.
4. کمال گرا نباش. هر گاه سعی کنی کاری رو کامل ارائه بدی، اون کار فقط و فقط از تو انرژی میگیره و البته اون کار ناقص از آب در میاد، چون تو در ترس تقلید رو جایگزین توانایی هات میکنی. اگر کمال گرا نباشی، از توانایی خودت انرژی میگیری. تغذیه میکنی. چون کار تو هرچی باشه پر از نو آوریه. پر از ابتکار. تو متکی به خود هستی. نه دیگران.
5. آزاد و رها باش. یک "من حقیقی" نه بازیچه ی تشویق دیگران میشه، نه سرکوب شده ی تحقیر دیگران.
مورد تشویق واقع شدن خوبه، به شرطی که تورو برده نکنه.
هدفت رو بشناس، بدون برای چی خلق شدی و اشرف مخلوقاتی. آن دلیلی که خدا رو انقدر عاشق تو کرده، بعیده تورو عاشق خودت و خالقت نکنه.