-
سلام از همه دوستان عزیز که منو راهنمایی می کنن و وقت می گذارن ممنونم همه نظرات رو چندین بار می خونم
و اما در جواب گل ارای عزیز
عزیزم من عقدم
توی تعطیلات و تابستون ها خانوادم ام می رن حومه شهر و چون من کارمندم نمی تونم باهاشون برم و اگه تعطیلی باشه می رم پیششون و ارتباط با شوهرم هم گاها هفته ای 1 الی 2 بار میاد پیشم و جمعه ها هم پیش همیم البته اینو بگم شوهرم از این جور آدم هاست که احساسش رو نشون نمیده و وقتی تو جمع خانواده ها هستیم خیلی سنگین رفتار می کنه از اون دوران هم که عاشقم بود هیچی نمی گه البته تقصیر خودم بود جند تا خاطرهاشو که از عشق مخفیانه اش به من بود رو بهم گفت و منم عین احمق ها تو خونه گفتم و اون ها هم بعدا بهش تیکه می انداختن و سربه سرش می گذاشتن دیگه الام خودم رو هم بکشم هیچی بهم نمی گه می گه امتحانتو پس دادی
راستش شوهرم خیلی صبوره اگه رفتاری رو که خانواده من باهاش دارن رو خانواده اون با من داشت هرگز خونشون نمی رفتم
من الان چون عقدم مجبورم با رفتار خواهر هام و بعضا تیکه های مامانم کنار بیام ولی اگه بعد از عروسی بازم به رفتارشون ادامه بدن باهاشون رفت و آمد نمی کنم
وقتی شوهرم رو دیروز دیدم و واقعا به چشم شوهر نه غول چراغ جادو بهش نگاه کردم واقعا دلم سوخت واقعا دلم براش سوخت
m-31 عزیز من الان عقدم و کارمند هم هستم بعد از کارم هم می رم باشگاه و بعد از اون هم دیگه می یام خونه به آشپزی و ... تا که دیگه شب بخوابم و دوباره روز از نو
من قبلا گفتم واسه بابام جز حقوق ناچیز چیزی نمونده که اونم خرج دو تا خواهر دانشگاه آزادیم می شه من از وقتی رفتم سر کار دیگه حتی یک ریال از بابام نگرفتم بعدش هم که عقد کردم خرجم با شوهرمه ولی واسه خرید جهیزیه خودم باید کار کنم از طرف بابام اینها هیچ امیدی نیست
خدا رو شکر چیز زیادی نمی خوام که خریدم تمام بشه ولی از این که مامانم می گه ما چون دستمون خالیه هیچ کاری واست نمی تونیم بکنیم ازمون انتظار نداشته باش حرصم می گیره
چطور چون دست شوهرم خالیه پدر منو در آوردین که واست هیچ کاری نمی کنه دست کسر روی تو گذاشته به کارگراش بیشتر از تو بها می ده و ... ولی چون دست شما خالیه باید درکتون کنم و هیچ انتظاری نداشته باشم ؟؟!!!:161:
-
.
سلام خانمی
میدونم از خانواده ات دلخوری و بعضی وقتها خانواده ها از سر دلسوزی یخودی یه حرفایی میزنن که از روی آگاهی نیست و نمیدونن روی جوون ها چه تاثیرات بدی میتونه داشته باشه. ولی عزیزم اینطوری ها هم نیست که اینقدر از خانواده ات ناراحت باشی که بعد عروسی خدای نکرده با ادامه کاراشون به فکر نرفتن به خونه اشون و ترکشون بیفتی. قبلا هم گفتم بعد عروسی همه این حرفا و بهونه ها تموم میشه مطمئن باش. فقط اینا بهت درس عبرت باشه بعد عروسی هم سفره دلت رو پیش نه خانواده و نه هیچ کس دیگه باز نکنی چون هیچکس غیر خود آدم در جریان اتفاقات افتاده نیست و همه از دور فقط شنونده هستند و هر کسی یه جور برداشت میکنه و شاید نیتش خیر باشه ولسی با یه حرفی کارو بدتر کنه. الان هم فقط صبور باش و نه از خانواده ات به شوهرت بد بگو که ازشون ناراحتی و نه از شوهرت به خانواده ات که هر دو زمانی به سرت کوبیده نشده. در ضمن مردا رو هم دست کم نگیر:311:
سعی کن تا میتونی با همسرت خوش بگذرونی و بهش محبت کنی تا هر دوتاتون از این روزهای نامزدی لذت ببرین و بعدا افسوسشو نخورین چون این روزها دیگه هیچوقت برنمیگرده. با دعوا و قهر با همسرت هم اونو از خودت دل زده نکن تا اول کاری از ازدواجش پشیمون نشه. همین خاموش کردن گوشی برات زنگ خطری باشه که حواست باشه کم کم دارین از هم فصله میگیرین و متاسفانه باید بگم بیشترش هم تقصیر شماست ( به دل نگیری ها چون خودم هم خانمم و تجربه داشتم بهت گفتم)
انشاء اله خوشبخت بشین:72:
-
مهتاب عزیز
تا حدودی نکاتی رو که گفتی انجام دادم ولی نه خییییییییر خانواده ام تغییر نمی کنن
مثلا هر وقت شوهرم پول می ریزه به حسابم چه پنجاه تومن باشه چه صد تومن حالا مقدارش مهم نیست نمی گذارم تو حسابم باشه همه اش رو از حساب در میارم می گذارم تو کیف پولم که توی چشم باشه خدا رو شکر تو این مورد موفق بودم و اینو فهمیدن که من همیشه کیفم پر پوله !!!
ولی خب شوهرم این سیاست رو نداره بر عکس شوهر خواهر هام مثلا هفته پیش حرفش بود که اونها می خواستن واسه زن هاشون طلا و سرویس طلا بگیرن می دونستم بحث کلاس گذاشتنه و هر دوشون چقدر بدهکارن خواهرم به شوهرش می گفت اون سرویسه که فیروزه کار شده رو واسم می گیری شوهرش گفت باشه دو هفته دیگه پول دستمه او ن خواهرم هم همین حرف مشابه منم می خواستم کم نیارم به شوهرم گفتم اون تک دسته که مینا کاری شده بود رو واسم می خری اونم گفت نه ! باید واسه باغم سم بخرم !!! من اینقدر ضایع شدم که نگو
یا شوهر خواهرام اینقدر تعریف خواهرام رو می کنن از هوش و ذکاوت و خانه داری و نظافت و... با اینکه همه حتی خود شوهراشون می دونن هیچ کدوم از خواهرام از نظر هوش اصلا با من قابل مقایسه نیستن ولی شوهر من اصلا هیچی نمی گه و حتی ممکنه منو ضایع کنه
-
سلام
عزیزم واقعا برات متاسفم که صداقت همسرت رو زیر سئوال میبری و از الان بهش دو رو بودن و دغل بازی رو خودت به شوهرت یاد میدی. الا خوبه تو جمع ازت تعریف و تمجید کنه و مثلا بگه فلان طلا یا فلان لباس رو برات میخرم ولی واقعا هم تو بدونی دروغ میگه هم خودش. حالا خوبه میدونی شوهر خواهرات قرض دارن و نمیتونن بخرن ولی دروغ میگن تا خودشون رو خوب جلوه بدن. مطمئن باش اگه شوهرت تو جمع بگه باشه میخرم و بعدا نخره این بار هم تو قلبت میگی ببین چقدر دغل بازه و میخواد خودشو خوب جا بزنه در حالی که واقعا اونجوری نیست و شاید از درون عذاب بکشی. تو هم به جای اینکه بخوای کم نیاری میتونستی بگی نه خواهر جون من راضی نیست با انداختن شوهرم تو قرض جواهرات از خودم آویزون کنم که چی بشه؟ اینطوری دفعه دیگه نه خواهرات پز الکی میدن نه شوهر خواهرات دروغ بار میکنن. خودت هم پیش شوهرت عزیز میشی.
-
راستش رو بخوای من الان حس می کنم بیشتر دلم می خواد دیگران از من و حرف من نرنجن حالا اگه شوهر ناراحت بشه اشکالی نداره !
درست می گی kamr جان
من واسه اینکه برای خرید جهیزیه ام خانواده ام تو سختی نیفتن خودم صبح تا شب دارم تو یه محیط مسموم کار می کنم کل تابستون رو به تنهایی گذروندم ، ولی حاضر نیستم واسه اینکه شوهرم تو سختی نیفته کوچکترین فداکاری کنم و مدام رو اعصابش می رم و همه رو باهاش مقایسه می کنم اینو خودم تا الان که الانه در موردش فکر نکرده بودم
و بدتر از همه اینکه فکر می کردم حق با منه و مدام قهر و مدام انتظار و توقع به اینکه اون واسه آشتی پا پیش بگذاره
-
خب.
ممنون که توضیح دادی.
یه بخشی از مشکلت خونوادت هستن که با حرفهاشون میرنجوننت. مطمئن باش همسرت هرچقدر هم صبور باشه بالاخره یه روزی صبرش تموم میشه و اونوقت دیگه خیلی دیره. اینی هم که تو جمع شما هواتو نداره، به نظرم به این خاطره که از دست خودت و خونوادت دلخوره.
شاید هم زیادی صداقت داره.
اما در مورد احساس خودت. که خیلی خطرناک تر از حرفهای خونوادته.
تو ازدواج کردی. همسرت رو خودت انتخاب کردی و دوستش داری. حق نداری الان بگی کاش اینطوری بود...
میدونم سخته.
اما اگه نمیتونی بپذیری یه جوری که بهش برنخوره ترغیبش کن بره دانشگاه و ادامه تحصیل بده...
-
گل ارا جان در مورد دانشگاه اولین شرط من واسه قبول کردن همسرم دانشگاه رفتنش بود و اولین موردی بود که در خواستگاری در موردش حرف زدیم و ایشون گفت که فعلا شرایطش رو ندارم تا سه سال دیگه و یه روز توی نامزدی در مورد این موضوع که با هم حرف زدیم گفت اگه ادامه تحصیل ندم چی کار می کنی منم گفتم بهش نامزدیمو بهم می زنم چون این جزء ملاک های اصلی من هست
ولی بین حرف هاش می گه اصلا از درس خوندن خوشم نمیاد ...
اخه داداشش دکتره باباش لیسانس داره نمی دونم چرا شوهرم از درس خوندن خوشش نمیاد ؟
-
با اصرار کردن شما، ایشون بیشتر لج میکنه.
شما نمیتونی مجبورش کنی که به درس خوندن علاقه مند بشه . اما اگه واقعا این موضوع برات مهمه، بعدها با یه لحن دیگه که حساسیت شما رو نرسونه، میتونی بخوای غیر حضوری و بی کنکور و بی زحمت ادامه تحصیل بده .
الان که الا ماشاالله دانشگاه پولی و بی دردسر داریم. وضع مالیتون هم که خوبه و میتونه ...
نباید بگی نامزدیم رو به هم میزنم.
یادت باشه در مورد مردها از هر جنسی که باشن، صحبت کردن و درخواست کردن به زبون تهدید و تحقیر و مقایسه و تو فشار گذاشتن، اوضاع رو بدتر میکنه.
اگه نمیخوای خیلی عشقولانه بگی عزیزم آخه من میخوام تو پیشرفت کنی و به روز باشی و ... از این ادبیات خوشت نمیاد،
صادقانه بگو.
بگو من از روز اول این موضوع برام مهم بوده که ازت خواستم، تو هم به من قول دادی... قول مردونه. حالا انتظار دارم سر قولت بمونی... هرزمان که برات مقدور بود...
در همین حد.
حس قول مردونه دادن رو درش بیدار کن و دیگه ادامه نده. خودش میره کنکور شرکت میکنه.
-
وای چقدر سخته من امروز به مامانم گفتم میخوام برای همسرم خونه پدر شوهرم تولد بگیرم و بیاید اونجا باهام دعوایی کرد که نگو! سراینکه چرا خونه اونا مگه خودتون خونه ندارید؟!!!
واقعا بعضی وقتا ادم از دست خونوادش نمیدونه کجا و به کی پناه ببره:203:
-
ساحل جان اینهم گوش بده شوهر خواهر شوهرم که پسر عمه خودم هم می شه الکی گفته بود که سال دیگه می خوان با ما خونه دو طبقه بسازیم مامانم قلبش گرفته بود و حرص می خورد چرا می خواین این کار رو بکنی منم اصلا رو حم از هیچ جا خبر نداشت هاج و واج نگاهش می کردم !!!
مشکل بزرگ من اینه که خواهر شوهرم ، عروس عمه ام می شه و کوچکترین اتفاقی با بزرگترین انعکاس از خانواده شوهرم به خانواده خودم منتقل می ش
- - - Updated - - -
گل آرا جان
باورت می شه دیشب برای اولین بار بود که با شوهرم 39 دقیقه حرف زدم ؟ حتی حضوری هم تا اینقدر حرف نزده بودیم نمی دونم چرا
من از بس می ترسم که نکنه بحث دانشگاه رو پیش بکشم و الان که خرش از پل گذشته دیگه بهم بگه نمی رم ترجیح می دم اصلا در موردش حرف نزنم
من اینو درک کردم شوهرم اینقدر که واسه باغ هاش وقت می گذاره و با عشق با درخت هاش رفتار می کنه حتی یک درصدش رو هم برای من صرف نمی کنه
وقتی از رفتارش گلایه می کنم یا یه حرفی می زنم که ناراحت می شه سریع می گه کاری نداری و من اگه بگم نه اون قطع می کنه
وقتی بهش می گم وقتی می بینی من ناراحتم ازم بپرس دلیلش چیه می گه من اهل ناز کشیدن نیستم
غرورش از زندگی مشترکش براش مهم تره
دیشب بعد از اینکه با هم حرف زدیم قرار شد بعد از شام باهام تماس بگیره بحث هامون رو به یه نتیجه برسونیم یک ساعت شد زنگ نزد دو ساعت شد زنگ نزد من دوبار تماس گرفتم گوشیش رو بر نداشت بعد زنگ زدم به خواهر شوهرم گفت خوابیده !!!!
الان از شدت ناراحتی اومدم و این جا می نویسم
البته این رو هم بگم من رو حیه خیلی حساسی دارم و سر کوچکترین حرفی گریه ام می گیره و شوهرم می گه دیگه گریه کردنت واسم تکراری شده دیشب هم همه حرفامون همراه با گریه من بود شوهرم کارش و باغهاش 200 km دور تر از خونه مونه از طرفی توی حومه ی یه روستاست
واسه محصولش به شدت سرش شلوغ می شه که نمی تونه بیاد پیش من و از طرفی چون ا ونجا تنهاست ناهار و شام و صبحانه اش یکی می شه بهم می گه وقتی ازدواج کردیم کارتو رها کن و بیا پیش من البته وقتی سرم شلوغه
ولی من نمی تونم باهاش برم
شاید این موضوعی بوده که باید زمان خواستگاری در موردش حرف می زدیم
اینقدر دلم گرفته که خدا می دونه حس اینکه شوهرم دوستم نداره حس اینکه شاید منو مجبور کنه برم تو یه محیط کوچیک زندکی کنم حس اینکه ناراحتی و خوشحالی من براش مهم نیست حس اینکه فقط و فقط نظر خودش واسش مهمه حس اینکه واسه زندگی مشترکش از هیچی کوتاه نمیاد
شوهرم واسه اینکه حرف خودشو به کرسی بشونه تا لحظه 90 هیچی نمی گه بعد منو تو موقعیت انجام شده می گذاره
نمونه اش عقدمون بود که پدرم به هیچ وجه راضی به صیغه نمی شد و الکی به بابام گفتن که حاج آقا دفتر ش رو می یاره خونه تا اینکه پدرم راضی شدن ولی بعد دیدم نه همون صیغه است ولی خب دو روز بعدش محضری شد
الان واسه عروسیم هم مامان شوهرم گفت که ما می خوایم واسه پسرمون عروسی سنتی بگیریم و توی خونه که من به شدت مخالفت کردم و به قول معروف سنگ هامو با شوهرم واکندم که اصلا چنین عروسی هایی منسوخ شده و اگه قراره این جور باشه من عروسی نمی خوام
ولی می ترسم دوباره منو توی عمل انجام شده بگذاره
به خدا اینقدر حرص می خورم و اسه هر جمله ای که می نویسم اشک توی چشمام جمع می شه تو رو خدا کمکم کنید من با این حساسیت ها می تونم ادامه بدم ؟