نوشته اصلی توسط
بالهای صداقت
kamr گرامی ، تاپیکتون رو خوندم
شما بسیار با تفکر عمل کرده ای
بسیار صبوری و گذشت داشته اید
مشکلی که ایجاد شده ، اصلا مقصرش شما نیستی
همسرت هم نیست
مسئولیت شما هم این نیست که بگردی مقصر را پیدا کنی و مشکل را برطرف کنید (الویت زندگی ات خودت و همسرت هستید)
--- اگرچه ، برداشتن قدم خیر و نیکی برای وصلت دادن دو نفری که با هم قهر هستند ، بسیار پسندیده و نیکو هست --- اما از مهمترین مسئولیت ها و دغدغه های شما نیست
البته شما بسیار بزرگ منشی کرده اید و رفتار درست رو در پیش گرفته اید، اما با به پرو پا پیچیدن به شوهرت که مادرم من مقصر نیست ، فلان و بهمان ، شما نتوانسته اید از رفتار درستی که انجام داده ای ، بهره برداری خوبی داشته باشید
توصیه می کنم ، تحت هر شرایطی شما رفتار درست را در پیش بگیرید ... و کارت های خود را جمع آوری کنید ... آنگاه به موقع کارت هایتان را بازی کنید ، جوری که به برد-برد برسید
از نظر من
زندگی زناشویی مثل یه بازی هست ، توی این بازی ، رفتارهایی که از خودمون نشون می دهیم ، کارت هایی هست که بازی می کنیم
منتها برای بازی حتما باید برنامه داشت و بی گدار به آب نزد
بعد از مدتی که زمان می دادید ، کمی این دلخوری ها کمرنگ شوند
با همسرت صحبت می کردی و می گفتید ، من تو و مادرت را خیلی دوست دارم و برایتون خیلی احترام قائلم (در فضایی کاملا رمانتیک)
یه ناراحتی برام ایجاد شده که می خواهم با تو در میان بگذارم
اگر می دیدید همسرتون تمایل نشان می دهند ، ادامه می دادید (اگر نشان نمی داد ، موکول می کردید به وقت دیگری)
بهشون می گفتید ، من با تو هم حسی می کنم که از خانواده ام دلخور شده ای ، الان مدتی گذشته و از اینکه تو خانه خانواده ام نمی آیی من رنجیده خاطر می شوم
دوست دارم وقتی اونجا هستم ، تو هم کنارم باشی
وقتی تنها هستم و تو نیستی انگار یه چیزی رو گم کرده ام
دلم می خواد تو به خانه مادرم بیایی
بهش می گفتی من که برای تو و مادرت کم نگذاشتم ، با اینکه دلخور بودم ، با عشق و علاقه اومدم خونه مادرت ، -- به خدا منتی هم نمی گذارم ---چون هر چی باشه مادرت از من بزرگتر هست .. اگرچه برای من هم کمی کنار اومدن با احساس منفی سخت بود ، اما به خاطر عشقی که به تو داشتم ، سعی کردم رابطه مون با مادرت خوب باشه ،
الان هم از تو می خواهم ، برای اینکه من هم احساس خوبی داشته باشم ، دوتایی بریم خونه مادرم اینها
الان هم خواسته ام رو بهت گفتم ، باز هم تصمیم تو برایم محترم هست... هرچی توبگی ، هر موقع برنامه ریزی کنی ، من آماده ام عزیزم
مرصی از اینکه به حرفام گوش دادی
ببین این نمونه دیالوگی هست ، که یک مرد رو ازموضع سخت ، کم کم نرم می کنه
شاید همون لحظه تن به خواسته شما ندهد
اما اگر کمی زمان بگذرد و باز هم از زنش محبت ببینه ، کم کم سعی می کنه برای زنش اون کاری رو انجام بده که زنش می خواد
شک نکن
اینجوری شما با رفتار خوبتون ، کارتت هاتون رو جمع کرده اید ، و الان موقع گفتگو ، یکی یکی کارت ها را بازی می کنید