-
عزیزم من تو خوابم نمی بینم رابطه خونواده ها درس شه!!!!!!
مادرشوهرم یه سال پیش بی دلیل گفت دیگه با مادر من صحبت نمی کنه.چون ازش خوشش نمیاد.می گفت ما مادرا که نمی خوایم باهم زندگی کنیم.شماها میخواین باهم زندگی کنید.پس دلیلی نداره وقتی از یه نفر خوشم نمیاد خودمو اذیت کنم و باهاش حرف بزن.بعدم به شوهرم گفته بود بهش بگین دیگه به من سلامم نده.واللا ما هنوزم نفهمیدیم چی شد که این کارو کرد!!!!.همین کارش کدورت های بزرگتری رو پیش اورد و من مطمینم چیزی درس بشو نیس.
من نهایت ارزوم اینه رابطه شوهرمو خونوادم خوب شه.
البته الان رابطه خودمو شوهرمم اففتضاححه.هیچ بحثی بینمون نشده ها.یعنی بعد از اخرین دعوامون همه چیز روبه راه شد به مدت یه روز.تا اینکه شبش بچه خواهرشوهرم دنیا اومد.ازون روز یه قیافه ای این بشر میگیره که نگو.نمیدونم دردش چیه.انقد بی محلی میکنه.تا قبلش هرروز میگفت دلم تنگ شده واست بیا ببینمت و .... اما ازون روز یه ز زورش میاد بزنه.اصن حوصله مو نداره انگار.:47:یه عیدو نکرد تبریک بگه امروز!!!! کسی میدونه چرااااا؟؟؟؟؟
-
سلام خوبی جی شد؟ دیدم الن رو سایتی گفتم حالتو بپرسم؟
-
سلام.مرسی.تو خوبی؟
هیچی.تو پست قبلی نوشتم:47:
نمیدونم داره چی میشه!!!
- - - Updated - - -
دلم تنگیده.دلم شور میزنه.
چی شده یهو اینطوری می کنه؟؟؟
- - - Updated - - -
لااقل شما یکم بهم توجه کنید:47:
-
سلام.من همش دارم فک میکنم خودمو چجوری راضی کنم برم خونه مادر شوهرم و ازون مهمتر اینکه به شوهرم اصرار نکنم بیاد خونمون یا با مامانم اشتی کنه.
خیلی نگرانم.شوهرم یه دایی داره که شدیدا دوسش داره.همون اقا 20 سال با خونواده زنش قطع رابطه کرده بود بهشون بی احترامی میکرد.در صورتیکه زنش همیشه به همه فامیلای شوهرش احترام میذاشت و با همه خوب بود.
نگرانم.میترسم.اگه واسه منم 20سال طول بکشه چی؟
من پیر میشم.میترسم.میترسم اینطوری شه
- - - Updated - - -
فک کنین.دیروزمادرشوهرم رفته پیش یکی از همسایه ها .همسایه پرسیده عروسی نمیگیرین واسه پسرت برن خونشون؟؟؟
گفته بچه ن.همسایمونم گفته از اولم بچه بودن دیگه چرا چرا رفتین گرفتینش پس؟گفته ما که نمیخواستیم خودش خواست دیگه!!!!
به خدا همین مادر شوهرم همه شهر رو پر کرده بود قبل ازدواج که این دختر باید عروس من شه.به خدا اصن به زور اون ما انقد زود ازدواج کردیم.الان این جریانو بگم به شوهرم؟بگم این حرفو زده من ناراحتم؟
(همیشه کارش همینه.میشینه پیش همسایه ها حرفی میزنه که بدونه من ناراحت میشم)
- - - Updated - - -
لطفا ج بدین این دوتا مشکل اخرمو.نمیدونم چیکار کنم:54:
-
دخترخوب دنبال حرفهای خاله زنک نباش این حرفا باعث فتنه وخراب شدن روابط میشه، نشنیده بگیروپیش همو ن همسایه ازخوبی مادرشوهرت بگو.نیازی نیست این حرفاروبه شوهرت بگی. چون خودت چیزی از زبونش نشنیدی وشاهد اون حرف نبودی.اگه خودت بابزرگواری وکرامت برخوردنکنی گردش این حرفاموجی ازفشار روانی درست میکنه.آدمها هم بعد بدوسیاه دارن هم بعد خوب وسفید.تامیتونی با بعد خوب و؛سفید خانواده شوهرت ارتباط برقرارکن.
-
ممنونم ammin..
شما همیشه از راه حلت مطمینی همین به ادم دلگرمی میده.میشه بگی با این ترس جدیدی که افتاده تو وجودم چیکار کنم؟
میشه بگی چیکار کنم شوهرم مثه دایی ش جریانو اون همه طولانی نکنه؟؟
-
اگه شوهرت ی رفتاری داره که خونوادت خوششون میاد بهش بگو.ی جوری براش توضیح بده که تو چقد برای خونوادم مهمی.از مامانت بخواه هرز گاهی ی یه اس بهش بده واحوالشو بپرسه.یاخودت با گوشی مامانت این کاروبکن.اینجوری احساس میکنه اونا در کنارشن نه در مقابلش.
اگه بشه ی بار راضی کن بیاد خونتون غذایی براش درس کن که دوس داره به خونوادت هم بگو باشن وباهاشون هماهنگ کن.چندتا موضوع جالب هم برا صحبت کردن در نظر بگیر.سعی کن خوش باشین و اگه مشکلی خواست پیش بیاد بحثو عوض کن.وهرطور شده اون روز رو خوب تموم کنید.
-
اینکه نگرانی شوهرت مثل داییش نباشه به نظرم یک خطای شناختی است.شوهرت هویت وماهیت جدایی از داییش داره بایه پدرومادر دیگه قرارنیست دقیقا مثل اورفتارکنه هرچندآدما ازاطرافیانشون تاثیرمیگیرن ولی این تاثیر میتونه عکس باشه یعنی شوهرت به نتیجه برسه راه دایشو قطعا نره یاخود دایی اورو نصیحت کنه که راه من به ترکستان هست ونتیجه نداره...مهم تفکرات صحیح تو و قدرت نفوذ وشخصیتت هست که قبل ازهرچیزبایدبه خداتوکل کنی وترسهات رو کناربذاری حتی ترس از جدایی(منظورم اینه گاهی یکی از زوجین به خاطرچنین ترسی عکس العملهای ضعیفو منفعلانه ای بروزمیده که باعث مصنوعی شدن وسطحی شدن شخصیتش از دید همسرش میشه وبه سمت آنچه که نمیخواهدسوق پیدامیکنه). بعدازتوکل یک لیست ازتمام رفتارهای اشتباه گذشته خودت تهیه کن،کجا زیاد حرف زدی کجا کم حرف زدی کجا عجولانه تصمیم گرفتی کجا بهتربود حرف خانواده هارو نمیگفتی بامقداری تفکروخلوت این نکته هامشخص میشه بعد درموردجایگزین صحیح اون رفتاراشتباه فکرکن که بهتربود چطور رفتارمیکردی پس درموقعیتهای احتمالی آینده اون رفتار رو انجام بده.منظورمن اینه۰خودت باید به یک بستروزمینه منطقی،درست وآزادمنشانه برسی آزادو وارسته(نه وابسته) ولی منطقی وبامحبت وجدی،همه چیزدرون خودت هست همه چراغها وتجربه های مفید درگنجینه خاطراتت هست مهم اینه خودتوباور داشته باشی وبرای خودت ارزش وبها قائل بشی.مساوی بابقیه آدمای ارزشمند.تو فقط مسئول سهم خودت هستی والبته گاهی ح میتونی شوهرت رو درمورد رفتارهایی قانع کنی. میتونی بهش بگی من وتو باید بتونیم فکرامون رو روی هم بذاریم ومستقلابرای آینده مون برنامه ریزی کنیم ولی گفتن اینکه تو از داییت متاثری ممکنه باعث جبهه گیری وانکارش بشه چون دلیل قاطعی وجود نداره.
-
الهام عزیز. چیزی که من به عنوان یه ناظر بیرونی دارم میبینم اینکه با تمام تاکیدی که شما دارین بر این که شوهرتون خ خام هستن باید بگم خودت هم خ خام هستی و دوست عزیز نیاز داری خخ مهارتهای زندگیت رو افزایش بدی و گرنه شادی تا 20 سال که چه عرض کنم تا 40 ساله دیگه هم سراغت نخاهد امد.
دوست نازنین من این تصور که همه باید شما رو دوست بدارن و برای شما احترام قایل باشن و... رو بریزین دور.
اولویت شما در زندگی اول خودت بعد شوهرت و بعد بقیه هستن! می تونی همیشه با یاد اوری حرفاشون خودت رو ازار بدی! اخه چرا! مگه شما م یتونی پدر شوهر و مادرشوهرتو عوض کنی! چرا اصلا پیگیری می کنی که مادرشوهرت چی گفته! چرا انقدر انری صرف کاری می کنی که نه تنها ارزش نداره بلکه بسیار هم ضرر داره! یعنی شما انقدر در زندگیتون وقت اضافی دارین که رصد می کنین بقیه دارن چی می گن و چی کار می کنن! مگه قرار ه شما تا چند وقته دیگه 20 ساله باقی بمونی! قطعا در زندگیتون شما دوستان و ادمهایی رو دارین که خ دوستشون دارین! این وقت رو صرف اونها و محبت و شادی بکنین!
حساب شوهرت از خانوادش جداست! دلیل نداره ایشون تاوان حرفهای بدون فکر خانودش رو پس بده!
چرا باید نظر مادرشوهرت انقدر مهم باشه! من توصیه می کنم اینجا رو بخونین. قطعا به شما کمک خاهد کرد. در پناه حق باشین. در ضمن حتما توصیه های جناب sci به خانمها شی و ستایش رو بخونین. خ کارهایی که در حال انجام دادنش هستین قطعا اثرات طولانی مدتی خاهند داشت! پس بهتره که هوشمندانه تر باشن تا افسوسی به دنبال خودشون نیارن
http://www.hamdardi.net/thread16807-16.html#post158018
-
اصن نمیدونم چرا اینجوریه.واسه همینه که خیلی وقتا به سلامتیش شک می کنم.مثلا این همه میرفتیم سفر.همیشه مامانمینا به گوشیه اون ز میزدن حالمونو بپرسن.اما ور نمیداشت.میگفت بابای خودته خودت حرف بزن.یا مامانم همیشه از خونه که ز میزد بهش ج نمیداد وقتی ش خونه میفتاد!! بعدش ز میزد به گوشیم که کاری داشتین ز زدین؟؟
احساس میکنم اول باید بهش بفهمونم این نفرت بی جا و بی دلیلش اشتباهه.باید بهش بفهمونم ما اعضای یه خونواده ایم.باید بهش یاااد بدم اینجا میدون جنگ نیست.
اصن به هیچ وجه نمیخواد با خونواده من ارتباط برقرار کنه.از همه بدش میاد.از همه.
مثلا میگم داییم انقد نازتو میکشه یه کلمه حرف بزنی باهاش چرا اونجوری برخورد میکن باهاش؟گناه داره.
میگه اصن از قیافه دایی ت خوشم نمیاد.از اول که دیدمش حال نکردم باهاش!!
مثه یه سد جلو هر کسی که میخواد باهاهش ارتباط برقرار کنه وامیسته.دوس داره غریبه باشه با همه.نمیدونم.
دلیل کاراشو نمیتونم هضم کنم.واسه همینم فک میکنم دیوونه س.
(من اصن با خونوادش اینجوری نبودم اوایل.میگفتم.میخندیدم.میرف م به مامانش سر میزدم.به خواهرش ز میزدم حالشو بپرسم.اما بعد که رفتارای خودش و از یه طرف خونوادشو دیدم باهاشون مثه خودش رفتار کردم)
- - - Updated - - -
دقیقا اقای ammin فک کنم بزرگترین مشکلم اینه که واسه خودم ارزش قایل نیستم.حتی واسه ناراحت شدنم نیاز به تایید شوهرم دارم.
مثلا اگه الان ناراحتم و اون بهم حق بده بدتر میکنم.اگه م ببینم تحویلم نمیگیره خودم میرم منت کشی و اصنم دیگه به خودم اجازه نمیدم ناراحت باشم!!.
یا وقتی میومد خونمون.اگه خوشحال بود(که معمولا نبود)منم بودم.اگه م نبود منم میرفتم تو خودم و اصن دیگه حوصله کسیو نداشتم.دوست داشتم برم یه گوشه به این فک کنم که چرا ناراحته؟چرا مامانمو دوس نداره؟چرا الان با همیم بهش خوش نمیگذره؟
- - - Updated - - -
ممنونم مهرااد .حتما میخونمش حتما.
من دنبال خاله زنک بازی نیستم.به خدا ازین کار متنفرم.
اما شوهرم ول کن این جریانا نیس.هرچقد میگم بذار کنار این حرفارو ول نمیکنه.منم واسه همین پیگیر میشم.دنبال اینم چیزی داشته باشم که وقتی میشینه منو مامانمو ترور شخصیتی میکنه و گلایه میکنه و ریزترین چیزارو یادم میاره منم یه چیزی داشته باشم پرت کنم سمتش.فک نکنه من از پدر و مادر اون راضیم.اونا بی عیبن و مال من سرتا پا عیب.
فقط همین.واسه همین میگم بهش بگم یا نه؟؟اگه نه به خدا نمیخوام اعصابش خورد شه.میخوام بدونه شرایط منم بهتر ازون نیس.منم ناراحت میشم..پدر و مادر اونم خطاهایی دارن.اما باید واسه زندگیمون چشامو روش ببندم.