-
عزيزم بازم خوبه در حد اس ام اس گفته تموم ! كسيو كه عاشقش بودم اونم ادعا ميكرد ديونمه يه روز صبح بي دليل بدون هيچ حرفي ديگه نه جواب اس داد نه جواب تل و رفت حتي نگفت چرا ازش خبر دارم كه سالمه ولي حتي بهم نگفت تموم كنيم مثل تو روز قبلش باهم خيلي خوب بوديم ولي از فرداش ديگه خبري نشد ١ روز ديونه بودم كه نكنه مشكلي پيش اومد ولي بعدش ديدم نه اقا يه نفره تصميم گرفته تموم كنه منم ديگه بهش زنگ نزدم ولي كاشكي فقط ميفهميدم چرااااااااااا ؟
-
-
واقعیت کاملا" روشن است و همانطور که دوستان توضیح دادند، ایشان به احتمال قوی به دو دلیل توان ادامه ندارند، البته بازهم تکرار می کنم، که این ها احتمال است.
1-عدم فراموش کردن رابطه قبلی ، یعنی هنوز احساسات رابطه قبلی بر او حاکم است
2- شکست در رابطه قبلی منجر به نوعی انزجار از هر نوع رابطه احساسی شده.
بهترین و درست ترین اقدام برای شما، مدیریت این رابطه است، دو حالت دارد، یا کلا" فراموش کنید حتی اگر بازگشتی در کار بود.یا بدون اینکه اجازه دهید احساساتی همچون دلتنگی و وابستگی ذهن شما را درگیر کنید این رابطه را یک نوع رابطه عادی تلقی کنید تا اینکه ایشان به این رابطه برگردد و در اولین فرصت باهم به مشاوره حضوری مراجعه کنید.
در نهایت با وجود اینکه می دانم چقدر احساس دلتنگی دارید و می دانم که خواهان جدایی و نبودن ایشان نیستید، بهترین تصمیم فراموش کردن آن است، چون هیچ تضمینی به برگشت واقعی ایشان نیست، و حتی اگر رابطه را ادامه دهند باز هم نمی توان به طور قطع گفت که از حس و حال رابطه قبلی خبری نیست، ایشان باید این مشکل را با خودشان حل کنند. اگر موفق شدند و آثاری از آن نبود، مدتی شناخت را ادامه دهید تا مطمئن شوید، البته بدون درگیر شدن در یک رابطه احساسی، سپس خواستگاری رسمی.
-
واقعا ازتون ممنونم آقای کیوان
حرفاتون کاملا منطقی و قابل درک هست
راستش همون طور که دوستانی مثل سارای عزیز گفتن ، ایشون دچار احساسات ناگهانی شده بودن و الان تقریبا به حالت عادی برگشتن. هرچند که من دیگه تماس چندانی باهاشون نمیگیرم و ایشون هم خیلی کم تماس می گیرن یا پیام میدن. اما در همون تماس کوتاه اون احساس محبت و ابراز احساساتشون هست. و من احساس می کنم که با کمی خجالت همراه شده .
من گفتم که ایشون کم کم به من علاقه مند شدن و به گفته خودشون احساساتشون از حس حمایتگری به عاشقانه رسید. ایشون بارها به من گفتن که آرامشی رو که در رابطه ما میگیرن ، هرگز در اون دختر و در رابطه قبلیشون وجود نداشته . حتی میگن که نوع علاقه ای که به من دارن غلیظ تر و عمیق تر از احساسشون به اونه . البته اینا رو من نمی پرسم. بلکه به دلخواه خودشون توضیح میدن.
گاهی میگن فقط دوس دارن یه جوری حال اون دختر رو بگیرن که من ازش میخوام اینکارو نکنه و از ذهنش بیرون کنه.
حتی من بارها با وجود اینکه برام سخت بود ، بهش پیشنهاد دادم که یک بار دیگه اقدام کنه و بختش رو امتحان کنه ، اما اون گفت که دیگه تحمل وارد شدن تو اون رابطه و اون سختی ها و تحقیرها رو نداره.
من نه فقط به خاطر حس دوس داشتن و وابستگی ، بلکه به خاطر ویژگیهای اخلاقی خوبی که در ایشون دیدم تمایل دارم کنارشون باشم و کمکشون کنم این بحران رو پشت سر بذارن. الان ایشون نسبت به روزهای اول خیلی تغییر کردن و از حالت افسرده بودن کاملا خارج شدن و دلیلش رو هم حضور من می دونن .
من میخوام بدونم که آیا این تصمیم من (موندن با ایشون) با این شرایطی که توصیف کردم به طور کلی اشتباهه ؟ و اگر به طور کلی اشتباه نیست ، راه درست برخورد باهاش چیه ؟
من چه کمکی می تونم در مورد بهتر شدن وضعیتشون کنم؟
من تا به حال فقط با صبوری به حرفاش گوش دادم ، سعی کردم تحقیرهایی که اون دختر کرده رو کمرنگ کنم و حس اعتماد به نفس رو بهشون برگردونم ، هرگز نصیحت نکردم و فقط باهاش همدلی کردم و ازش خواستم که ذهنش رو از این موضوع آزاد کنه و ....
اما الان نمی دونم در این برهه کار درست چیه ؟ آیا تصمیمم برای در کنارش بودن کلا اشتباهه ؟ و اگر نه ، باید چه کارهایی رو برای بهبود وضعیت انجام بدم ؟
از حضور مفیدتون واقعا ممنونم. :72:
-
حضور شما به همین روال کافیست، شما نباید هیچ کمکی به ایشان کنید، خودش باید بر این مشکلات فائق آید.
بودن شما در کنار ایشان شاید به نفع او تمام شود و شاید هم سبب ادامه رابطه، اما این امکان را هم نباید نادیده گرفت که این حضور برای شخص شما موجب وابستگی می شود و اگر ادامه رابط میسر نشود و یا حتی منتهی به ازدواج نشود.شما لطمه خواهید خورد.
تصمیم با شماست
-
دوست عزیز:72:
من احساس میکنم شما داری نقش یک پرستار یا مددکار اجتماعی رو بازی میکنی تا ایشون با غم جدایش کنار بیاد.
ولی به نظر من این استقامت شما موقتی هست و پس از مدتی از این کار خسته و سرخورده میشی.
الان رابطه با ایشون براتون جذاب هست و فداکاری میکنید ولی کم کم این احساس رقیق تر میشه و دیگه توانایی
کشیدن این بار را نخواهید داشت از طرفی هرموقع هم احساس نارضایتی کنی به احتمال قوی ایشون ابراز
میکنند شما میدونستی که من یک رابطه نافرجام دارم و با آگاهی خودتون وارد این رابطه شدید.
نظر من اینه که کامل خودتون رو بکشید کنار و هیچ تماسی از طرف شما با ایشون نباشه.
اگر تماسی ایشون گرفت یک خط در میان پاسخ دهید ولی روی رابطه ایشون هم هیچ حسابی باز نکنید
چون فعلا شما حکم زنگ تفریح را برای ایشون دارید.
اگر ایشون احساس از دست دادن شما رو بکنه مطمئنا تلاشی در جهت رسمی کردن این رابطه
میکنه در غیر اینصورت هم شما بیشتر از این انرژی و توانتان را برای یک رابطه بی هدف نگذاشتی.
موفق باشی:72:
-
دوست عزیزم
بحث دوستی با ازدواج خیلی فرق میکنه و هیچ کدومتون متوجه ی این قضیه نیستین، ایشون اگه بخواد باهات ازدواج کنه دیگه حق نداره به هیچ وجه درگیر رابطه ی قبلی باشه. شاید تا الان به عنوان یه دوست تونستی در کنارش باشیو باهاش همدردی کنی اما مطمئن باش هیچوقت این حس رو بعد ازدواج نخواهی نداشت. اینو با اطمینان بهت میگم.
پس بذار اون هم متوجه ی این موضوع باشه که اگه قصد ازدواج باهات رو داره باید از نظر فکری هم بهت وفادار باشه و نمیتونه هروقت خواست تو رو بذاره کنار و بعد که حالش خوب شد برگرده پیشت و انتظار داشته باشه که تو هم درکش کنی.
میخوام بهت بگم که این بار به راحتی در دسترس نباش. بذار بفهمه که این قضیه برات جالب نیست و انتظار داری اگه قصد ازدواج داره جدی تر و مسئول تر باشه. از نقش مادرانه بیا بیرون و خیلی راحت این حرفا رو بهش بزن. بگو که انتظار داری شخصی که به ازدواج باهاش فکر میکنی قوی تر باشه و بتونه حداقل از یه رابطه ی بی سرانجام خودشو نجات بده نه اینکه تا آخر عمر مرثیه سرایی کنه براش. اگه الان به راحتی ببخشیش منتظر باش که این قضیه باز هم به زودی تکرار بشه.
-
ممنونم کیوان عزیز و سنجاب گرامی
من با توجه به صحبت های شما از حالا نقش خودم رو در خبر گرفتن و جویا بودن ایشون کم می کنم. یعنی تماس ها و پیامهام رو قطع می کنم و اگر ایشون تماس گرفتن و یا پیام دادن فقط پاسخشون رو میدم. مقداری خودم رو در رابطه سردتر از قبل نشون میدم تا ببینم چی میشه . در این مدت روی خودمم کار می کنم تا از وابستگیم کم کنم و به خودم تلقین می کنم که انتهای این رابطه چیزی نیست.
امیدوارم راه درستی رو برم.
- - - Updated - - -
ممنونم سارا جان. راهنمایی هات فوق العاده برام ارزشمندن.
من با توجه به حرفهای شما و سنجاب عزیز و کیوان گرامی ، راهی رو میرم که پیشنهاد دادید. حرفهای شما رو هم در زمان مناسبی که در مورد این موضوع صحبت کنیم حتما بهش میگم . :72:
-
فکر می کنم یه سکوت طولانی حاکم شده
من تماسی نگرفتم و پیامی ندادم
اون هم همین طور
آخرین تماس از طرف من بود. دو روز قبل ، که خیلی خوب حرف زد و خیلی خوشحال بود و می گفت اتفاقات خوبی براش افتاده . قرار شد بعدا برام تعریف کنه که چی شده ... که دیگه خبری نشد
توی همین آخرین تماس در مورد خانم های زیبا حرف زد و بعد گفت که هیشکدوم به پای من نمی رسن!
در واقع همیشه برای اذیت کردن و شوخی این صحبت ها رو می کرد و منم تهدید شوخی می کردم و .... و کلی می خندیدیم
اما این بار من سکوت کردم و اون جمله دوم رو گفت (که به پای تو نمی رسن) و بازم من سکوت کردم و چیزی نگفتم
به نظرتون الان تو چه وضعیتیه ؟ یعنی منو فراموش کرده ؟ چرا اصلا خبری نمی گیره ازم ؟
بهم راهکار بدین که وسوسه نشم و باهاش تماس نگیرم!
- - - Updated - - -
نمی دونم چرا من باید کلی اصرار کنم تا کسی اینجا صحبت کنه و نظر بده ! :sad:
-
سلام به اينجا هم سر بزن
- - - Updated - - -
سلام به اينجا هم سر بزن
http://www.hamdardi.net/thread-30787.html