ضمن تایید صحبت توجیه، دیدگاهت نسبت به زندگیه که باعث میشه فکر کنی که بچه نمی خوای، ازدواج کنی نمی تونی همسر خوبی بشی یا برای بچه ات نمی تونی بابای خوبی باشی. راستی نوپو هم می گفت که حست به زندگی خوب باشه و امیدوار باشی. بعدش کم کم این احساس خوب روی زندگیت اثر می ذاره. حالت بهتر که بشه کارو بارت بهتر میشه و وضع مالیت بهتر میشه و وقتی هم که حالت بهتر باشه موقعیت ها فرصت ها و راهکارها رو بهتر میتونی ببینی واسه همینم پیشرفت می کنی همه ی اینا هم روی زندگی مشترکت اثر مثبت می ذاره چون دیدت و حست به زندگی بهتر بشه رفتارت هم هر روز بهتر و خوشایند تر میشه نسبت به همسرت و بعدا هم بچه دار اگه خواستی بشی می تونی یه بابای خوب بشی.
فکر کنم اینا بشه خلاصه اش. البته خودم هم مثله توام در مورد دیدگاه و اوضاع بهتری ندارم.
یه چیز دیگه اینکه ادم نا خوداگاه محیطی که توش بزرگ شده و ادمایی که دیده مثله پدر مادر و اقوام نزدیک میرن توی ذهنش و اگه حواسش نباشه همه اش اونا رو به یاد میاره. مثلا تا بیاد فکر کنه پدر یاد بابای خودش می یفته که شاید خیلی اهمیت نمی داده به مشکلات بچه هاش. یا تا بگه مامان یاد مامانی می یفته که بی عاطفه و بی مهر بوده یا تا فکر کنه ازدواج یاد اقوامش می یفته که هی کنار گوشش یه عمر نق زدن از ازدواج. واسه همین باید یه کم روی این چیزا کار کنیم. اینکه حرفا و رفتارایی که قبلا توی کودکی دیدیم و نمی تونستیم کاریش کنیم الان بزرگ شدیم و باید یه مقدار خوداگاه کنیم و کنترل و مدیریت کنیم این تصاویر رو که از قبل توی ذهنمونه.
فیلم و سریال که دیدی. کدوم شخصیت ها رو دوست داشتی به عنوان مادر و چرا. کدوم شخصیت ها رو دوست داشتی به عنوان پدر و چرا. کدوم زوج ها رو و کدوم روش زندگی ها رو دوست داشتی و چرا. توی همه ی عمرت کدوم ادمای خیالی و واقعی رو دوست داشتی و چرا. به خاطر چه ویژگی هایی. اینا رو از خودت بپرس. دونه دونه. وقت بذار و ویژگی ها و رفتارایی که توی هر ادم یا هر حیوونی که دوست داری دربیار. بعدش نگاه کن. مجموعه ی رفتارایی می شه که تو دوست داری. می تونی یه همچین ادمی بشی.
ببین اگه تا حالا خوشحال نبودیم یا اگه خیلی ادم خوشبخت توی اطرافیانمون نبوده یا اگه ادمایی که از بچگی دیدیم هی کنار گوشمون از بچه داشتن نق زدن یا از همسر داشتن نق زدن الان باید تا یه حدی سعی کنیم این تصاویری رو که توی ذهنمون کردن تصحیح کنیم. تا یه حدی میشه.
من خودمم مثله توام :) اینا رو در اصل واسه خودمم باید بگم.
ببین نه من نه تو بدبین نیستیم. اما احتمالا یه مدت طولانی چون با ادمایی همنشین شدیم که نامهربون بودن مثلا خونواده هامون این باعث شده که ناخوداگاه اون مواردی که برای خیلی های دیگه عادی یا خوشحال کننده است برای ما بره زیر سوال و محتاط باشیم. اینا رو باید بدونیم باید خصوصیات خودمونو بدونیم. وقتی اگاهی پیدا کنیم هم جایی که باید احتیاط می کنیم هم جایی که لازم نباشه چون اگاهی داریم به اخلاقامون می فهمیم که مثلا اینجا لازم نیست این احتیاطه و مدیریتش می کنیم.
اینا میشن قضیه بالغ و والد و کودک. با بالغمون باید مدیریت کنیم. کتاب وضعیت اخر نوشته هریس رو بخون.
کتاب از حال بد به حال خوب هم بخون.
در مجموع خلاصه ی همه چی این میشه که واسه زندگی کردن و خوش گذروندن باید روحیه امونم سعی کنیم روحیه ی زندگی و شادی کنیم. می خوایم زندگی کنیم دیگه. پس باید روحیه امونم کم کم اروم اروم تلاش کنیم به سمت زندگی برسونیم.
:)
موفق باشی.
--
الان پست اخری نوپو رو دیدم. یادم نیست قبلا نوشته بودی که گاهی افکار خودکشی داری؟ اگه داری و اگه حس خوبی نداری و این روی عملکردت روزانه و کار و روند پیشرفتت اثر گذاشته بد نیست بری روانپزشک. البته من تو رو نمی دونم. خودمو می گم. اینطوری بودم رفتم گفت افسردگی متوسط رو به بالا داری. البته اون کتاب از حال بد به حال خوب رو بخون. بعدش ببین حالت چه تغییری می کنه و بعد تصمیم بگیر واسه دکتر رفتن. اگه هم خواستی بری یه روانپزشک خوب پرس و جو کن برو. احتمال زیاد با کتاب از حال بد به حال خوب، ورزش، مولتی ویتامین خوب روزانه، تغذیه مناسب حالت بهتر میشه و دکتر لازمت نمیشه. با ادمایی هم سعی کن همنشین بشی که بهت انرژی مثبت بدن و بعد از اینکه می بینیشون حس اینو داری که حالت بهتره.