سلام. من باز اومدم:82:
همسر بنده بسیاررررررر اعصابش به هم ریخته. فکر کنم دارن اخراجش میکنن به سلامتی.
من حاضرم ماه تبعیدش کنن به کویر لوت و من از تنهایی دق کنم اما بعد از ماه که برگشت تکلیفمون مشخص بشه. فقط 3 شب سر قولش موند و زود اومد:18:
فردای اون 3 شبی که پسر خوبی بود تا 1 ظهر خوابید.
کلا شب تا صبح بالا سر من بیدار میشینه و گاهی بیدارم میکنه !!!! بعد همین که صبح من بیدار میشم میخوابه.
ظرف میشستم که ظرف ها به هم خورد
اینجور وقت ها فکر میکنه عمدی بوده کارم. قاطی کرد و داد زد و منم دیدم اوضاع بیریخته رفتم خونه دوستم. عصر اومدم رفته بود.
شب دیر اومد.
امشب هم دیر اومد....نمیپرسم کجاست. خودش میگه. اما نمیپرسم چرا میری؟
کلا دارم زندگی خودمو میکنم.
زبان میخونم (از تو اتاق داد میزنه تو دلت بخون صدات بلنده ! ساعت 12 ظهر )... با دوستام میرم خرید و پیاده روی. نهار هم میپزم ولی یه چیزی سر هم میکنم در حدی که از گشنگی نمیریم نه در حد رستوران مثل گذشته ها...
فیلم میبینم.
هفته دیگه هم میخوام یه هفته ای برم مسافرت.
برامم مهم نیست دیر میاد و من تنهام و خلاصه یه جورایی سرگرمم و زندگی خودم رو میکنم تا ببینم چه خواهد شد.
دوستان الان من در موضع انفعالم؟
یا رفتارم جرأتمنده؟ یا هیچ کدام؟ به همین روند ادامه بدم؟؟؟؟ نقریبا همه راه ها رو رفتم.