-
سلام خانوم مجرد ، حالات و روحیات شمارو خوندم راست میگید خیلی شبیه هستیم ولی من چندتا تفاوت با شما دارم . مهمترین اینکه من اصلا آرزوی مرگ ندارم و دوست ندارم بمیرم ولی یجورایی کاری هم برای انجام دادن ندارم . انگار عمر زیادی آوردم و الان اگه اینجام برای اینکه نمیخوام اینجور باشم و وقتی نمیخوام اینجور باشم ینی امیدم رو از خدا از دست ندادم ولی در مورد تفریحات و لذات اصلا اشتیاقی ندارم . وقتی افراد رو میبینم که با چه اشتیاقی درمورد مسائل مختلف صحبت میکنن بیشتر حالم بد میشه . البته نه از حسودی . پیش خودم میگم چرا اینچیزایی که برای دیگران اینقدر مهمه برای من یذره هم اهمیت نداره .من حتی تلویزیون هم دیگه نگاه نمیکنم . انگار اصلا هیچ برنامه ای برام جذابیت نداره . حتی ی چیزایی که اگه بگم شاید مسخره بیاد ولی شاید شما بدونی چی میگم .
- - - Updated - - -
از دیگه تفاوتهای من و شما اینه که من دنبال مقصر نیستم . منم خودم درس خوندم و بیشتر خرج تحصیلم هم خودم با کار کردن تامین کردم و خانواده اصلا پیگیری در خصوص من نداشتن . چه در زمینه تحصیل و چه سربازی که شهرستان بودم و هزار چیز دیگه. قبلا خیلی دنبال این بودم که چیزایی که باعث شده رو پیدا کنم ولی دیدم دارم وقتمو تلف میکنم . حالا فک کن به همه دنیا ثابت کردم که فلانی یا خانواده مقصرن . خب چه تاثیری تو حال و آینده من داره؟ برای همین دیگه به مقصرین فک نمیکنم و میخوام مشکلمو حل کنم. البته این درد نمیدونم چیه که براش دوا پیدا کنم
- - - Updated - - -
درمورد سوالتون بگم که من بسیار به ندرت پیش اومده و میاد که تو بحثها و روابط پیش قدم بشم و معمولا شروع کننده کس دیگریست ولی اگر کسی شروع کنه باهاش بحث میکنم و راهنماییش هم میکنم و تو این زمینه بد نیستم. درمورد اثبات عقاید هم من مصداق این جمله فکر میکنم : آدم خوبی باش ولی سعی نکن وقتتو برای اثباتش به دیگران تلف کنی . عقاید دیگران هم خیلی سخت تغییر میکنه و تا خود طرف نخواد و شک نکنه نمیتونه تغییر کنه. درمورد پیشنهاد دادن هم عرض کردم معمولا آغازگر نیستم ولی اگر ازم نظر خواسته بشه بد نظر نمیدم .
-
خوب دیگه منم میگم خانواده م کاری به من نداشتن درس خوندم معدلم همیشه خوب بوده چون خودم درس خوندنو دوست داشتم اما بالاخره ادمیزاد به مشوق نیاز داره منم چون هیچ حامی ای اطرافم ندیدم ، بریدم.. واقعا بریدما! هیچ کاری نمیکنم حتی بهم راهنمای میشه که مثلا برو فلان کلاس و فلان جا تفریح ... نه حالشو دارم نه پولشو و نه میخوام از پدر مادرم پول بگیرم چون قبلا خواستم و ندادن گفتن پول ندارم .. منم دیگه بیخیال شدم
کلا هم عمیق که میشم میبینم برم کلاس که چی؟ چی میشه؟
میدونی اقا وحید من بیشتر درگیر اینم که چرا هیچچی وجود نداره که من براش با عشق و علاقه زحمت بکشم و بخوام که به دستش بیارم؟
لزوما نمیخوام یه شادی باشه! کلا چیزی که زحمت داشته باشه و منم عاشق باشم که حتما بهش برسم! چیزی که روح منو سیراب کنه
ببین یه دوستی بهم پیشنهاد کرد حالا که تو دنیا چیزی جذبت نمیکنه خوب برای اون دنیات برنامه بریز! گفت قران حفظ کن که اون دنیا مطمئنی به نفعت خواهد بود
ولی خوب حسشو ندارم فعلا
میدونی اقا وحید میتونم بگم مثلا در مورد موسیقی که حداقل لذت داره و شاید بتونه منو جذب خودش کنه، چون میترسم اگه برم نتونم اون انتظاری که از خودم دارم رو براورده کنم و خودمو مستعد ببینم، نمیرم سمتش نه تو خیالم یهو ناامید میشم
اگه نه وکالت رو دوست دارم بازم میترسم برم سمتش و ببینم نه بابا همچین هم جذاب نیست یا نه اصلا جذاب هست اما من استعدادی که فکر میکردم رو ندارم .. واسه همین دوباره منصرف میشم
کلا به هیچ چیز خوشبین نیستم
-
پیش مشاور چندین جلسه رفتم . ی فرضیه ایشون این بود که شاید چیزایی که من میخوام چون خیلی دور از دسترس هستن من انگیز ه ای ندارم برای رسیدن بهشون . خب من فک کردم به این حرفشون وتا حدی درست بود اما من دیدم انگیزم نسبت به چیزای سهل الوصول هم کمه یا صفره . مثلا من الان حقوقم کمه و و ضعیت مالی هم تعریفی نداره . بالا خره میتونم با سعی و تلاش شغل دوم پاره وقتی برای عصرها و وقتهای خالی پیداکنم تا درآمدم یکمقدار بیشتر بشه. ولی اصلا انگیزه ای برای اینکار ندارم . چون فک میکنم حالا درآمدم صد یا دویست تومن هم بیشتر شد در ماه . خب که چی ؟ چه تاثیری تو زندگی من میذاره؟ و واقعیتش اینه که هیچی ! همین شغلم هم تنها چیزی که منو ب ادامش وا میداره کسب درآمد برای گذران زندگیه و دلخوشی مادرم واینکه میدونم اگه تو خونه بمونم ممکنه افسرده بشم . وگرنه این شغل نه در حد منه نه مربوط به رشتمه و نه علاقه دارم و نه درآمد خوبی داره.
-
وحید برعکس شما من عشق و دوست داشتن رو تجربه کردم... واقعا به ادم روحیه میده
فعلا که تو هیچ رابطه ای نیستم اما بودم واقعا روم تاثیر داشت .. حتی میتونم بهتون بگم من عوض نمیشدم اما اصلا فکرای منفی یا یاس در من وجود نداشت
میخوام بگم یه کم رو موضوع دوست داشتن تمرکز کن واقعا بهت انگیزه میده
عشق خیلی چیزا رو عوض میکنه مخصوصا برای اقایون
مطمئنم
-
خب شما که تجربه کردید و روتون تاثیر خوب داشته چرا ادامه ندادید و یا تکرارش نمیکنید .
-
اینم بگم یک سری بیماریهای جسمی باعث این حالتها میشن
مثلا من کمخونی شدید دارم و اهن
که توان انجام کارهای کوچیک هم ازمن میگیره
اصلا رو روان هم تاثیر گذاشته بخدا :54:
-
این کمخونی و کمبود آهنو از کجا متوجه شدید . چه علائم دیگه ای داشت و بروز کرد ؟
-
خوب اینجا برمیگرده به نقطه مشترک من و شما
همون امور معنوی و واجبات و دین و...
من تو تاپیک دیگه ای موضوع رو شرح دادم
اما کلی بخوام بهتون بگم اینه که تفاوت اعتقادی نسبتا زیادی که با اون اقا دارم و اینکه چندیدن بار استخاره گرفتم واسه ازدواج باهاش،و خیلی بد اومد باعث شده فعلا بدون اینکه چیزی بهش بگم رابطمو یک طرفه تعلیق کردم دیروز استخاره گرفتم دوباره. و واقعا به خدا میگم خدایا تو که دیدی من چقدر حالم خوب شده بود چرا نمیشه ادامه ش بدم؟
ادمی بود تلاشگر ورزشکار و منم تشویق میکرد واقعا دلسوزانه و عاقلانه و میخواست منم ببره تو کار ورزش و ..
اما انگار خدا نمیخواد
میدونی اقا وحید یه چیزی بین خودمون : من حس میکنم یعنی به چشم دارم میبینم، که اونایی که معتدل هستن و فقط خدا رو قبول دارن دیگه گیر نمیدن به چیزای دیگه، به همون خدا اونا موفق ترن! خدا منو ببخشه فقط خواستم این حرفو به یک نفر بزنم و نظر بخوام. واقعا ادمهای امیدوار و با انگیزه و خلاقی هستن
اصلا بر فرض اونا اشتباه میرن اخرش هم خدا ازشون راضی نیست
اما من چی؟ مگه حالا از من به صرف انجام واجبات راضیه؟ من تنبل و ناامید و افسرده و بی نشاط
- - - Updated - - -
کمبود اهن و خون و ..
از ازمایشات
ریزش مو و بی حالی و عصبی شدن و بی حوصلگی و خواب زیاد ... از علائمشه
کلا خیلی هورمون ها و مواد داخل بدن باعث تاثیرات روانی رو ادم میشن
-
شما خدارو بصورت زور بالا ی سرت میبینی . بقول شاعر :
روح نشانده ای به جانم /از عشق تو هست ریشه ی روانم /از تو هست غریزه در توانم/ تو راز ، نیازم من/ تو صوتی و سازم من/ از ترس نه ، از عشق است در شوق نمازم من
اینکه شما از ترس دینداری باز بهتر از نداشتنشه ولی اگه این تردید در شما هست که اونا موفقترن خب ی مدت اونجوری باش حداقل تردیدت از بین میره . من به راهی که انتخاب کردم ذره ای شک ندارم ینی به اعتقاداتم
ی توصیه به شما میکنم اگه با اون طرفتون تو اصول اعتقادی تفاوت دارید و اختلاف وجود داره کمی تجدید نظر کنید . اما برگردم به مشکلمون .این حس شما بیشتر نشات میگیره از احساس شکست در رابطه احساسی که دارید و این ی چیز درونیه و با یک رابطه بهتر در آینده از بین خواهد رفت ولی من میدونم مشکلم رابطه احساسی نیست . البته منم احساسات دارم ولی عقلم کاملا بر اون سواره .
- - - Updated - - -
شما آزمایش دادید برای این کمبودها؟
-
بله پیش دکتر عمومی برید مینویسه براتون.. البته اقایون خیلی کمتر دچار کم خونی هستن
نه اقا وحید من خدا رو زور نمیبینم ولی چرا با امید و هدف من تو دنیا سنخیت نداره؟
یعنی چون خدا رو دوست دارم باید چیزای دیگه رو نداشته باشم؟
نه من دوست دارم تنها هم خوشبخت و هدفمند باشم دوست ندارم برای حس خوشبختی به کسی وابسه باشم
همچین کسی برای من شاید مثل مسکن باشه اما درمان نیست
من میخوام تنها برای خودم هدف داشته باشم
ادمی مثل من حتی تو رابطه هم حتی ازدواج هم، برای طرفش جذاب نخواهد بود چون وابسته است
من میخوام خودم خوشبخت باشم بعد با کسی این حس رو داشته باشم