نوشته اصلی توسط
asemani
سلام آقای sci
امیدوارم دوباره به اینجا سر بزنید و منو تنها نذارید
من دارم سعی می کنم تو کارهام از بقیه کمک بگیرم. اما فوق العاده حس بد و تلخی بهم میده .
مثلا امروز دیروقت یه کار بانکی داشتم. از برادرم خواستم برام انجام بده. جمله ای که گفتم این بود: یه کار بانکی فوری دارم. می تونی برام انجام بدی؟ گفت حوصله نداره. گفتم اون قدرا هم فوری نیست. تا یه ساعت دیگه هم میشه انجام داد. اون موقع هم نمی تونی؟ گفت حالا صبر کن. بعد از یه ساعت بهش یادآوری کردم. گفت : باشه و بعد گفت خودت انجام می دادی دیگه!! گفتم آخه ناگهانی شد. دوباره غر زد که رمز دومت رو چرا نمی گیری که بتونی از خونه انجام بدی؟ گفتم : درست میگی . باید این کارو بکنم. در آخر گفت برو کارت رو بیار. اما بازهم اتفاقی افتاد و نرفت!
اون کار بانکی خیلی برام فوری نبود. فقط می خواستم تمرینی داشته باشم.
من خیلی سعی کردم منفعلانه حرف نزنم. اما احساس می کردم یه چکش گرفتم دستم و دارم خودم رو خرد می کنم. خیلی حس تلخی بود برام. اگه سایر مواقع بود خودم آماده می شدم و با وجود اینکه دیر وقت بود به بانک می رفتم و کارم رو انجام می دادم و بر می گشتم و تازه حس افتخار هم می کردم که کسی کارم رو انجام نداده . یا اینکه هرقدر هم فوری بود می ذاشتمش برای بعد که خودم بتونم انجام بدم.
نمی دونم ! اما احساس می کنم هیچ حقی ندارم که از کسی کمک بخوام !! برام غیر قابل درک میشه گاهی. که اونا یک انسانن و منم یک انسان و همه مستقل از هم. چرا باید بهم کمک کنن ؟ اگر بتونم این حس رو از بین ببرم فکر می کنم خیلی اوضاعم بهتر بشه.