-
خواهر بزرگ و عزیز من خودتو اذیت نکن ، مرد ها طبیعتا احساساتشون مثل ماها نیست اصلا درک نمیکنن ، اونقدری که ذره ذره آب میشی شاید طرف مقابلت فقط یکمی اعصابش خورد بشه و با سیگار یا همون الکل خودشو سرگرم میکنه ، هیچ وقت نمیخوام اینطوری کس دیگه ای رو ببینم .. باید بگم من کاملا درکت میکنم ..
وقتی چیزی رو که واقا برات ارزشمند بوده از دست میدی حتی چند سال میگذره اما اثراتش و داغش تو دل آدم میمونه ، فکر میکنی میبینی اصلا ارزش نداشته ها ، اما عقده ای که تو دل آدم گذاشته خیلی بزرگه و داره خفت میکنه ، من میفهمم وقتی یه نفر تمام ارزشی که براش قائل میشی تو رو نادیده میگیره چه حسی داره، نمیشه بی تفاوت بود و بگی فراموشش میکنم، هر چقدرم آدم خودشو به اینور اونور بزنه آروم نمیگیره ..
بدترین کاری که میتونی بدترین کسی که باهاش میتونی باشی تنها بودن با خودته ، چون من واقا روانی شدم
بیا اینجا ، بیا حرف بزن ، با همه حرف بزن
دوست دارم بقیه دوستان کمکت کنن ، حتی اگه شده هر روز بیا و یا تاپیک مجدد بزن و تمرکزت رو رو چیزای دیگه بزار ، خیلی طول میکشه این زخم ها التیام پیدا کنه ..
من هر جا میبینم نوشته شده فراموش کردن راحته فقط یک ماه ، شیش ماه ، یا حداکثر یک سال طول میکشه اما برا من اینطور نبوده ..
امیدوارم هر چقدر زمان میطلبه به خوبی بگذره و شما اونچه که لیاقتتونه بیاد سمتت کسی که برا نفس کشیدنهات هم ارزش قائل بشه نه اینکه تو رو برا خودخواهی خودش بخواد
-
من از حس علاقه به او خلاص شده ام. اما شاید دختر مهربون راست میگه. از تنفر از او خلاص نشده ام.
گاهی به شدت این حس تنفر برمیگرده.
حالم از عشقی که داشتم بهش به هم میخوره.
گاهی به شدت دلم میخواد ازش انتقام بگیرم.
من اولش بعد از جدایی این حالت رو نداشتم.حتی برای خوشبختیش خیلی دعا میکردم. نذر کرده بودم برای خوشبختیش. همش هم از خدا میخواستم او پیش از من و بیش از من خوشبخت باشه.حتی وقتی میخواستم جواب منفی بدم چون میدونستم جلو باباش ضایع میشه خیلی ناراحت بودم. اولش هم گفتم بذار من یه بار بهش بگمبرگرد که حداقل با نه گفتن به من غرورش رو بسازه.بارها از ته دلم دعا میکردم ای کاش خدا هرچه خوشبختی من میتونم داشته باشم از من بگیره و بده به او.
ولی چند باری که بعدش با احساسات من بازی میکرد این خشم در من ایجاد شد. او اولش شروع میکرد اس ام اس ها و رفتارهایی نشون میداد که من فکر میکردم شاید هنوز میخواد ادامه بده و غرورش اجازه نمیده. این رفتارها چیزی نبود که فقط من حس کنم. بلکه حتی خانواده ام هم مثلاخواهرم و شوهر خواهرم بارها بهم میگفتن پووه علی هنوز میخوادا. میخوای باهاش حرف بزنیم؟
یعنی رفتارهاش ضایع بود. ولی وقتی من عکس العمل نشون میدادم شروع به تحقیر من میکرد. به شدت هم تحقیر میکرد.
این رفتارش که انگار منو میکشوند تا جایی که عکس العمل نشون بدم و بعد ضایعم کنه و تحقیر کنه، در من خشم ایجاد کرد.نفرت ایجاد کرد. حق این رفتار رو نداشت. حق بازی با غرور و احساس منونداشت.
جوری هم بود که من اصلا نمیتونستم از خودم دفاعی کنم.
من هنوزم از او خشم دارم. نفرت دارم. نمیدونم. شاید اینکه دلم میخواد خودمو له کنم یا بدخلقی هام و کلا حال بدم، به خاطر این نفرت باشه.دلم میخواد از او انتقامی بگیرم. ولی نمیتوانم. و به جاش انگار از شدت نفرت خشمی نسبت به خودم پیدا میکنم و دلم میخواد خودمو له کنم.
وقتی او این رفتارها رو کرد من اون دعایی که او قبل از من خوشبخت بشه رو دیگه پس گرفتم. واقعا بعش فقط دلم میخواست زودتر از او ازدواج کنم. ولی خب خانواده ام نذاشتن.
وقتی هم ازدواج کرد بیشتر از اینکه بحث علاقه هنوز برام باشه، بحث نفرت اذیتم میکرد. اینکه نشد حداقل با زودتر ازدواج کردن خودم نشونش بدم.
هنوز هم او و خانواده اش از فخر فروشی دست برنمیدارن.
باباش اصلا تا قبل از ازدواج علی جواب سلام منو هم نمیداد. فوق العاده سرد و توهین آمیز رفتار میکرد.
حالا هی هروقت منو میبینه میپرسه کی میخوای به ماشیرینی بدی؟ چرا لاغر شدی؟ و با یه حالت طعنه آمیزی هم میگه.
دلم میخواد ازش انتقام بگیرم. دلم میخواد لهش کنم. ولی نمیتونم.
آره دختر مهربون. راست میگی. من خلی سعی دارم این نفرت رو در خودم انکار کنم اما هست.
- - - Updated - - -
ازش متنفرم. واقعا به شدت ازش متنفرم.
-
سلام دوست عزیز خوبی؟ :72:
انقدر فصول گذشته زندگیت رو ورق نزن! تو جوان بودی علی نیز هم! خانواده هاتون تجربه خاصی نداشتن! نه خودشون تجربه کرده بودن( به احتمال 99 درصد) نه واسه فرزندای دیگشون دیده بودن!
چند سال درگیر بودی! الان داری غصه اش رو می خوری! روزی می رسه که غصه این 5 سال رو می خوری! غصه امروز و فرداهات رو!
بسه عزیزم! علی هر کی بود هر چی بود فقط به گذشته تو مربوط میشده! اگه گذشته رو ول نکنی گذشتت هم تو رو ول نمی کنه!
چنان می چسبه بهت! چنان از حرکت باز می داردت! چنان قدمهات رو سنگین می کنه! تو رو می بره به ورطه ناامیدی! جایی که دیگه ته دنیاست!!
ببخش خودت رو! ببخش پدر علی رو! خیلی برچسبهایی که به پدر علی دار یمی زنی به خاطر اون عینک بدبینی که به چشم داری!
من مطمینم که دیگه عاشقش نیستی! و اینها لایه های ظاهری مشکل شما هستن! اون لایه عمیقه که حکم ریشه رو داره رو باید پیدا کنی!
اره تنهایی یکی از اون لایه عمیق هاست! حالا ایا با تو خونه نشستن و هیچ کاری نکردن میشه ادم همراهش رو پیدا کنه! انقدر خودت رو تو مشکلاتت غرق شده نبین! به خدا که خیلیها دچار این مشکلاتن!
من جای شما باشم به قول بی بی عزیز این افکار رو در نطفه خفه می کنم! بیا یه مدت اصلا فکر نکن! فقط عمل کن! به اون چیزی که بقیه می گن درسته و خودت شاید قبول نداشته باشی یا حوصله عمل بهش رو نداشته باشی!
بیا و خودت دستی بکش به زندگیت! قرار نیست دستی از بیرون بیاد!
دارم چا ی می خورم شما هم بفرما قهوه:82:
-
من کاری به بابای علی ندارم.
خودش چی؟ اون کارها رو کرده. اصلا من ارزشی برای باباش قایل نیستم و جزئ آدمیزاد حسابش نمیکنم که بخوام به خاطر باباش ناراحت باشم.
ولی خودش چی؟ اون کارهایی که بعد هم خودش اعتراف کرد.
خودش بعد از ازدواجش گفت که این رفتارها رو عمدا انجام داده تا غرور خودش رو بسازه.
گرچه ازم خواست ببخشمش. اما من نمیتونم.
میدونم باید گذر کنم. حتی اگه نمی بخشمش باید عبور کنم. اینو دوستان خیلی خوبم بهم میگن.
ولی من نمیتونم. این نفرت آزارم میده. من باید یه جوری تلافی کنم. نمیتونم بگذرم.